گزارش توصیفی از وضعیت اشتغال زنان در معبرهای شهری و آفتهایی که درآمدزایی آنان را تهدید میکند
روایتی زنانه از زیر پوست شهر
هوا گرم است. خورشید تمام توانش را جمع کرده و انگار به عمد قصد آزار آدمهایی را دارد که آن پایین هرکدام سی خودشان هستند. یکی سر در جیب مراقبت دارد و گوشه خیابان دارد از فرط خوشی، به سجود میل میکند و دیگر دارد به مدد مه و خورشید و فلک، از این سو به آن سو میرود تا نانی به کف آرد و به غفلت نخورد.
حمیدرضا عظیمی
هوا گرم است. خورشید تمام توانش را جمع کرده و انگار به عمد قصد آزار آدمهایی را دارد که آن پایین هرکدام سی خودشان هستند. یکی سر در جیب مراقبت دارد و گوشه خیابان دارد از فرط خوشی، به سجود میل میکند و دیگر دارد به مدد مه و خورشید و فلک، از این سو به آن سو میرود تا نانی به کف آرد و به غفلت نخورد.
در مترو یکی با دستانی که سوختگیاش از زیر دستکشهای انگشتبریده توی چشم میزند، روی کلیدهای آکاردئون فشار میدهد و انگار که بازیاش گرفته باشد از این سو به آن سوی ساز را درمینوردد و صوتی حزین و جادویی، از مختصات نامعلوم ساز به گوش میرسد. مسافران اما هیچ؛ همه سی خود هستند! یکی گوشی به دست دارد و پشت تلفن ماجرایی را وامیکاود، دیگری پشت تلفن دعوایی دارد که صدایش تا چند متر آنطرفتر همه را متوجه میکند. مسافران هرکدام در سویی، هرکدام به سیای! مترو همیشه اینطور است؛ حجم زیادی از مسافران را میبلعد با خود زیر زمین میبرد و هنوز در رودههای شهر کامل نگردانده، آنها را برون میدهد. مترو هیچ وقت خالی نیست؛ دائم از مردمان پر میشود و خالی! و این روند دائم ادامه دارد.
ایستگاه میدان امام خمینی رسیدهام. از لابهلای دالانهای تاریک شهر بالاآورده میشوم؛ مثل تهوع! یک سوی میدان، خیابان ناصرخسرو است. خیابانی که در آن از شیر مرغ تا جان آدمیزاد خرید و فروش و به عابران عرضه میشود. اساسا آنهایی که در کار شیر مرغ یا جان آدمیزادند، خیلی بند قیافه عابران نیستند؛ با هر هیبتی که از کنارشان رد شوی، چیزی را برای فروش عرضه میکنند. موتورسوارانی با لباس سیاه که جزئی از «کنتراست» میدان توپخانهاند! ظاهرا طالب آنچه آنها میفروشند، قیافه و تیپ خاصی ندارند. با هر هیبتی که باشید، آنها مثل بازاریابان قدر، محصولی درخور به شما عرضه میکنند.
آنسوتر، آن طرف میدان، بین خیابان لالهزار و فردوسی، تراکم عابران بیشتر است. عابرانی که برخی از آنها با سرعتی سرسامآور فقط میخواهند خود را به ایستگاه مترو برسانند؛ شاید از شرق، شاید از غرب شهر شلوغ سردرآورند. نگاهم، انگار دنبال گمشدهای است. همیشه اینطور است. این شغل باعث شده جاهای شلوغ، دائم دنبال چیزی باشیم. همیشه هستیم. نگاه که به اینسو و آنسو میچرخد، ناگهان پیرزن «لیففروش» را مییابد. برقگرفتهام انگار! پیرزنی با چادر سیاه که از دار دنیا چند لیف در بساط دارد (و شاید همین یک چادر مشکی رنگورورفته را)، آنها را در میدانی که از شیر مرغ تا جان آدمیزاد در گرداگردش یافت میشود، به رهگذران و عابران عجول عرضه میکند. چه هماهنگیای داشت این چادر سیاه با آن کاپشنهای سیاه! یکی دارد معامله جان میکند و دیگری برای اینکه از لای چرخهای زندگی، جان به در برد، میخواهد معامله کند؛ لیف! معاملهای خوب است. کاملا پایاپای! معاملهای بیفرجام در عهد بدون برجام.
گرما، پیرزن را در هم فشرده است. جسم پیرزن که زیر چرخهای بیرحم زندگی مچاله شده، از فرط خستگی به نظر مچالهتر میرسد. شبیه گلولهای بزرگ، کنارهای از میدان را گرفته و استخوانهایش نه از سرما که از گرمی میسوزد! او هم مثل همان که بر کلیدهای آکاردئون میفشرد، تمام امیدش این بود که رهگذری، دست در جیب برد و از دلش برآید تا «تومانی» از تومانهای جیبش را خرج لیفی کند که او شبها با آن چشمهای نیمهبینا و آبمروارید گرفته، بافته است. امیدش اما... رهگذران هرکدام سی خودند! یکی حرف میزند، یکی دست در دست دیگری دارد، یکی هم تمام حواسش این است که به ایستگاه آن طرف میدان همانجا که بابهمایون نام دارد، برسد تا مبادا قطار مترو از دستش برود! میگویند: وقت نداریم اما چیزی که زیاد است، وقت! ساعتها در خیابانها به بطالت میگذرانند. اما دمی از باب دلخوشی، بساط پیرزن را به نظاره نمینشینند!
زنان، شغل و...
در جامعه ایرانی آنطور که آمارها میگوید جمعیت زنان تنه بر تنه مردان میزند. مطابق آمارهای مرکز آمار از سرشماری سال 1395، از کل جمعیت مردمان این سرزمین، 51 درصد را مردان تشکیل میدهند و 49 درصد را زنان؛ اما معلوم نیست محاسبه دیداری چگونه است که کف جامعه وقتی صبح با مترو به ینگه پایتخت میروی گویی جمعیت شاغلان زن بیشتر از مردان است. دستکم از روی ترددهای صبح و عصر چنین برمیآید. هرچه که هست اگر زمانی جمعیت دختران جوان، دختران جوان جویای شغل بودند و کار، حالا زنان میانسال و گاهی بالاتر، پی کار میگردند تا به مدد آن، از عهده معیشت برآیند. شاید بر همین اساس باشد که در رسانهها هم موضوعات مرتبط با این حوزه از اهمیت برخوردار است.
حالا اما گویی که وضعیت اشتغال زنان به نقطه نامناسبی رسیده است و به قول یکی از فعالان کارگری حوزه زنان، «بسیاری از زنان دستفروش شدهاند و این دستفروشان نه آینده دارند و نه بیمه». این فعال کارگری معتقد است: مشکل ما بسیار بیش از این موارد است. زنان کارگر ایران در دهههای اخیر مشکلات قابل ملاحظهای در حوزههای مختلف معیشتی، اشتغال و کار داشتهاند و این موضوع در کنار بیتوجهیها و تبعیضهای مختلف، بخش مهم جامعه را دچار مشکلات متعددی بیش از مردان کارگر کرده است.
فاطمه وحدت که رئیس اتحادیه زنان کارگر از اتباع خانه کارگر است، درباره این موضوع گفته است: مشکلاتی که زنان ایران و زنان کارگر ما دارند، مربوط به سه سال اخیر نیست بلکه مشکلات از سه دهه گذشته تشدید شده است. بنده به عنوان زنی که ۲۰ سال در محیط کارخانه کار کردم، اذعان میکنم که متأسفانه به نیروی زن در محیط کار و در فضاهای صنفی اهمیتی داده نمیشود. همواره نیروی کارگر زن را بهعنوان یک ابزار دیده و گفتهاند که نیروی زن کارایی بالایی دارد! ولی وقتی زنی میخواست در یک شورا حضور یابد، به او میگفتند که مگر شما میتوانید پس از ساعت کاری برای کارهای صنفی مربوط به شوراها بمانید؟ با همین نگاه ورود زنان به مجامع اینچنینی محدود میشد.
او تأکید دارد: ما انقلاب نکردیم تا به شرایط کنونی برسیم. ما انقلاب کردیم که آزادی و آبادی و سرنوشت خود را در دست بگیریم، اما به بخش زیادی از این اهداف هنوز نائل نشدهایم. در این سه سال زنان کارگر کاملا مغفول واقع شدهاند. در زمان یکی از رؤسای جمهور، محدودیتهای قابل توجهی وجود داشت. در زمان دولت اصلاحات اما اوضاع برای ما بهتر بود. ما چندین المپیاد ورزشی برای زنان کارگر داشتیم که حضور زنان در آنها در این دوره محدود شده و اجازه ورود به ما ندادند. رئیس اتحادیه زنان کارگر خانه کارگر تأکید دارد: ارتشیان و نظامیان و کارمندان در جای خودشان هستند، اما کارگران هم جایگاه خود را دارند. نبض هر جامعهای با حرکت کارگران و کارفرمای آن میتپد اما به این موضوع تاکنون اهمیت لازم داده نشده است. بحث ما این است که ما اکنون شرایط خوبی نداریم.
وحدت به ایلنا گفت: این روزها حداقل حقوق برخی زنان کارگر به چهار میلیون تومان نیز میرسد و قانون کار درباره آنان اجرا نمیشود. زنی که با دو فرزند زندگی میکند و این حقوقهای اندک را با مالیات دریافت میکند، چطور میتواند صورت خود را حتی با سیلی سرخ نگه دارد؟ این در حالی است که کشور ما بسیار ثروتمند است و ما نباید به این نقطه میرسیدیم. آیا درست است که کسانی فساد کنند و ببرند و خون جوانان غواص ما را که با دست از پشت بسته دستهجمعی زندهبهگور شدند، پایمال کنند؟ مگر میشود چنین کسانی داعیه حکومتکردن هم داشته باشند؟ ما معتقدیم چنین وضعی نباید وجود داشته باشد. ما باید بر مردم تکیه کنیم و استواری یک کشور بر مردم است.
او درباره ادعای دولت در زمینه رسیدگی به وضعیت زنان سرپرست خانوار از طریق توسعه مشاغل خانگی اضافه کرد: چنین ادعاهایی صحت ندارد. این افراد کسانی بودند که صندوق فرصتهای شغلی را تعطیل کردند. این مبالغی را که ادعا میشود، به چه کسانی دادند؟ ما در زمان آقای هاشمیرفسنجانی یک صندوق فرصتهای شغلی داشتیم که اگر زنی بیکار میشد یا سرپرست خانوار بود، از این صندوق فورا وامی را میگرفت و اگر آرایشگری، خیاطی و... بلد بود با این وام وسایل کاری را که بلد بود تهیه میکرد. اما امروزه دیگر چنین چیزی را نداریم. امروز ما کل کارگران و زنان را در سطح کشور رصد میکنیم و میبینیم این شعارها و ادعاها حقیقت ندارد.
مزد ناکافی کارگران و شغل دوم
عشرت ملکی عضو هیئتمدیره اتحادیه پیشکسوتان جامعه کارگری نیز در این رابطه با تأکید بر اینکه در وضعیت بد معیشتی، زن و مرد هر دو آسیب میبینند و زنان کارگر نیز به وضعیت بد معیشتی بدون تفکیک جنسیتی معترض هستند، گفت: ما امروز با صنعت تعطیل و نیمهتعطیل در کشور مواجه هستیم. بسیاری از کارخانهها با ۳۰ درصد ظرفیت کار میکنند.
او افزود: ما در دهه 60 وقتی تازه فعال شده و کار میکردیم، در اوج جنگ شاهد بودیم که واحدهای تولیدی با تمام قوا کار میکردند. در زمان جنگ ما مشکل خاصی نداشتیم. ما روی حقوق خود محاسبه میکردیم و برنامه برای زندگی خود داشتیم. در همان زمانها عضو خانه کارگر شده و تشکل صنفی و نماینده کارگری داشتیم. نماینده کارگری و بعدا شورای اسلامی کار، برای افزایش حقوق تلاش میکردند و تلاش خود را به ما کارگران اعم از زن و مرد اعلام میکردند. اما رفتهرفته وضعیت به هم ریخت. وضعیت این نبود که کسبه هر روز قیمتها را تغییر دهند. اما اکنون چنین نیست که حقوقها با قیمتها منطبق شوند.
ملکی تصریح کرد: چرا باید کارگر ما به خاطر نامکفیبودن مزد به کار با تاکسی اینترنتی روی بیاورد؟ چرا واحدهای تولیدی ما خالی از کارگر شود و در بازارها با انبوه دستفروشی مواجه شویم که سابقا کارگر بودند؟ این ناشی از افزایش بیکاری است، نه افزایش اشتغال! همین اشتغال نیز باعث حقوق بخورنمیر میشود و نه یک زندگی معقول! شاید تنها بتوان زندگیای داشت که در آن مرغ و گوشت و میوه حذف شده است.
عضو هیئتمدیره اتحادیه پیشکسوتان جامعه کارگری با تأکید بر گسترش مشاغل کاذب در کشور گفت: دولتمردان ما امروز بسیار سخنور هستند. اما راهکارها محدود هستند. دولت میگوید همه چیز بسته به دلار نباید باشد اما هنوز همه چیز حتی قیمت مرغ و برنج ما نیز تابع قیمت دلار است. مگر ما حقوق خود را به دلار میگیریم و این صنایع و محصولات همه تابع دلار و واردات هستند؟
او تأکید کرد: در یکی از این روزها ما مراجعی داشتیم که مقرریبگیر پدرش بود و شش سال سابقه بیمه به میزان یکمیلیونو ۶۰۰ هزار تومان حقوق میگرفت. ما به او گفتیم که کارت عضویت ما به درد شما نمیخورد و واقعا برای او کاری از دست ما برنمیآید، شما باید به بهزیستی مراجعه کنید! چرا باید این خانم چنین وضعیتی داشته باشد؟ مگر نه اینکه قانون این بود که کسانی که مقرریبگیر زیر ۱۰ سال سابقه بیمه بودند، همان ۱۰ سال را حداقل بگیرند؟ ما امروز با عدم رعایت قانون مواجه هستیم. این وظیفه دولت است که چنین زنانی را تأمین کند. ملکی با بیان اینکه دولت در این سالها خیلی در حق کارگران و فرودستان کملطفی و کمکاری کرده، افزود: در گذشته حداقل حقوقبگیر میتوانست زندگی کند و بیکار در شرایط خطر بود. امروز فرد شاغل حقوقبگیر نیز در خطر است. ما میگوییم باید از بیماری پیشگیری کرد، اما حالا آیا میشود با این وضعیت تغذیه و بهداشت مردم از بیماری پیشگیری کرد؟ مگر نمیبینید این روند باعث افزایش بیماریها شده است؟
این فعال کارگری تصریح کرد: بسیاری از جادهها باید صاف شود تا بتوانیم کاری بکنیم. از دولت آینده نیز میخواهیم که به کل جامعه یکسان فکر کنند. کاری نکنند که یک مدیر دیروز که روزی مستأجر در شهر بود، امروز به حاشیه شهر گسیل شود. این افول رفاه جامعه باید علاج شود.