در برابر جاهليت
محمدتقی فاضلمیبدی . عضو مجمع محققین و مدرسین حوزه علمیه قم
در تاریخ رحلت پیامبر اکرم(ص) میان شیعه و اهل سنت، قول واحدی وجود ندارد؛ زیرا تاریخنگاران و سیرهنویسان شیعه به پیروى از برخی روایات، تاریخ درگذشت پیامبر (ص) را روز دوشنبه 28 صفر سال یازدهم هجرى قمرى دانستهاند؛ اما علماى اهل سنت تاریخ آن را در ماه ربیعالاول ذکر کردهاند و در اینکه چه روزى از ربیعالاول بوده است، باز هم قول واحدی نیست. برخى روز اول، برخى روز دوم و برخى روز دوازدهم و عدهاى روز دیگرى از این ماه را بیان کردند. پیامبر بزرگ اسلام به مدت 23 سال آموزههای وحیانی خود را در میان مردم جزیرةالعرب بیان کرد. او از سوی خداوند مأمور بود تا پایههای پیامبری را بر «تعلیم» و «تزکیه» بنا نهد؛ مؤلفههایی که جاهلیت قریش از آن بیبهره بود. در جزیرةالعرب نه تعلیمی وجود داشت و نه تزکیهای. دانش و اخلاق از رهاوردهای مهم اسلام در درههای خشک حجاز بود. او براساس پارهای روایات و با تعابیر مختلف، سنگپایه رسالت را در کنار دعوت به خدای یگانه، تتمیم مکارم اخلاق بیان کرد (دشمنیها را به دوستی و نابرابریها را به برابری و برادری فراخواند و قومی را که در پرتگاه سقوط بودند، نجات و نجابت بخشید و آن را نعمت الهی دانست «آلعمران /103»). 23 سالی که در میان اهل مکه و مدینه زیست، پیام وحیانی را با سیره خود عجین کرد. قرآن کریم پیامبر را برای مردم «اسوة حسنه» نامید (احزاب / 21). پیامبر بزرگ اسلام در کنار مکارم اخلاق، شریعت خود را براساس سماحت و سهولت بنا نهاد. تسامح و رواداری و آسانگیری، نهفقط از خلقیات او بود؛ بلکه از دعوتهای آیینی او به شمار میرفت. میفرمود: بُعِثْتُ بِالْحَنِیفِیةِ السمْحَةِ السهْلَةِ؛ من به آیین استوار و بدون انحراف و راحت و آسان مبعوث شدهام (وسائلالشیعه، ج۸، ص۱۱۶). خلاصه آیین پیامبر در کنار دو تمدن بزرگ بیزانس و ایران، پس از یکقرنو نیم توانست تمدنی را بنا نهد و به خاطر سماحت و سهولت در مواجهه با فرهنگهای دیگر بلاد و اقوام، تلاقی فکر بیافریند و به دست مسلمانان صاحب فرهنگ و تمدن شود. دریغا این تعصبات دینی که از میراث جاهلیت بود، به کار افتاده شد و تمدن اسلامی یا تمدن مسلمانان را با تبر تعصب و خشکمغزی از بالندگی انداخت و فکر اشعریگری و خوارجی و اخباریگری بر تعقل و تفلسف سایه افکند. پیامبر خدا نگران این بود که پس از مرگش چه خواهد شد؟ عمدهترین رسالت پیامبر در غدیرخم پایان یافت و تکلیف مسلمانان را پس از خود روشن کرد. در میان انبوه جمعیت که از سفر حج بازمیگشتند، حضرت علی را بهعنوان مولا معرفی کرد.
به تعبیر مولانا: زین سبب پیغامبر با اجتهاد / نام خود و آن علی مولا نهاد
گفت هر کو را منم مولا و دوست / ابن عمّ من علی مولای اوست
با این کار خواست تا اختلافهای پس از خود را پایان دهد و همه را بر گرد یک فرد که به او نزدیکتر و داناتر بود، فرا بخواند. روزی در یکی از جنگها شایع شد پیامبر کشته شده و کسی جانشین او نیست. با نزول فرشته وحی و آوردن آیه، مسلمانان را ملامت کرد: «ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل افان مات او قتل انقلبتم علی اعقابکم / جز این نیست که محمد پیامبری است که پیش از او پیامبرانی دیگر بودهاند. آیا اگر بمیرد یا کشته شود، به جاهلیت بازمیگردی؟ (آل عمران آیه۱۴۴)». پس از رحلت پیامبر دو چیز در میان مردم باقی ماند، یکی قرآن و دیگری سیره پیامبر؛ اما اختلافهایی که از آیین جاهلی بود، بر سر مسئله خلافت بازگشت و مسلمانان سه دسته شدند. برخی خلافتی را که در سقیفه در آن شورای محدود پی نهاده شد، پذیرفتند و گروهی از کسانی که باور داشتند خلافت از آنِ علی (ع) و خاندان پیامبر است، سر از پذیرفتن خلافت پیچیدند و گروه سوم بهعنوان «اهل رده» با استنکاف از پرداخت زکات بنای مخالفت با خلیفه را نهادند و شمشیر آخته خالدبن ولید با کشتن آنان آتش اختلاف را فرو نشاند و نخستین جنگ داخلی و مسلمانکشی در تاریخ اسلام آغاز شد. پیامبر درباره دو
طایفه هشدار داده بود که مبادا اینها در دستگاه اداری مسلمانان نفوذ کنند. یکی بنیامیه و دیگر بنیالعاص که تیرهای از بنیامیه بودند: «اذا بلغ بنوابی العاص ثلاثین رجلا جعلوا مال الله دولا و عباده خولا و دینه دخلا/ وقتی که دودمان عاص، به سی نفر برسند، مال خدا را از آنِ خود بدانند و بندگان خدا را غلام خود خوانند و دین خدا را مایه دخل خود گیرند». کمتر از ربع قرن از رحلت پیامبر گذشته بود که این طایفه در کسوت اسلام و دین و با خوی و خصلت جاهلیت و تعصبات قومی و نژادی به دستگاه خلافت مسلمین بازگشتند و اموال مسلمین را به دست افرادی خاص که نزدیکان خلیفه بودند، سپردند. آنان بندگان خدا را به خفت و خواری گرسنگی کشاندند و دین خدا را ابزار قدرت و چپاول اموال کردند و یاران نزدیک پیامبر امثال ابوذر را به تبعید فرستادند، مطرودین پیامبر مانند حکم، ابن ابیالعاص و خاندانش را به منصب وزارت و وکالت سپردند و اسلام را مانند پوستین وارونه بر اندام مردم پوشاندند. تفاوتی که جهالت این دوران با جهالت پیش از اسلام داشت، این بود که این جهالت با دین همنشین شد و رنگ قداست به خود گرفت و برخی حاکمان آن با ابزارساختن دین توأم با جهالت بر
مرکب قدرت سوار شدند و جلوی نشر حدیث پیامبر را گرفتند و کتابت حدیث سالها ممنوع بود. تیغ جهل و نادانی و دینباوری چنان آخته شد که بر خاندان پیامبر هم رحم نمیکرد. کار دینداری به جایی رسید که فرق علی مرتضی را بهعنوان جهاد در راه خدا با تیغ جهالت دو نیم کردند. در این زمینه تاریخی عقلانیت و اخلاق از دین جدا شد و جای آن، دین در کنار قدرت و سیاست نشست تا همچنان دنیای اسلام در حسرت سیره، صداقت و عدالت قرآن و پیامبر نشسته باشد.
در تاریخ رحلت پیامبر اکرم(ص) میان شیعه و اهل سنت، قول واحدی وجود ندارد؛ زیرا تاریخنگاران و سیرهنویسان شیعه به پیروى از برخی روایات، تاریخ درگذشت پیامبر (ص) را روز دوشنبه 28 صفر سال یازدهم هجرى قمرى دانستهاند؛ اما علماى اهل سنت تاریخ آن را در ماه ربیعالاول ذکر کردهاند و در اینکه چه روزى از ربیعالاول بوده است، باز هم قول واحدی نیست. برخى روز اول، برخى روز دوم و برخى روز دوازدهم و عدهاى روز دیگرى از این ماه را بیان کردند. پیامبر بزرگ اسلام به مدت 23 سال آموزههای وحیانی خود را در میان مردم جزیرةالعرب بیان کرد. او از سوی خداوند مأمور بود تا پایههای پیامبری را بر «تعلیم» و «تزکیه» بنا نهد؛ مؤلفههایی که جاهلیت قریش از آن بیبهره بود. در جزیرةالعرب نه تعلیمی وجود داشت و نه تزکیهای. دانش و اخلاق از رهاوردهای مهم اسلام در درههای خشک حجاز بود. او براساس پارهای روایات و با تعابیر مختلف، سنگپایه رسالت را در کنار دعوت به خدای یگانه، تتمیم مکارم اخلاق بیان کرد (دشمنیها را به دوستی و نابرابریها را به برابری و برادری فراخواند و قومی را که در پرتگاه سقوط بودند، نجات و نجابت بخشید و آن را نعمت الهی دانست «آلعمران /103»). 23 سالی که در میان اهل مکه و مدینه زیست، پیام وحیانی را با سیره خود عجین کرد. قرآن کریم پیامبر را برای مردم «اسوة حسنه» نامید (احزاب / 21). پیامبر بزرگ اسلام در کنار مکارم اخلاق، شریعت خود را براساس سماحت و سهولت بنا نهاد. تسامح و رواداری و آسانگیری، نهفقط از خلقیات او بود؛ بلکه از دعوتهای آیینی او به شمار میرفت. میفرمود: بُعِثْتُ بِالْحَنِیفِیةِ السمْحَةِ السهْلَةِ؛ من به آیین استوار و بدون انحراف و راحت و آسان مبعوث شدهام (وسائلالشیعه، ج۸، ص۱۱۶). خلاصه آیین پیامبر در کنار دو تمدن بزرگ بیزانس و ایران، پس از یکقرنو نیم توانست تمدنی را بنا نهد و به خاطر سماحت و سهولت در مواجهه با فرهنگهای دیگر بلاد و اقوام، تلاقی فکر بیافریند و به دست مسلمانان صاحب فرهنگ و تمدن شود. دریغا این تعصبات دینی که از میراث جاهلیت بود، به کار افتاده شد و تمدن اسلامی یا تمدن مسلمانان را با تبر تعصب و خشکمغزی از بالندگی انداخت و فکر اشعریگری و خوارجی و اخباریگری بر تعقل و تفلسف سایه افکند. پیامبر خدا نگران این بود که پس از مرگش چه خواهد شد؟ عمدهترین رسالت پیامبر در غدیرخم پایان یافت و تکلیف مسلمانان را پس از خود روشن کرد. در میان انبوه جمعیت که از سفر حج بازمیگشتند، حضرت علی را بهعنوان مولا معرفی کرد.
به تعبیر مولانا: زین سبب پیغامبر با اجتهاد / نام خود و آن علی مولا نهاد
گفت هر کو را منم مولا و دوست / ابن عمّ من علی مولای اوست
با این کار خواست تا اختلافهای پس از خود را پایان دهد و همه را بر گرد یک فرد که به او نزدیکتر و داناتر بود، فرا بخواند. روزی در یکی از جنگها شایع شد پیامبر کشته شده و کسی جانشین او نیست. با نزول فرشته وحی و آوردن آیه، مسلمانان را ملامت کرد: «ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل افان مات او قتل انقلبتم علی اعقابکم / جز این نیست که محمد پیامبری است که پیش از او پیامبرانی دیگر بودهاند. آیا اگر بمیرد یا کشته شود، به جاهلیت بازمیگردی؟ (آل عمران آیه۱۴۴)». پس از رحلت پیامبر دو چیز در میان مردم باقی ماند، یکی قرآن و دیگری سیره پیامبر؛ اما اختلافهایی که از آیین جاهلی بود، بر سر مسئله خلافت بازگشت و مسلمانان سه دسته شدند. برخی خلافتی را که در سقیفه در آن شورای محدود پی نهاده شد، پذیرفتند و گروهی از کسانی که باور داشتند خلافت از آنِ علی (ع) و خاندان پیامبر است، سر از پذیرفتن خلافت پیچیدند و گروه سوم بهعنوان «اهل رده» با استنکاف از پرداخت زکات بنای مخالفت با خلیفه را نهادند و شمشیر آخته خالدبن ولید با کشتن آنان آتش اختلاف را فرو نشاند و نخستین جنگ داخلی و مسلمانکشی در تاریخ اسلام آغاز شد. پیامبر درباره دو
طایفه هشدار داده بود که مبادا اینها در دستگاه اداری مسلمانان نفوذ کنند. یکی بنیامیه و دیگر بنیالعاص که تیرهای از بنیامیه بودند: «اذا بلغ بنوابی العاص ثلاثین رجلا جعلوا مال الله دولا و عباده خولا و دینه دخلا/ وقتی که دودمان عاص، به سی نفر برسند، مال خدا را از آنِ خود بدانند و بندگان خدا را غلام خود خوانند و دین خدا را مایه دخل خود گیرند». کمتر از ربع قرن از رحلت پیامبر گذشته بود که این طایفه در کسوت اسلام و دین و با خوی و خصلت جاهلیت و تعصبات قومی و نژادی به دستگاه خلافت مسلمین بازگشتند و اموال مسلمین را به دست افرادی خاص که نزدیکان خلیفه بودند، سپردند. آنان بندگان خدا را به خفت و خواری گرسنگی کشاندند و دین خدا را ابزار قدرت و چپاول اموال کردند و یاران نزدیک پیامبر امثال ابوذر را به تبعید فرستادند، مطرودین پیامبر مانند حکم، ابن ابیالعاص و خاندانش را به منصب وزارت و وکالت سپردند و اسلام را مانند پوستین وارونه بر اندام مردم پوشاندند. تفاوتی که جهالت این دوران با جهالت پیش از اسلام داشت، این بود که این جهالت با دین همنشین شد و رنگ قداست به خود گرفت و برخی حاکمان آن با ابزارساختن دین توأم با جهالت بر
مرکب قدرت سوار شدند و جلوی نشر حدیث پیامبر را گرفتند و کتابت حدیث سالها ممنوع بود. تیغ جهل و نادانی و دینباوری چنان آخته شد که بر خاندان پیامبر هم رحم نمیکرد. کار دینداری به جایی رسید که فرق علی مرتضی را بهعنوان جهاد در راه خدا با تیغ جهالت دو نیم کردند. در این زمینه تاریخی عقلانیت و اخلاق از دین جدا شد و جای آن، دین در کنار قدرت و سیاست نشست تا همچنان دنیای اسلام در حسرت سیره، صداقت و عدالت قرآن و پیامبر نشسته باشد.