همسر چهارم؛ شاهدي براي اثبات بيگناهي مرد متهم به سرقت
شرق: مردي که متهم به سرقت يک خودرو شده، همسر چهارم خود را به عنوان شاهد به دادگاه معرفي کرد و مدعي شد اسير يک کينه قديمي از سوي پدر و عمويش شده است.
به گزارش خبرنگار ما، متهم که مردي 35 ساله است با شکايت راننده يک پرايد بازداشت شد. شاکي مرداد سال گذشته درحاليکه بهدلیل شدت ضربات چاقوي وارده بر بدنش بيهوش شده بود، به بيمارستان منتقل شد. با اينکه ضربات متعددي بر بدن اين مرد وارد شده بود، پزشکان با چند عمل جراحي موفق به نجات او شدند. اين مرد بعد از بهبودیافتن به پليس مراجعه کرد و گفت: من راننده مسافرکش هستم و در شمال تهران کار ميکنم. دو برادر به نامهاي شاهين و کامبيز که در آن منطقه هستند به من حمله کردند و کتکم زدند تا ماشينم را سرقت کنند؛ آنها سوئيچ ماشين را از من ميخواستند اما مقاومت کردم. در اين اثنا مردي به نام سبحان که دو سارق اول پدر و عموي او هستند؛ از راه رسيد و با ضربات چاقو من را زد. بعد آنها متوجه شدند سوئيچ روي ماشين است. اينطور بود که با خودروي من فرار کردند.
مأموران خانه پدري سبحان را پيدا و خودروي مسروقه را کشف کردند. پدر سبحان گفت: من نميدانم اين ماشين متعلق به چه کسي است و پسرم آن را آورده است. پدر سبحان بعد از چند جلسه بازجويي گفت: پسرم وقتي اين ماشين را آورد گفت آن را سرقت کرده است و بايد چند روزي ماشين در خانه بماند و بعد آن را بفروشند. برادرم قرار بود برايش مشتري پيدا کند.
به اين ترتيب پدر و عموي سبحان دستگير شدند و مأموران با رديابيهايي که انجام دادند موفق به بازداشت سبحان نيز شدند.
سبحان ابتدا به سرقت اعتراف کرد اما بعد آن را منکر شد. با توجه به مدارک بهدستآمده کيفرخواست عليه متهم صادر و پرونده براي رسيدگي به شعبه 8 دادگاه کيفري استان تهران فرستاده شد. متهم روز گذشته براي محاکمه به دادگاه منتقل شد. بعد از اينکه نماينده دادستان کيفرخواست را خواند و خواستار مجازات متهم با توجه به سوابق متعدد او شد، شاکي در جايگاه قرار گرفت. او گفت: سبحان به من چاقو زد و من بهدلیل سرقت ماشين و چاقوييهايي که به من زده است، از او شکايت دارم.
در ادامه متهم در جايگاه قرار گرفت او اتهام خود را رد کرد و مدعي شد در زمان سرقت خودرو در تهران نبود و به همراه همسر چهارمش به سفر رفته بود. متهم گفت: من بهدلیل شرايط بد خانوادگي خيلي زود ازدواج کردم. همسراولم بهدليل فشارهاي خانواده من را ترک کرد. بعد از جدايي با دختر ديگري آشنا شدم و با او ازدواج کردم، اين ازدواج هم سرانجام نداشت و از هم جدا شديم. بعد با زن ديگري ازدواج کردم با او هم چندسالي زندگي کردم، ولي زندگيمان به بنبست رسيد، در همه اين موارد خانوادهام مقصر بودند؛ آنها هيچوقت از من حمايت نکردند. پدر و عمويم مخالف من بودند و کارهايي ميکردند که زندگي من خراب شود، آنها مدام به من تهمت ميزدند، هر اتفاقي ميافتاد من را مقصر ميدانستند و ميخواستند خرابکاريهايشان را من جمعوجور کنم. اين اختلافها باعث شد که من از پدرم و عمويم جدا شوم و مدتي بود که با آنها زندگي نميکردم تا اينکه با زني به نام رؤيا آشنا شدم. رؤيا همان زن آرزوهايم بود؛ مثل سه زن قبليام نبود. به صورت موقت با او ازدواج کردم تا اگر شرايط خوب بود و اخلاقمان به هم ميخورد به صورت دائمي ازدواج کنيم. مدتي که با هم زندگي کرديم، هر دو
مطمئن شديم ميتوانيم با هم ادامه بدهيم و زندگي خوبي داشته باشيم. براي همين تصميم گرفتيم با هم ازدواج دائم کنيم. به شمال رفتيم تا چند روزي خوش بگذارنيم و بعد از برگشت به تهران من رؤيا را عقد دائم کنم. وقتي شاکي چاقو خورد و ماشينش سرقت شد من شمال بودم و اصلا تهران نبودم. پدر و عمويم اين کار را کردند تا من را به دام بيندازند. آنها درباره من دروغ گفتهاند. حتي به شاکي هم دروغ گفتهاند که من او را با چاقو زدهام. همسر موقتم در دادگاه هست و ميتواند شهادت بدهد.
در ادامه، قضات از رؤيا خواستند در جايگاه قرار گيرد. او گفت: من و سبحان صيغه شفاهي خوانده بوديم و با هم زندگي ميکرديم، قرار بود بعد از اينکه از شمال برگشتيم با هم به صورت دائم ازدواج کنيم. ما در آن تاريخ شمال بوديم. من هم فکر ميکنم براي سبحان پاپوش دوختهاند، چون او گفته بود با پدر و عمويش اختلاف دارد. درحالحاضر هم عمو و پدرش که متهم در اين پرونده هستند و با وثيقه آزاد بودند، فرار کردهاند.
در پايان وکيل مدافع متهم در جايگاه قرار گرفت و دفاعيات خود را مطرح کرد. در پايان هيئت قضات براي صدور رأي دادگاه وارد شور شدند.
شرق: مردي که متهم به سرقت يک خودرو شده، همسر چهارم خود را به عنوان شاهد به دادگاه معرفي کرد و مدعي شد اسير يک کينه قديمي از سوي پدر و عمويش شده است.
به گزارش خبرنگار ما، متهم که مردي 35 ساله است با شکايت راننده يک پرايد بازداشت شد. شاکي مرداد سال گذشته درحاليکه بهدلیل شدت ضربات چاقوي وارده بر بدنش بيهوش شده بود، به بيمارستان منتقل شد. با اينکه ضربات متعددي بر بدن اين مرد وارد شده بود، پزشکان با چند عمل جراحي موفق به نجات او شدند. اين مرد بعد از بهبودیافتن به پليس مراجعه کرد و گفت: من راننده مسافرکش هستم و در شمال تهران کار ميکنم. دو برادر به نامهاي شاهين و کامبيز که در آن منطقه هستند به من حمله کردند و کتکم زدند تا ماشينم را سرقت کنند؛ آنها سوئيچ ماشين را از من ميخواستند اما مقاومت کردم. در اين اثنا مردي به نام سبحان که دو سارق اول پدر و عموي او هستند؛ از راه رسيد و با ضربات چاقو من را زد. بعد آنها متوجه شدند سوئيچ روي ماشين است. اينطور بود که با خودروي من فرار کردند.
مأموران خانه پدري سبحان را پيدا و خودروي مسروقه را کشف کردند. پدر سبحان گفت: من نميدانم اين ماشين متعلق به چه کسي است و پسرم آن را آورده است. پدر سبحان بعد از چند جلسه بازجويي گفت: پسرم وقتي اين ماشين را آورد گفت آن را سرقت کرده است و بايد چند روزي ماشين در خانه بماند و بعد آن را بفروشند. برادرم قرار بود برايش مشتري پيدا کند.
به اين ترتيب پدر و عموي سبحان دستگير شدند و مأموران با رديابيهايي که انجام دادند موفق به بازداشت سبحان نيز شدند.
سبحان ابتدا به سرقت اعتراف کرد اما بعد آن را منکر شد. با توجه به مدارک بهدستآمده کيفرخواست عليه متهم صادر و پرونده براي رسيدگي به شعبه 8 دادگاه کيفري استان تهران فرستاده شد. متهم روز گذشته براي محاکمه به دادگاه منتقل شد. بعد از اينکه نماينده دادستان کيفرخواست را خواند و خواستار مجازات متهم با توجه به سوابق متعدد او شد، شاکي در جايگاه قرار گرفت. او گفت: سبحان به من چاقو زد و من بهدلیل سرقت ماشين و چاقوييهايي که به من زده است، از او شکايت دارم.
در ادامه متهم در جايگاه قرار گرفت او اتهام خود را رد کرد و مدعي شد در زمان سرقت خودرو در تهران نبود و به همراه همسر چهارمش به سفر رفته بود. متهم گفت: من بهدلیل شرايط بد خانوادگي خيلي زود ازدواج کردم. همسراولم بهدليل فشارهاي خانواده من را ترک کرد. بعد از جدايي با دختر ديگري آشنا شدم و با او ازدواج کردم، اين ازدواج هم سرانجام نداشت و از هم جدا شديم. بعد با زن ديگري ازدواج کردم با او هم چندسالي زندگي کردم، ولي زندگيمان به بنبست رسيد، در همه اين موارد خانوادهام مقصر بودند؛ آنها هيچوقت از من حمايت نکردند. پدر و عمويم مخالف من بودند و کارهايي ميکردند که زندگي من خراب شود، آنها مدام به من تهمت ميزدند، هر اتفاقي ميافتاد من را مقصر ميدانستند و ميخواستند خرابکاريهايشان را من جمعوجور کنم. اين اختلافها باعث شد که من از پدرم و عمويم جدا شوم و مدتي بود که با آنها زندگي نميکردم تا اينکه با زني به نام رؤيا آشنا شدم. رؤيا همان زن آرزوهايم بود؛ مثل سه زن قبليام نبود. به صورت موقت با او ازدواج کردم تا اگر شرايط خوب بود و اخلاقمان به هم ميخورد به صورت دائمي ازدواج کنيم. مدتي که با هم زندگي کرديم، هر دو
مطمئن شديم ميتوانيم با هم ادامه بدهيم و زندگي خوبي داشته باشيم. براي همين تصميم گرفتيم با هم ازدواج دائم کنيم. به شمال رفتيم تا چند روزي خوش بگذارنيم و بعد از برگشت به تهران من رؤيا را عقد دائم کنم. وقتي شاکي چاقو خورد و ماشينش سرقت شد من شمال بودم و اصلا تهران نبودم. پدر و عمويم اين کار را کردند تا من را به دام بيندازند. آنها درباره من دروغ گفتهاند. حتي به شاکي هم دروغ گفتهاند که من او را با چاقو زدهام. همسر موقتم در دادگاه هست و ميتواند شهادت بدهد.
در ادامه، قضات از رؤيا خواستند در جايگاه قرار گيرد. او گفت: من و سبحان صيغه شفاهي خوانده بوديم و با هم زندگي ميکرديم، قرار بود بعد از اينکه از شمال برگشتيم با هم به صورت دائم ازدواج کنيم. ما در آن تاريخ شمال بوديم. من هم فکر ميکنم براي سبحان پاپوش دوختهاند، چون او گفته بود با پدر و عمويش اختلاف دارد. درحالحاضر هم عمو و پدرش که متهم در اين پرونده هستند و با وثيقه آزاد بودند، فرار کردهاند.
در پايان وکيل مدافع متهم در جايگاه قرار گرفت و دفاعيات خود را مطرح کرد. در پايان هيئت قضات براي صدور رأي دادگاه وارد شور شدند.