شکلهای زندگی: بهمناسبت تجدید انتشار «خوشههای خشم» جان اشتاینبک
بودن و ماندن
نادر شهريوري (صدقي)
کلاسیکها چیزی را که میخواهند بگویند به تمامی نمیگویند و به همین دلیل همواره جوان باقی میمانند و بهدفعات مکرر زندگی میکنند. «خوشههای خشم» نوشته جان اشتاینبک (1902-1968) اثری کلاسیک است که اکنون زندگی میکند.
«خوشههای خشم» روایت بحران ناشی از رکود اقتصادی در آمریکا است؛ بحرانی که از اواخر دهه 20 میلادی قرن بیستم آغاز شده و تا مقطع جنگ جهانی دوم، اوایل دهه 40 ادامه مییابد و چهبسا جنگ باعث میشود که رکود پایان یافته و یا تحتالشعاع جنگ قرار گیرد. بیکاری اولین پیامد بحران اقتصادی است که در آن مردم بهطور گستردهای بیشغل میشوند و به ناگزیر به کارهای روزمرد میپردازند. به نظر اشتاینبک دو مؤلفه «بیکاری» و «مهاجرت» نتیجه اجتنابناپذیر بحران گسترده اقتصادی است. رمان «خوشههای خشم» تأثیر این بحران بر یکی از خانوادههای بحرانزده بهنام خانواده جاد را مورد بررسی قرار میدهد. شروع داستان به آزادی مشروط تام جاد که تازه از زندان آزاد شده برمیگردد. تام که به جرم قتلی که او آن را دفاع از خود میدانست به زندان محکوم میشود، پس از سپریکردن چهار سال حبس به خانه میآید اما خانه و کاشانه خود را بهکلی خالی از سکنه میبیند و پس از کمی پرسوجو درمییابد که خانواده همراه با خیل همسایگان که آنها هم بیکار شدهاند، راه سفر به غرب آمریکا را درپیش گرفتهاند تا در جستوجوی سرزمین موعود برای خود و خانواده کار و پناهگاهی دستوپا
کنند. «اتومبیلهای مهاجران در کورهراهها میخزید و به شاهراه میرسید و در جاده بزرگ به سوی مغرب راه میافتاد، اتومبیلها سپیدهدم مانند ساسها به جانب باختر میگریختند و تا پشت روز به خاک میرسید و تاریکی غافلگیرشان میکرد گرد هم میآمدند و در گوشه برکهای دور هم میلولیدند».1 پناهندگان در ابتدا حس میکنند که از دست رفتهاند چون در اطراف خود کسانی را مانند خودشان میبینند که بینوایی و اندوه بر آنان فرمان میراند. آنها حقارت شکستخوردن را حس میکنند اما در همان حال به خود وعده میدهند که در سرزمین موعود، کاری برای خود دستوپا میکنند و آبروی ازدسترفته را نزد خود و خانواده بازمیگردانند. «...چون همه به جانب کشور تازه و شگفتی میرفتند. دور هم جمع میشدند و با یکدیگر حرف میزدند، زندگیشان، خوراکیشان و آنچه از سرزمین جدید انتظار داشتند، همه را با هم تقسیم میکردند».2
سرانجام مهاجران به سرزمینی که به سمتش رهسپار بودند میرسند اما دچار شگفتی نمیشوند زیرا در آنجا به کارهایی بس نازل و موقت مانند امور ساختمانی و میوهچینی از مزارع میپردازند. کارهایی که کفاف زندگی و حتی خورد و خوراکشان را نمیدهد اما آنها درهرحال ناگزیر به انجام آن هستند تا بتوانند زنده بمانند. میل به بودن و ماندن در اساس خواستن غریزی و طبیعی است که صرفا به آدمی اختصاص ندارد بلکه هر موجود زنده دیگر را نیز شامل میشود.
اشتراک طبیعی میان انسان با هر موجود زنده یا بهطورکلی اشتراک میان انسان و طبیعت و یا به بیانی دقیقتر تمثیل یگانگی انسان و طبیعت مضمون اصلی داستانهای ناتورالیستی اشتاینبک است که او را در کنار نویسندگان بزرگ ناتورالیسم قرار میدهد. به نظر اشتاینبک تا مادامی که طبیعت وجود دارد و موجودی زنده نفس میکشد، این به معنای آن است که هنوز زندگی جریان دارد. «وقتی یک اسب به اصطبل میرود به این معناست که زندگی هنوز در جریان است. نفسکشیدن وجود دارد و همینطور گرما. پاهایش روی کاه جابهجا میشود و چانهاش روی یونجه خشک باز و بسته میشود، چشمها و گوشهایش زنده هستند. گرمای زندگی هنوز درون اصطبل وجود دارد، همچنین گرما و بوی زندگی».3 در عوض آنگاه زندگی به جسد بدل میشود که اشیاء -چیزهایی که بشر ساخته- جای طبیعت و یا امور طبیعی را بگیرد؛ در این صورت گرما از زندگی خارج میشود. «وقتی موتور تراکتور متوقف میشود درست به اندازه سنگ خارا مرده است. گرما از آن خارج میشود مانند گرمای زندگی که از جسد رها میشود، سپس درِ اتاقک آهنگی آجدار بسته میشود و راننده تراکتور به خانهاش در شهر برمیگردد».4
نفرت از صنعت، صنعتی که جای انسان را میگیرد و در کنار آن تعلق خاطر به نفس گرم زندگی که از درون طبیعت سر برمیآورد، جان اشتاینبک را رمانتیزه نمیکند و او را به سمتوسوی رمانتیکها نمیکشاند؛ زیرا او واقعیت سخت زندگی را درمییابد و کماکان ناتورالیستی تمامعیار باقی میماند اما ناتورالیستی متفاوت. ناتورالیسم اشتاینبک اگرنه منحصربهفرد بلکه متفاوت است و واجد ایدههایی بدیع و درخشان است. ناتورالیسم اشتاینبک به جنبههایی از همبستگی انسانی تأکید میکند که «وجهی طبیعی» دارد. آلترناتیو اشتاینبک همبستگی انسانی در مقابل جهان غیرانسانی است. او این کنش را کنشی طبیعی نسبت به بحران در جهانی تلقی میکند که بنمایه آن بر چتری غیرطبیعی، بر «سود» پیریزی شده است. در وضعیت معمول و بهویژه در وضعیت بحرانی مانند دوران رکود و بیکاری، «انسان»، «طبیعت» و یا اساسا هر چیز طبیعی و زنده دیگر تنها بهعنوان فرصتی برای «سود» بیشتر تلقی میشود و نه چیزی بیشتر. او این واقعیت تلخ را درمییابد اما به رغم این تلخی، اشتاینبک در رمانهای خود و بهویژه در «خوشههای خشم» به جنبههایی از همبستگی در میان انبوه بیکاران و مهاجران تأکید میکند
که نشئتگرفته از «وجهی طبیعی» است؛ وجهی طبیعی که در مواردی ممکن است به شالودهای اخلاقی منتهی شود که از آن میتوان با عنوان روسویی «شالوده اخلاق طبیعت» نام برد.
«شالوده اخلاقی طبیعت»* عبارت قابل تأملی است. اشتاینبک آن را در «همبستگی» میان مورچهها و «مقاومت» لاکپشتها برای بودن و ماندن بهمثابه خواستی طبیعی و غریزی جستوجو میکند؛ به بیانی دیگر تمثیل مورد نظر اشتاینبک، یعنی تمثیل «یگانگی انسان با طبیعت» و «انسان بهمثابه جانوری طبیعی» این بار خود را در همبستگی انسانها با یکدیگر و تلاش برای «بقا» پیدا میکند. «ماشین باری کوچکی پیش میآمد. وقتی که خوب نزدیک شد، راننده، لاکپشت را دید. به تندی فرمان داد تا آن را له کند. یکی از چرخهای جلو به کنار لاک فرود آمد. لاکپشت مثل پول خرد غتلید و مانند یک تیلهبازی به بیرون جاده پرتاب شد و قِل خورد. ماشین باری دوباره در مسیر خود قرار گرفت، لاکپشت طاقباز افتاد، زمان درازی توی لاکش کز کرد. آخر سر پاهایش در هوا جنبید... کاسه -لاک- راست شد و به پهلو غلتید... لاکپشت وارد جاده خاکی شد».5
اشتاینبک در جایی گفته بود که یگانه حکم زندگی «بودن و ماندن» است. او «بودن» و «ماندن» را در همبستگی مورچهوار انسانها با یکدیگر و مقاومت لاکپشت برای زندهماندن جستوجو میکند. تلاش برای بقا یا به بیانی دیگر «مقاومت» بهویژه آن هنگام که شرایط زیستن حاد و بحرانی میشود نهتنها یک ضرورت طبیعی بلکه در نهایت میتواند به دغدغهای اخلاقی بدل شود.
جان اشتاینبک در «خوشههای خشم» نشان میدهد که چگونه خانواده جاد که زمانی نیرومند بودند و با کار و سنتهای مشترک جاگیر و ریشهدار شده بودند سرانجام در برابر بحران و رکود اقتصادی متلاشی میشوند. اما اشتاینبک این را نیز نشان میدهد که آنها به رغم مصیبتهای پیاپی در برابر بیعدالتی واکنش نشان داده و برای بودن و ماندن مقاومت میکنند زیرا حس میکنند که بحران و بیکاری حس همبستگی، کمک و مقاومت را که از «ضرورتی طبیعی» نشئت میگیرد درونشان زنده نگه میدارد: رزا شارون اگرچه فرزندش را از دست داده اما به پیرمردی در حال مرگ شیر میدهد. او بخشی از وجودش را بیهیچ چشمداشتی به انسانی دیگر میدهد و در همان حال جان فرزند مرده رزا شارون را در صندوقچهای بر روی آب شناور میکند تا بار دیگر بر «یگانگی انسان با طبیعت» تأکید کرده باشد.
پینوشتها:
* شالوده اخلاقی طبیعت البته وجهی روسویی پیدا میکند. آنجا که روسو با جسمی رومانتیک میگوید: «انسان آزاد متولد شده ولی در همهجا به زنجیر کشیده شده است». بهرغم زیبایی هیجانانگیز این جمله روسو، واقعیت آن است که انسان آزاد به دنیا نمیآید زیرا جامعهای که در آن میزیسته آزاد نبوده است.
1، 2، 3، 4، 5) خوشههای خشم، جان اشتاینبک، ترجمه شاهرخ مسکوب و عبدالرحیم احمدی
کلاسیکها چیزی را که میخواهند بگویند به تمامی نمیگویند و به همین دلیل همواره جوان باقی میمانند و بهدفعات مکرر زندگی میکنند. «خوشههای خشم» نوشته جان اشتاینبک (1902-1968) اثری کلاسیک است که اکنون زندگی میکند.
«خوشههای خشم» روایت بحران ناشی از رکود اقتصادی در آمریکا است؛ بحرانی که از اواخر دهه 20 میلادی قرن بیستم آغاز شده و تا مقطع جنگ جهانی دوم، اوایل دهه 40 ادامه مییابد و چهبسا جنگ باعث میشود که رکود پایان یافته و یا تحتالشعاع جنگ قرار گیرد. بیکاری اولین پیامد بحران اقتصادی است که در آن مردم بهطور گستردهای بیشغل میشوند و به ناگزیر به کارهای روزمرد میپردازند. به نظر اشتاینبک دو مؤلفه «بیکاری» و «مهاجرت» نتیجه اجتنابناپذیر بحران گسترده اقتصادی است. رمان «خوشههای خشم» تأثیر این بحران بر یکی از خانوادههای بحرانزده بهنام خانواده جاد را مورد بررسی قرار میدهد. شروع داستان به آزادی مشروط تام جاد که تازه از زندان آزاد شده برمیگردد. تام که به جرم قتلی که او آن را دفاع از خود میدانست به زندان محکوم میشود، پس از سپریکردن چهار سال حبس به خانه میآید اما خانه و کاشانه خود را بهکلی خالی از سکنه میبیند و پس از کمی پرسوجو درمییابد که خانواده همراه با خیل همسایگان که آنها هم بیکار شدهاند، راه سفر به غرب آمریکا را درپیش گرفتهاند تا در جستوجوی سرزمین موعود برای خود و خانواده کار و پناهگاهی دستوپا
کنند. «اتومبیلهای مهاجران در کورهراهها میخزید و به شاهراه میرسید و در جاده بزرگ به سوی مغرب راه میافتاد، اتومبیلها سپیدهدم مانند ساسها به جانب باختر میگریختند و تا پشت روز به خاک میرسید و تاریکی غافلگیرشان میکرد گرد هم میآمدند و در گوشه برکهای دور هم میلولیدند».1 پناهندگان در ابتدا حس میکنند که از دست رفتهاند چون در اطراف خود کسانی را مانند خودشان میبینند که بینوایی و اندوه بر آنان فرمان میراند. آنها حقارت شکستخوردن را حس میکنند اما در همان حال به خود وعده میدهند که در سرزمین موعود، کاری برای خود دستوپا میکنند و آبروی ازدسترفته را نزد خود و خانواده بازمیگردانند. «...چون همه به جانب کشور تازه و شگفتی میرفتند. دور هم جمع میشدند و با یکدیگر حرف میزدند، زندگیشان، خوراکیشان و آنچه از سرزمین جدید انتظار داشتند، همه را با هم تقسیم میکردند».2
سرانجام مهاجران به سرزمینی که به سمتش رهسپار بودند میرسند اما دچار شگفتی نمیشوند زیرا در آنجا به کارهایی بس نازل و موقت مانند امور ساختمانی و میوهچینی از مزارع میپردازند. کارهایی که کفاف زندگی و حتی خورد و خوراکشان را نمیدهد اما آنها درهرحال ناگزیر به انجام آن هستند تا بتوانند زنده بمانند. میل به بودن و ماندن در اساس خواستن غریزی و طبیعی است که صرفا به آدمی اختصاص ندارد بلکه هر موجود زنده دیگر را نیز شامل میشود.
اشتراک طبیعی میان انسان با هر موجود زنده یا بهطورکلی اشتراک میان انسان و طبیعت و یا به بیانی دقیقتر تمثیل یگانگی انسان و طبیعت مضمون اصلی داستانهای ناتورالیستی اشتاینبک است که او را در کنار نویسندگان بزرگ ناتورالیسم قرار میدهد. به نظر اشتاینبک تا مادامی که طبیعت وجود دارد و موجودی زنده نفس میکشد، این به معنای آن است که هنوز زندگی جریان دارد. «وقتی یک اسب به اصطبل میرود به این معناست که زندگی هنوز در جریان است. نفسکشیدن وجود دارد و همینطور گرما. پاهایش روی کاه جابهجا میشود و چانهاش روی یونجه خشک باز و بسته میشود، چشمها و گوشهایش زنده هستند. گرمای زندگی هنوز درون اصطبل وجود دارد، همچنین گرما و بوی زندگی».3 در عوض آنگاه زندگی به جسد بدل میشود که اشیاء -چیزهایی که بشر ساخته- جای طبیعت و یا امور طبیعی را بگیرد؛ در این صورت گرما از زندگی خارج میشود. «وقتی موتور تراکتور متوقف میشود درست به اندازه سنگ خارا مرده است. گرما از آن خارج میشود مانند گرمای زندگی که از جسد رها میشود، سپس درِ اتاقک آهنگی آجدار بسته میشود و راننده تراکتور به خانهاش در شهر برمیگردد».4
نفرت از صنعت، صنعتی که جای انسان را میگیرد و در کنار آن تعلق خاطر به نفس گرم زندگی که از درون طبیعت سر برمیآورد، جان اشتاینبک را رمانتیزه نمیکند و او را به سمتوسوی رمانتیکها نمیکشاند؛ زیرا او واقعیت سخت زندگی را درمییابد و کماکان ناتورالیستی تمامعیار باقی میماند اما ناتورالیستی متفاوت. ناتورالیسم اشتاینبک اگرنه منحصربهفرد بلکه متفاوت است و واجد ایدههایی بدیع و درخشان است. ناتورالیسم اشتاینبک به جنبههایی از همبستگی انسانی تأکید میکند که «وجهی طبیعی» دارد. آلترناتیو اشتاینبک همبستگی انسانی در مقابل جهان غیرانسانی است. او این کنش را کنشی طبیعی نسبت به بحران در جهانی تلقی میکند که بنمایه آن بر چتری غیرطبیعی، بر «سود» پیریزی شده است. در وضعیت معمول و بهویژه در وضعیت بحرانی مانند دوران رکود و بیکاری، «انسان»، «طبیعت» و یا اساسا هر چیز طبیعی و زنده دیگر تنها بهعنوان فرصتی برای «سود» بیشتر تلقی میشود و نه چیزی بیشتر. او این واقعیت تلخ را درمییابد اما به رغم این تلخی، اشتاینبک در رمانهای خود و بهویژه در «خوشههای خشم» به جنبههایی از همبستگی در میان انبوه بیکاران و مهاجران تأکید میکند
که نشئتگرفته از «وجهی طبیعی» است؛ وجهی طبیعی که در مواردی ممکن است به شالودهای اخلاقی منتهی شود که از آن میتوان با عنوان روسویی «شالوده اخلاق طبیعت» نام برد.
«شالوده اخلاقی طبیعت»* عبارت قابل تأملی است. اشتاینبک آن را در «همبستگی» میان مورچهها و «مقاومت» لاکپشتها برای بودن و ماندن بهمثابه خواستی طبیعی و غریزی جستوجو میکند؛ به بیانی دیگر تمثیل مورد نظر اشتاینبک، یعنی تمثیل «یگانگی انسان با طبیعت» و «انسان بهمثابه جانوری طبیعی» این بار خود را در همبستگی انسانها با یکدیگر و تلاش برای «بقا» پیدا میکند. «ماشین باری کوچکی پیش میآمد. وقتی که خوب نزدیک شد، راننده، لاکپشت را دید. به تندی فرمان داد تا آن را له کند. یکی از چرخهای جلو به کنار لاک فرود آمد. لاکپشت مثل پول خرد غتلید و مانند یک تیلهبازی به بیرون جاده پرتاب شد و قِل خورد. ماشین باری دوباره در مسیر خود قرار گرفت، لاکپشت طاقباز افتاد، زمان درازی توی لاکش کز کرد. آخر سر پاهایش در هوا جنبید... کاسه -لاک- راست شد و به پهلو غلتید... لاکپشت وارد جاده خاکی شد».5
اشتاینبک در جایی گفته بود که یگانه حکم زندگی «بودن و ماندن» است. او «بودن» و «ماندن» را در همبستگی مورچهوار انسانها با یکدیگر و مقاومت لاکپشت برای زندهماندن جستوجو میکند. تلاش برای بقا یا به بیانی دیگر «مقاومت» بهویژه آن هنگام که شرایط زیستن حاد و بحرانی میشود نهتنها یک ضرورت طبیعی بلکه در نهایت میتواند به دغدغهای اخلاقی بدل شود.
جان اشتاینبک در «خوشههای خشم» نشان میدهد که چگونه خانواده جاد که زمانی نیرومند بودند و با کار و سنتهای مشترک جاگیر و ریشهدار شده بودند سرانجام در برابر بحران و رکود اقتصادی متلاشی میشوند. اما اشتاینبک این را نیز نشان میدهد که آنها به رغم مصیبتهای پیاپی در برابر بیعدالتی واکنش نشان داده و برای بودن و ماندن مقاومت میکنند زیرا حس میکنند که بحران و بیکاری حس همبستگی، کمک و مقاومت را که از «ضرورتی طبیعی» نشئت میگیرد درونشان زنده نگه میدارد: رزا شارون اگرچه فرزندش را از دست داده اما به پیرمردی در حال مرگ شیر میدهد. او بخشی از وجودش را بیهیچ چشمداشتی به انسانی دیگر میدهد و در همان حال جان فرزند مرده رزا شارون را در صندوقچهای بر روی آب شناور میکند تا بار دیگر بر «یگانگی انسان با طبیعت» تأکید کرده باشد.
پینوشتها:
* شالوده اخلاقی طبیعت البته وجهی روسویی پیدا میکند. آنجا که روسو با جسمی رومانتیک میگوید: «انسان آزاد متولد شده ولی در همهجا به زنجیر کشیده شده است». بهرغم زیبایی هیجانانگیز این جمله روسو، واقعیت آن است که انسان آزاد به دنیا نمیآید زیرا جامعهای که در آن میزیسته آزاد نبوده است.
1، 2، 3، 4، 5) خوشههای خشم، جان اشتاینبک، ترجمه شاهرخ مسکوب و عبدالرحیم احمدی