خاطرات سرخ خونین
وقتی خبرهای تلخ از انفجار در دو مدرسه پسرانه شیعهنشین در کابل منتشر شد، بار دیگر غم و اشک وجود بسیاری را در برگرفت. یکی از مادران در انفجار دیروز دو پسرش را از دست داد، سال قبل نیز سه دخترش در انفجاری مشابه کشته شدند. این انفجارها آنقدر رنجآور است که فراموششدنی نیست.
وقتی خبرهای تلخ از انفجار در دو مدرسه پسرانه شیعهنشین در کابل منتشر شد، بار دیگر غم و اشک وجود بسیاری را در برگرفت. یکی از مادران در انفجار دیروز دو پسرش را از دست داد، سال قبل نیز سه دخترش در انفجاری مشابه کشته شدند. این انفجارها آنقدر رنجآور است که فراموششدنی نیست. هنوز خاطره دخترکانی که پیش از آمدن طالبان در مدارس کشته میشدند فراموش نشده است. روزنامه هشت صبح با چند نفر از دختران زندهمانده انفجارهای سال پیش گفتوگو کرده است. «طاهره دانشآموز کلاس دهم مکتب سیدالشهدا بود. پارسال، همان روزی که در محاصره سه انفجار هدفمند قرار گرفت، 18ساله بود. او زبان انگلیسی هم خوانده و قالیبافی و خطاطی هم بلد است. پس از انفجار او اما همان دانشآموز جوان خطاط نیست، دختری زخمی است با یک مشت خاطرات سرخِ خونین». او میگوید: «انفجار که شد، همینقدر متوجه شدم که من به جلو، و همکلاسیام به عقب پرتاب شد. بیهوش شدم. دگر چیزی یادم نیست. فقط زمانی که کمی به هوش آمدم دیدم که در جای قبلیام نیستم. اول احساس کردم که شاید دارم فیلم میبینم. بعد کمی فکر کردم گفتم که شاید خواب میبینم. باز. اینطرف و آنطرفم دیدم، دخترانی را میدیدم که با چادرهای سفیدِ پر از خون داد و فریاد دارند. صنفیام را دیدم که هنوز در وسط سرک، همانجایی که به زمین افتاده بود، ایستاده است. چشمانم درست نمیدید. گوشهایم هم درست نمیشنید. فقط دخترانی را میدیدم که لباس سیاه داشتند و صورتشان قابل تشخیص نبودند (در واقع من تشخیص داده نمیتوانستم). آنان هرطرف میدویدند. من اما نمیفهمیدم کجا بروم». او تعریف میکند به سختی راه میافتد و به داخل مکتب دانایی در نزدیکی مدرسهشان میرود: «میخواستم حالا که داخل مکتب در امنیت استم، کمی نفس بگیرم و بعد بروم. همینکه آنجا نشستم، انفجار دوم شد. باز هم در اول خشکم زد، ولی وقتی که چشمانم را باز کردم دیدم که تمام شیشههای دفتر جلو پای من ریخته است. انفجار دوم بسیار قویتر بود. سراپای مکتب را لرزاند». آنها به زحمت از مدرسه بیرون میروند: «دیدم که مادران زیادی آمدهاند. مادران، بهویژه با دیدن من همه به سر و صورتشان میزدند و داد و فریاد میکردند. من تازه متوجه شدم که لباسم از خون، تر شده است و حتی لباسم به بدنم چسبیده است. احتمالا بیشتر از 10 دقیقه گذشته بود، ولی من تا آن زمان فقط احساس درد داشتم. تازه متوجه شدم که زخمی شدهام و بدنم و لباسهایم پرخون شده است». این صحنهای است که دختران و پسران زیادی در افغانستان شاهد آن بودهاند و جهان به حل آن بیتوجهی میکند.