|

اخلاق‌مدار‌بودن و حمایت از ارزش‌های انسانی تحت حاکمیت رژیم‌های توتالیتر بسیار دشوار است

مورد عجیب حمایت روس‌ها از جنگ پوتین

در نخستین روزهای حمله روسیه به اوکراین، ده‌ها هزار روس به تجاوز آشکاری که به نام آنان انجام می‌شد، اعتراض کردند. این اعتراض‌ها بسیار دلگرم‌کننده بود. آمریکایی‌ها می‌توانستند به این امر دل خوش کنند که شاید شهروندان روس اوضاع را در دست بگیرند و ولادیمیر پوتین، رئیس‌جمهورشان را به طور جدی به چالش بکشند و موقعیت او را در داخل روسیه تضعیف کنند.

مورد عجیب حمایت روس‌ها از جنگ پوتین

در نخستین روزهای حمله روسیه به اوکراین، ده‌ها هزار روس به تجاوز آشکاری که به نام آنان انجام می‌شد، اعتراض کردند. این اعتراض‌ها بسیار دلگرم‌کننده بود. آمریکایی‌ها می‌توانستند به این امر دل خوش کنند که شاید شهروندان روس اوضاع را در دست بگیرند و ولادیمیر پوتین، رئیس‌جمهورشان را به طور جدی به چالش بکشند و موقعیت او را در داخل روسیه تضعیف کنند. اما این موج اعتراض‌ها فروکش کرد و در هفته‌های اخیر از این اعتراضات چندان خبری نیست. در‌این‌میان جرم‌انگاری مخالفت با جنگ را نباید نادیده گرفت؛ اعتراض عمومی به پروپاگاندای جنگ کرملین می‌تواند حکمی تا 15 سال زندان برای معترضان به همراه داشته باشد؛ اما ترس از این مجازات تنها بخشی از ماجراست. به نظر می‌رسد روس‌ها هم تا حدی پشت سر رئیس‌جمهورشان جمع شده‌اند. این مسئله این پرسش را مطرح می‌کند که آیا شهروندان عادی را هم باید تا حدی بابت اقدامات رژیم‌هایی مانند حکومت پوتین سرزنش کرد یا خیر و آنها سزاوار سرزنش اخلاقی هستند یا نه.

«شادی حمید»، عضو ارشد اندیشکده بروکینگز در آتلانتیک، می‌نویسد: اگر رژیم پوتین و روس‌ها در هم تنیده‌تر از چیزی باشند که در ابتدا به نظر می‌رسید، حفظ فرض بی‌گناهی دشوارتر می‌شود. به گفته مرکز لِوادا، که تا حدی به یک مرکز نظرسنجی مستقل در روسیه شباهت دارد، نرخ محبوبیت پوتین از 69 درصد در ژانویه 2022 و قبل از حمله به اوکراین به 83 درصد در اواخر مارس، یک ماه پس از آغاز اصطلاح «عملیات نظامی ویژه» افزایش یافت. شاید بدتر از آن، این باشد که با گذشت زمان روس‌های بیشتری دوستان، همسایه‌ها و همکاران‌شان را بابت عدم حمایت کافی از جنگ سرزنش می‌کنند. یکی از نمایندگان پارلمان روسیه اشاره کرده که «پاک‌سازی» ناگزیر است. شخص پوتین در یک سخنرانی روس‌های همفکرش را به‌روشنی می‌ستاید؛ چرا‌که می‌توانند «میهن‌پرستان واقعی را تشخیص دهند و خائنان را مثل مگسی که از سر اتفاق وارد دهان‌شان شده به بیرون تف کنند».

بدون ‌شک آمار 83درصدی حمایت از پوتین خالی از اغراق نیست. کاملا قابل درک است که به خاطر فرهنگ پارانویای فراگیر در روسیه، مردم نظرات واقعی‌شان را در نظرسنجی‌ها پنهان کنند. بر‌اساس گزارش‌ها، رقبای سابق پوتین از جنگ حمایت می‌کنند، اگرچه می‌توانیم تصور کنیم که روس‌های بسیاری، و شاید اکثریت قاطعشان، نسبت به جنایاتی که به نامشان انجام می‌شود بی‌تفاوت‌اند. آیا باید چیزی از این مسئله بفهمیم؟ اگر بله، چه چیزی؟

البته، مسئله شر – و اینکه چرا مردم عادی به سویش گرایش پیدا می‌کنند – پرسشی قدیمی است و قرار است با سماجتی سرسختانه خودش را تکرار کند. همان‌طور که دَمیر ماروسیک، که با هم پادکستی منتشر می‌کنیم و از کارکنان ارشد شورای آتلانتیک است، اخیرا نوشت: «پوتین پدیده‌ای کاملا روسی است و سیاست امپریالیستی که در اوکراین دنبال می‌کند، هم همین‌طور است». درست است؛ اما تا یک جایی. نمی‌دانیم روس‌ها چه انتخابی می‌کردند یا می‌خواستند – به چه چیزی تبدیل می‌شدند – اگر در یک دموکراسی آزاد و باز زندگی می‌کردند، نه در یک دیکتاتوری که حتی هوایی که نفس می‌کشند، هم آغشته به ترس است. آنان هم مانند دیگران محصول محیط‌شان هستند. اقتدارگرایی جامعه را فاسد می‌کند. از آنجا که مجازات و تشویق به ابزارهای معمول حکومت تبدیل شده‌اند، شهروندان برای به اشتراک گذاشتن منابع، همکاری یا اعتماد به دیگران انگیزه کمی دارند. مهم‌ترین مسئله بقاست و لازمه بقا این است که فرد منافع خودش را بر هر چیزی اولویت دهد؛ از‌جمله اخلاقیات سنتی. در چنین فضایی، به قول تیموتی اسنایدر، مورخ «زندگی کثیف، بی‌رحم و کوتاه است؛ لذت زندگی این است که می‌تواند برای دیگران کثیف‌تر، بی‌رحم‌تر و کوتاه‌تر باشد». همین ذهنیت حاصل جمع صفر است که بی‌رحمی را به فضیلت تبدیل می‌کند.

به صورت خلاصه، اقتدارگرایی روح را تغییر می‌دهد و شامه اخلاقی طبیعی را دستکاری می‌کند. اقتدارگرایی در این فرایند کاری می‌کند که شهروندانش– یا اگر بخواهیم دقیق‌تر بگوییم، رعیت‌هایش – از لحاظ اخلاقی کمتر سزاوار سرزنش باشند. برای اینکه بشود کسی را کاملا سرزنش کرد، باید آزاد باشد که بین درست و غلط انتخاب کند؛ اما در شرایط دیکتاتوری، انتخاب بسیار دشوارتر می‌شود. همه نمی‌توانند شجاع باشند و زندگی و شادی‌شان را قربانی کار درست کنند.

تجاوز به اوکراین تا حد بسیار زیادی ساخته پوتین بود، تلاشی عجیب و غریب از سوی او برای بازتعریف روسیه. بعید است که در غیابش چنین اتفاقی می‌افتاد. در‌حالی‌که هم‌اکنون روس‌ها نسبت به همسایه‌های اوکراینی‌شان سخت‌گیر شده‌اند، واکنش‌های اولیه‌شان به جنگ بیشتر به شوک و غافلگیری شباهت داشت. هرچه باشد، پوتین بارها منکر قصدش برای حمله شده بود. برای همین بود که ظاهرا نظامیان روسی اعزام‌شده به اوکراین در ابتدا متوجه نبودند که دارند به منطقه جنگی قدم می‌گذارند. اگر چند ماه پیش رفراندومی درباره حمله به اوکراین برگزار شده بود، دلیل خاصی وجود ندارد که گمان کنیم روس‌ها علاقه خاصی به آن نشان می‌دادند. جنگ پوتین، الان است که از حمایت مردمی درخورتوجهی برخوردار است؛ اما علتش این است که برای تصور چیز دیگری بسیار دیر شده است. جنگ کاری است که انجام شده. اگر روس‌ها می‌خواهند به زندگی در کشورشان ادامه دهند و اوضاع‌شان خراب نشود، سازگار‌کردن خودشان با این واقعیت جدید بهترین گزینه است، حتی اگر گزینه‌ای لزوما اخلاقی یا شجاعانه نباشد.

روس‌ها شاید منحصربه‌فرد باشند، درست مثل دیگران، اما به این معنی نیست که به شکل منحصر‌به‌فردی بدند. یا به بیان دیگر، در رژیمی اقتدارگرا، خوب‌بودن دشوار است. با ادامه جنگ و افزایش احساسات ضد روسی، وسوسه دیدن روس‌ها به‌عنوان مهاجم، و نه قربانی، افزایش می‌یابد؛ اما این‌طوری دیدن آنها چیز مهم‌تری را می‌پوشاند: آنها هم قربانی‌اند؛ چون جایگاه‌شان به‌عنوان عاملان اخلاقی آزاد به‌آرامی از آنها گرفته شده است. چنین اتفاقی عمدی بوده است. هدف دولت‌های اقتدارگرا این است که مردمشان را در جرائمشان دخیل کنند، کاری که به آنان اجازه می‌دهد دیگران را هم در مسئولیت سیاسی خودشان شریک کنند و از مسئولیت خودشان بکاهند. اگر مسئولیت در میان جمعیت تقسیم شود، همین اتفاق برای گناهش هم می‌افتد. انکار پوتین به معنای انکار خودشان خواهد بود.

این یک یادآوری دیگر تفاوت بنیادین میان رژیم‌های اقتدارگرا و دموکراسی‌هایی است که رئیس‌جمهور جو بایدن در مجموعه‌ای از سخنرانی‌ها و بیانیه‌های عمومی بر آن تأکید کرد. آمریکایی‌ها بدون هیچ مشکلی روسیه و چین را به‌عنوان تهدیدهای ملی امنیتی و چالش‌هایی برای ایالات متحده می‌بینند که تا حدی به این دلیل است که این‌طور هم هستند؛ اما شکاف عمیق‌تری وجود دارد – شکافی که به اندازه خود معنای شهروندی و حتی انسانیت عمیق است.  

رژیم‌های اقتدارگرا – به‌ویژه آنهایی که توهم شکوه امپراتوری دارند – با هدایت منطق ذاتی زور و بی‌رحمی، با بی‌تفاوتی و حتی بی‌خیالی دست به جنایت می‌زنند. و مردم‌شان را هم با خودشان می‌آورند، چه بخواهند و چه نه. همین مسئله خطرشان را دو برابر می‌کند. برای همین است که نزاع پیش‌روی ایالات متحده – و تمام کشورهای دموکراتیک، چه متوجهش باشند و چه نه – احتمالا بلند‌مدت است. در جهانی بهتر، شاید هم‌زیستی‌شان ممکن می‌بود؛ اما در جهانی که در آن زندگی می‌کنیم، دیگر چنین نیست.