|

او، پسر دیرآموز من است

بزرگ‌کردن بچه کار سختی است. حالا اگر این بچه، دیرآموز* هم باشد کار برای مادر و پدر به‌مراتب سخت‌تر می‌شود. پسر من پویا که حالا 37ساله است هم دیر راه افتاد و هم دیر و ناقص به حرف آمد؛ تا اینکه بعد از یک وقفه‌ دو سال و نیمه زبانش کاملا باز شد. برای من و همسرم مشخص شد که او مانند همسالانش رشد نمی‌کند. نوار مغزی‌ او در پنج‌سالگی نشان داد که تعداد کمی از سلول‌های مغزی پسرمان به دلیلی نامعلوم صدمه دیده است.

او، پسر  دیرآموز من  است

مهوش کیان‌ارثی

بزرگ‌کردن بچه کار سختی است. حالا اگر این بچه، دیرآموز* هم باشد کار برای مادر و پدر به‌مراتب سخت‌تر می‌شود. پسر من پویا که حالا 37ساله است هم دیر راه افتاد و هم دیر و ناقص به حرف آمد؛ تا اینکه بعد از یک وقفه‌ دو سال و نیمه زبانش کاملا باز شد. برای من و همسرم مشخص شد که او مانند همسالانش رشد نمی‌کند. نوار مغزی‌ او در پنج‌سالگی نشان داد که تعداد کمی از سلول‌های مغزی پسرمان به دلیلی نامعلوم صدمه دیده است. متخصص مغز و اعصاب به ما گفت که با دارودرمانی می‌توان به کمک سلول‌های سالم اطراف آن سلول‌های صدمه‌دیده، آنها را به مرور زمان فعال‌تر کرد و توصیه‌‌اش این بود که پویا را هفت سال تمام به مدرسه بفرستیم. این را هم گفت که سیستم عصبی پسر ما مطابق سن تقویمی‌اش رشد نکرده است. از جمله عوارض این رشد‌نیافتگی سیستم عصبی برای پسر ما این بود که ماهیچه‌های بدنش سست و فاقد عملکرد طبیعی بودند. مثلا پویا نمی‌توانست شمع را فوت کند. نمی‌توانست از نی آب بمکد. نمی‌توانست زبانش را به چپ و راست یا بالا و پایین لب‌هایش بزند. نمی‌توانست پیشانی‌اش را چین بیندازد. نمی‌توانست بزاق دهانش را قورت بدهد و به‌ناچار از گوشه دهانش مدام بیرون می‌ریخت. ولی به مرور این حرکت‌ها را از سن چهار، پنج سالگی با تمرین‌های مکرر و پیگیرانه‌ گفتاردرمانی یاد گرفت. در کلاس اول نوشتن حروف الفبایی مثل س، ش، ق یا خ، ج برایش سخت بود که با روش نقطه‌گذاشتن و وصل‌کردن آنها، تا حدی حس نیم‌دایره کشیدن را درک کرد و توانست آن حرف‌ها را بنویسد. وقتی نوشتن کلمه‌‌ها را یاد گرفت زمان دیکته‌نوشتن فقط دو کلمه می‌نوشت و دیگر ادامه نمی‌داد. این مشکل با صبوری و مهربانی معلمش حل شد. در یادگیری اعداد هم مشکل عجیبی پیدا کرد که آن هم با کمک حافظه‌ خوبش برطرف شد. رفته رفته که پویا بزرگ می‌شد متوجه شدیم که مهارت‌های روزمره‌ زندگی مثل بستن بند کفش، تشخیص زمان، ساعت، روزهای هفته، ماه، فصل  یا شناخت پول را مثل همسالانش به طور عادی یاد نمی‌گیرد و باید برای آموزش آنها راهکارهای مناسب پیدا کنیم. حتی متوجه شدیم برای گفتن اینکه چند عمو، عمه، خاله یا دایی دارد باید با او کار کنیم تا ملکه‌ ذهنش شود. این را هم به تجربه دریافتیم که وقتی موردی را یاد گرفت باید بعد از مدتی دوباره با او تمرین کنیم تا مطمئن شویم که یادش نرفته است. ما آموزش این مهارت‌ها را از 10، 11 سالگی پویا شروع کردیم. وقتی با پول آشنا شد و توانست کمی هم ذهنی ارقام را محاسبه کند، رفت‌وآمد مستقل در سطح شهر را به او یاد دادیم. می‌دیدیم که فراگیری هر مهارتی چقدر در بالابردن اعتمادبه‌نفس و کسب هویت انسانی در او مؤثر است. به‌خصوص وقتی توانست به تنهایی به کلاس‌هایش رفت‌وآمد کند دیگر خوشحالی‌اش حد و اندازه نداشت. در 27سالگیِ پویا به تشویق یکی از دوستان دوران دبیرستانم که دکتر روان‌شناس است شروع به نوشتن خاطراتم کردم که به دلیل فعالیتم در دو انجمن حامی دیرآموزان تا حدود 30سالگی او طول کشید و بالاخره کتاب با اسم «پسر دیرآموز من» در سال 1396 توسط دانشگاه علوم بهزیستی و سلامت اجتماعی منتشر شد. نوشتن خاطراتم برای رسیدن به دو هدف است: یک، اینکه به کمک این کتاب بتوانم با مادرانی مثل خودم آشنا شوم و بتوانیم تجربه‌هایمان را به هم منتقل کنیم. به هم امید و انرژی بدهیم و بدانیم که در این شرایط تنها نیستیم. و بتوانم به آنها بگویم که برای آموزش مهارت‌های زندگی به بچه‌های دیرآموزمان نباید وقت را از دست بدهیم و از روی دلسوزی و محبت بیش از حد تا 18، 19 سالگی آنها صبر نکنیم؛ زیرا در آن سن، فراگیری این مهارت‌ها برای فرزندمان سخت‌تر (اگر نگویم غیرممکن) شده و می‌تواند رابطه‌ او را با مادر بحرانی کند. این را هم بگویم که ما باید تا حدی که امکاناتمان اجازه می‌دهد فرصت حضور بیشتر فرزند دیرآموز را در روابط اجتماعی و در سطح جامعه به وجود بیاوریم. به عنوان نمونه در سن مناسب، یک رشته‌ ورزشی را که متناسب با فیزیک او و مورد علاقه‌اش باشد انتخاب کنیم تا در آن مهارت پیدا کند. ما برای پویا رشته‌ شنا را انتخاب کردیم که به دشواری و بعد از عوض‌کردن چهار مربی به مرور و در طول سال‌ها توانست در چهار شنا مهارت پیدا کند. مهارتی که او را بعد از شرکت در شش دوره مسابقات جهانی و خاورمیانه‌ای در المپیک ویژه‌ افراد کم‌توان ذهنی در شش کشور مختلف به چند مدال طلا، نقره و برنز رساند. همچنین باید تلاش کنیم تا حد ممکن بچه‌هایمان شاد باشند و همراه با خانواده از زندگی لذت ببرند. این محقق نمی‌شود مگر اینکه مادر هم که متأسفانه در بیشتر خانواده‌ها مسئولیت کار با بچه فقط به عهده‌ اوست به فکر کسب آرامش برای خودش باشد تا بتواند فضای سبک و شادی را در خانه حاکم کند. دلیل عمده‌ عدم مشارکت پدران در این تلاش‌ها، انکار آنها از پذیرش دیرآموزی فرزندشان است. حتی بعضی از مادرانی که این کتاب وسیله‌ آشنایی ما بوده به من گفته‌اند که پدر مشکل بچه را ناشی از کم‌کاری مادر می‌داند. اینجا با خوشحالی می‌توانم از زبان مادری دیگر بگویم که همسرش بعد از خواندن کتاب نسبت به وضعیت فرزندشان واقع‌بین‌تر شده است. می‌دانم که انجام این تلاش‌ها در زندگی مانند نوشتن کلمات روی کاغذ آسان نیست. خیلی هم دشوار و پیچیده است. اما ما به عنوان مادر و پدر وظیفه داریم که همیشه با امیدواری تلاش کنیم و تجربه‌ ما نشان داده که هیچ تلاشی بی‌نتیجه نمی‌ماند. هدف دوم من از نوشتن این خاطرات، آشنایی با دیرآموزان و ویژگی‌های شخصیتی آنها برای افراد یا خانواده‌هایی است که شاید حتی واژه‌ دیرآموز هم به گوش‌شان نخورده باشد تا بتوانیم در جامعه با آرامش بیشتری در کنار هم زندگی کنیم.

* دیرآموز فردی با کم‌توانی ذهنی (با بهره‌ هوشی بین 70 تا 89 ) است. آنها صادق، زودباور، ساده، رک‌گو و بسیار عاطفی و مهربان هستند.