روایتی از خاطرات علی پاینده
حافظه چپ
«هر گروهی که معرف جهت و گرایش جدیدی است، پیشینیان خود را تکفیر میکند. برای هر شخصی که با نظریات جدید به میدان میآید، چنین به نظر میرسد که دوره قبل از او، چیزی جز انحراف از راه راست و چیزی جز سوءتفاهم تاریخی نبوده است.
شیما بهرهمند: «هر گروهی که معرف جهت و گرایش جدیدی است، پیشینیان خود را تکفیر میکند. برای هر شخصی که با نظریات جدید به میدان میآید، چنین به نظر میرسد که دوره قبل از او، چیزی جز انحراف از راه راست و چیزی جز سوءتفاهم تاریخی نبوده است. حال آنکه باید تلاش کنیم بر شانههای پیشینیان خود، و نه بر استخوانهای شکسته آنها بایستیم؛ و این نشانه پختگی است». چنانکه از خاطراتِ علی پاینده و قولِ رفقا و همفکران او برمیآید، پاینده در تمام دوران مبارزات چریکی خود به این نقل از لئون تروتسکی باور داشته و بیراه نیست که آن را در پیشانی کتاب خود پیش از روایت خاطراتش قرار داده است. خاطرات پاینده که به همت محمدحسین خسروپناه در کتاب «آنچه بر من گذشت» ثبت شدهاند، نوعی تاریخ شفاهی جنبش چپ ایران است و ازاینرو است که آشنایان و همفکرانش، پاینده را حافظه تاریخی چپ ایران میخوانند. خسروپناه اشاره میکند که نظرات علی پاینده درباره تاریخ معاصر ایران و جنبش چپ، انتقادی بوده و بر ضرورت آسیبشناسی این جنبش در روند تحولات یکصدساله اخیر جامعه ایران تأکید داشته است. پاینده وقتی به ضبط و ثبت خاطراتش تن میدهد، هدف خود را نه بیان خاطرات و شرح زندگیاش، بلکه کمککردن به آسیبشناسی جنبش چپ، و از این طریق، درک بخشی از تاریخ معاصر ایران میداند که با جنبش چپ سخت گره خورده است. از بخشهای خواندنی خاطراتِ پاینده، روایت او از سازمان مارکسیستی-لنینیستی «توفان» است که سال 1349 پای او را به سلول انفرادی شماره 9 زندان قزلقلعه باز میکند. ماجرا از این قرار است که علی پاینده در سالهای 1344 و 1345 برای آموختن زبان روسی به کلاسی در چهارراه امیراکرم میرود که همه به انگیزه سیاسی آنجا میآمدند و میخواستند آثار تئوریک مارکسیستی را به زبان روسی بخوانند تا با آگاهی تئوریک بیشتری به فعالیت سیاسی دست بزنند. هوشنگ تیزابی، سلیمی و حسن سعادتی از جمله این افراد بودند که یا گروه سیاسی راه انداختند یا به گروهی پیوستند و اکثر آنها اگر قبل از دستگیری «سر به دار» نشده بودند، بعدها گذرشان به زندان افتاد و از جمله آنها، علی پاینده بود که بعد از آشنایی با گروه توفان و خطمشی سازمان، با محمد کلاهدوزیان، پسرعمه سعادتی و از اعضای مؤثر سازمان، توافق میکند بدون عضویت در تشکیلات آنها با سازمان همکاری کند و کلاهدوزیان هم میپذیرد و همین، آغاز همکاری سیاسی پاینده با توفان میشود که چند سال بعد او را به زندان کشاند. توفان بهتدریج در تهران رشد میکند اما فعالیتِ سازمان توفان بهروایتِ پاینده، محدود به جذب افراد و آموزش جزوات سازمان به اعضا بود. تشکیلات آن هم بیشتر خصلتِ محافل مطالعاتی را داشت تا تشکیلات منسجم یک حزب سیاسی. این تصویرسازی پاینده از توفان، برای چریکی که با تشکیلات منسجم و قدرتمند حزب توده و گروه فعال بیژن جزنی در ارتباط بوده، دور از ذهن نیست.
روز سوم آبان 1346، وقتی پاینده از خانه به سمت مغازه پدرش میرفت احساس کرد تعقیب میشود. یک جیپ لندرور همچون سایه او را همراهی میکرد تا اینکه پاینده را در مغازه پدرش دستگیر میکنند. «چهارراه عزیز خان از تاکسی پیاده شدم و یکراست به مغازه پدرم رفتم. مأموران بلافاصله بعد از من وارد مغازه شدند. من به پشت پیشخوان مغازه رفتم دفترچه تلفن و هرچه کاغذ در جیبم بود درآوردم و در گوشهای از مغازه که در معرض دید مأموران نبود، انداختم. مأموران متوجه نشدند ولی پدرم متوجه شد. مأموران ساواک شش نفر بودند. طوری بر من محاط بودند که من را بدون دستبند با خود بردند و سوار لندرور کردند و به قزلقلعه رفتیم. در راه فکر میکردم که دستگیر شدنم از کجا آب میخورد؟ از طریق سازمان توفان و جفرودی است یا از جای دیگری است؟». در قزلقلعه معلوم میشود که عدهای را برای پیشگیری از اختلال احتمالی در جشن تاجگذاری شاه در چهارم آبان دستگیر کردند و به این مناسبت، ساواک تمام زندانیان سیاسی سابقهدار را در فهرست بازداشت قرار داده و پاینده نیز از آن جمله بود. مدتی بعد، همه را به طور متناوب و بدون بازجویی آزاد میکنند. تا اینکه بار دیگر، اواخر آبان 1349 احضاریهای از ساواک به دست پاینده میرسد که او را به شعبه امیریه فرامیخواند. این بار علت احضار، برنامه ده روزه کوهنوری صعود به قله سبلان بود که ماجرا به شکنجه و تعهدنامهای ختم شده و پاینده آزاد میشود. یک ماه بیشتر نمیگذرد که باز احضاریهای به دست پاینده میرسد تا خود را به ساواکِ سلطنتآباد معرفی کند. این بار هم با تذکر و اخطاری ختم به خیر میشود، اما مأمور ساواک به او میگوید این آخرین اخطار است، و همین اتفاق هم میافتد. بار بعد دیگر از احضاریه خبری نیست، مأموران ساواک خود سراغ پاینده میروند و ساعت شش صبح روز 9 دی 1349 موقعی که او تازه بیدار شده تا سر کارش در کانون کار و آموزش برود، در خانهاش او را بازداشت میکنند. طرفه آنکه پاینده از دستگیری اعضای توفان بیخبر بوده و از سازمان توفان نیز فاصله گرفته و دنبال فعالیتهای خودش بوده است و بنا داشته بدون اطلاع و ارتباطی با توفان، همراه کاظم شادور فعالیتهایی را به قصد شروع حرکتهای قهرآمیز آغاز کند. خاطرات علی پاینده از دوران مختلف و پرفرازونشیبِ فعالیت چریکی خود، حکایت از آن دارد که او بهرغم عضویت و ارتباط نزدیک با احزاب مختلف چپ، همواره با رویکردی انتقادی و فاصلهگذاری از سازمانها و احزاب، با جنبش چپ مواجه بوده، و اینک نیز در روایت خاطراتش هدفی جز ایستادن بر شانههای پیشینیان خود و نه بر استخوانهای شکسته آنها ندارد.
آنچه بر من گذشت، خاطرات عارف (علی) پاینده، به کوشش محمدحسین خسروپناه، نشر اختران