نبرد تن به تن ایرانیان و تورانیان )3(
ایرانیان در پى شکست از سپاه توران در کوه هماون پناه گرفته، از خسرو یاری خواستند؛ خسرو سپاهى به فرماندهى فریبرز و سپاه یارىرسان دیگرى به فرماندهى رستم روانه گرداند و از آنجا که تورانیان و متحدانشان را توان ایستادن نبود، نیمهشبان از رزمگاه گریختند و ایرانیان ناکام از نتیجه نبرد به ایران بازگشتند.
ایرانیان در پى شکست از سپاه توران در کوه هماون پناه گرفته، از خسرو یاری خواستند؛ خسرو سپاهى به فرماندهى فریبرز و سپاه یارىرسان دیگرى به فرماندهى رستم روانه گرداند و از آنجا که تورانیان و متحدانشان را توان ایستادن نبود، نیمهشبان از رزمگاه گریختند و ایرانیان ناکام از نتیجه نبرد به ایران بازگشتند. خسرو دیگربار توس را فرماندهى داد تا به خونخواهى سیاوش و فرزندان و نوادگان گودرز و توس به توران زمین رفته، آنانى را کیفر دهند که در ریختهشدن خون سیاوش دست داشتند.
چون سپاه ایران به مرزهاى توران نزدیک شد، پیران با سپاهى اندک به مقابله با ایرانیان شتافت و از آنجا که توان مقابلهاش با سپاه ایران نبود، پیشنهاد کرد به جاى نبرد گروهى، ده تن از پهلوانان ایران با ده تن از پهلوانان توران مبارزه کنند و پیروزى از آن هر طرف شد، سپاه شکستخورده راه خویش گیرد و به خواستههاى سپاه پیروز تن دردهد.
نبرد شش پهلوان نخست به پیروزى بىشکست ایرانیان انجامید و نبرد هفتم بین گیو، فرزند گودرز و سپهرم پهلوان تورانى از خویشان افراسیاب بود. هردو به رزمگاه گام نهادند. آنان به میدان آزمونى پاى نهاده بودند که تنها یکى از آن دو مىتوانست از رزمگاه، راستقامت گام بیرون نهد، پس با همه توان باید مىکوشیدند تا بر آن دیگرى پیروزى یابند.
در آغاز با شمشیر با یکدیگر درآویختند و از آهن آتش افروختند. گیو دلاور با نام جهانآفرین چون شیر به سپهرم تاختن آورد و از چکاچک شمشیرها، دلهاى رزمندگان سخت کوبیدن گرفت و سرانجام شمشیر گیو بود که بر تارک سپهرم فرود آمده، کلاهخود را بشکافت و سپهرم را با مرگ آشنا گرداند. سپهرم با دهانى پرخون به زارى از اسب فروغلتید. گیو از اسب خویش فرود آمده، پیکر بىجان او را بر زین اسبش ببست و خود بر اسب خویش بنشسته، عنان اسب سپهرم را گرفت و به آن فرازجاى رفت که ایرانیان از شوق پیروزى گیو هلهله شادى سر داده بودند.
هشتمین نبردهاى که از سوى ایرانیان پاى در رزمگاه گذاشت، زنگه شاوران، یار نزدیک سیاوش بود که دیرزمانى نزد سیاوش در تورانزمین مانده بود. همرزم زنگه از فرزندان «اوخواست» بود. دو نبردهمرد عمودهاى گران در دست گرفتند و پیرامون یکدیگر بگردیدند، آنقدر این گردش ادامه یافت که اسبان جنگى از پاى افتادند و چون خورشید تابان پاى پس کشید و دشت همانند آهن تفسیده شد، دو سوار آنچنان تشنه گشتند که زبان در دهانشان به قطعه چوبى تبدیل شد و با یکدیگر گفتند، اکنون جگر از گرمى مىسوزد، اندکى بیاسایند و پس از آنکه آسودگى به دست آید، دگرباره بر اسبان خود بنشینند و چون دگرباره بر اسب بنشستند، زنگه با نیزه خویش سینه حریف را هدف گرفت، نیزه بر سینه او نشست؛ نعرهاى از درد کشیده، نگونسار بر زمین افتاد. آنگاه زنگه از اسب فرود آمده، پیکر بىجان تورانى را بر پشت اسبش نهاد و با کمند خود ببست و به نزد ایرانیان بازگشت و درفش پیروزى را در آن بلندجاى بنشاند.
نهمین نبرده ایرانى، گرگین میلاد بود که اندریمان، دلاور تورانى به سوداى از پاى درآوردن او و بر سر نهادن تاج پیروزى و ربودن اسب گرگین پاى به میدان گذارد. گرگین، پهلوانى نبردآموخته بود و اندریمان جوان و چالاک. دو مرد نیزه به دست گرفته، به مبارزه پرداختند، نیزهها بشکست، به ناگزیر کمانهایشان را بهزه کردند و بر یکدیگر باران تیر را روانه گردانیدند و سرانجام تیر جوشنگسل گرگین بر ترگ اندریمان بنشست و لرزه بر اندام او افکند، ولى همچنان بر پشت اسب استوار ماند. دومین تیر، قلب اندریمان را شکافت و پهلوان تورانى از اسب بر زمین فروغلتید و در دم جان سپرد. آنگاه گرگین از اسب فرود آمده، سر اندریمان را از تن دور گرداند و بر فتراک ببست و بر اسب خویش بنشست و به ایرانیانى پیوست که با دلنگرانى به تماشاى نبرد آن دو ایستاده بودند و گرگین چون پیروز از نبرد بازگشت، درفش پیروزى را بر پاى کرد.
آنگاه تورانیان دل بستند به کهرم، آخرین مبارزشان. کهرم شمشیرزنى توانا بود اما برته نبردآموخته و کارزاردیده بود. برته با درفش همایونى که در دست داشت بر نوندى بلندبالا نشسته بود و گویى کوه بیستون بود که به جنبش آمده است. شمشیر کهرم توان شکافتن سپر برته را نداشت ولى زخمى که برته وارد آورد، سپر و کلاهخود را بشکافت و تا سینه، کهرم را به دو نیم کرد و دل دشمن نیز از زخم برته دو نیمه شد. برته از اسب فرود آمده، پیکر بىجان او را بر زین اسب خود ببست و به جمع پیروزیان دیگر پیوست.
پیران فسردهموى و خوىکرده روی به پیرامون خویش بنگریست، سینه از اندوه آکند و دل از بیم پراکند، دید که روانهاى پهلوانانش، تن رها کردهاند به زخم تیغ ایرانیان و جهان در نگاهش همه افسوس و دریغ شد. آنگاه دو سپهدار ایران و توران، گودرز و پیران با چهرههایى آکنده از خشم و دلهایى پر از کینه رویاروى یکدیگر قرار گرفتند.
سپهدار ایران و توران دژم/ فراز آمدند اندر آن کین به هم
همى برنوشتند هر دو، زمین/ همه دل پر از درد و سر پر ز کین