از خشکسالی زمین تا خشکمغزی دانشستیزان
نگاهی تاریخی به پدیدههای زاستاری و شبهعلم پیرامون آن
یادداشتی که پیشروی شماست از سویی نگاه تاریخی به پدیدههای سخت زاستاری همچون سیل و زلزله و فوران آتشفشان و خشکسالی دارد؛ بنابراین یادداشتی تاریخِ دانشی است و از سوی دیگر درآمیخته با جامعهشناسی دانش و نکات پایهای از فیزیک است
حسن فتاحی: یادداشتی که پیشروی شماست از سویی نگاه تاریخی به پدیدههای سخت زاستاری همچون سیل و زلزله و فوران آتشفشان و خشکسالی دارد؛ بنابراین یادداشتی تاریخِ دانشی است و از سوی دیگر درآمیخته با جامعهشناسی دانش و نکات پایهای از فیزیک است. اما جان کلام یادداشت این است که نشان دهم چگونه نادانی و ناآشنایی انسان سبب خرافه و شبهدانش شده بود و چگونه دانش و دانایی سبب فهم ژرف و یافتن راهحل برای بحرانهای زاستاری میشود. اجازه دهید این یادداشت را با جملهای از فیزیکدان بلندآوازه جهانِ هستهای، بانو «ماری کوری» آغاز کنیم. «ماری کوری» میگوید: هیچچیز ترسناک نیست، فقط کافی است آن را بفهمیم و بشناسیم.
بیایید داستان را از رویدادهای زاستاری یا طبیعی در زمین آغاز کنیم. زمین گویی موجودی چنان زنده است که از کالبد گیتی همچون جنینی زاده شده، رشد مییابد و هرروز جلوهای از تغییراتش را برای آدمیان رونمایی میکند. زمین با پدیدههایی مانند سیل، زلزله، خشکسالی، فوران آتشفشان، رانش زمین، فروچاله و دیگر رویدادها گره خورده است. برخی از این حادثههای زاستاری برآمده از دگرگشت زمین است و برخی دیگر نتیجه خطای انسانی. برای نمونه اگر امروز در ایران شاهد فرونشست زمین هستیم بخش زیادی از آن نتیجه خطای افراد و دولت در مقیاس کلان است. آدمی همواره در توجیه حادثههای نامبردهشده، به خرافات روی میآورد. هزاران سال پیش و شاید بهتر باشد بگوییم تا پیش از باززایش در اروپا در جایجای زمین انسان نمیتوانست دلیل پدیدههای زاستاری در زمین یا آسمان را بفهمد؛ بنابراین ذهن کنجکاو او اسطوره و خرافه میساخت. این بدان معنا نیست که همه اینگونه بودند. از یونان باستان و پیش از آن تا دوره طلایی تمدن ایران و حتی قرونوسطا در اروپا، همواره بودند افراد و دانشمندانی که در پی کشف علت پدیدهها بودند، اما بیشتر مردمان خرافهگرا بودند. و این وضعیت اگرچه پس از گذشت چند قرن از آغاز باززایش و نوزایی بسیار بهبود یافته؛ اما همچنان شبهدانش و خرافه پابرجاست.
پدیدههای زاستاری برخی هراسناک بودند، همچون سیل و زلزله و آتشفشان و رانش زمین. برخی هم نظم ظاهریِ همیشگی را به هم میزدند؛ همچون خورگرفت و ماهگرفت. هراس انسان ناشی از بیدانشی و نادانی بود و برای توجیه پدیدهها به خرافه و افسانهسازی و نگرشهای متافیزیکی روی میآورد. برای مثال وقتی خورگرفت یا خورشیدگرفتگی رخ میداد چینیهای قدیم گمان میکردند اژدهایی کیهانی خورشید را میبلعد. فریاد سر میدادند و بر طبل و سنج میکوبیدند. بهسوی خورشید تیر پرتاب میکردند و حتی ارتش چین گلولههای توپ پرتاب میکردند. وقتی خورگرفت تمام میشد و خورشید در آسمان پیدا میشد، اژدهای بلعنده خورشید گریخته بود و آنها خورشید را بازستانده بودند. در هند مردم تا گردن در آب رودخانه فرومیرفتند و به نوعی از وردگویی میپرداختند. سرخپوستان به سوی خورشید پیکانهای آتشین پرتاب میکردند. اسکیموها اما داستان متفاوتی داشتند؛ آنها چون در طی سال ماههایی را بدون خورشید در آسمان بالای سرشان سپری میکردند؛ بنابراین از خورگرفت بیم نداشتند و گمان میکردند خورشید و مانگ (کره ماه) زمین را موقتی ترک کردهاند و بازخواهند گشت. آزتکها بیرحمانه برای دورماندن از بلای آنچه گمان داشتند از گرفتها ممکن است بر سرشان بیاید، خون چند انسان بیگناه و بهویژه دختران جوان را میریختند و پیروان دیگر آیینها نیز هریک به شیوهای با پدیدههای زاستاری مواجه میشدند و میشوند. خورگرفت و ماهگرفت هیچ خطری برای انسان ندارد اما نادانستگی انسان از چگونگی آن او را به هراس میاندازد. جالب آنکه گرفتها بسیار منظم و پیشبینیپذیر هستند؛ آنچنانکه امروزه اخترشناسان با کمک رایانگرها میتوانند تا در حدود ثانیه، گرفتهای هزار سال دیگر را هم پیشبینی کنند. ناتوانی در توضیح پدیدههای زاستاری سبب میشد آدمی آنها را به نیروهای فرازاستاری نسبت دهد. روز و شب که امروزه برای کودکان در مهدکودکها هم بدیهی مینماید، به نیروهای فرازاستاری نسبت داده میشد؛ زیرا هیچ درکی از چرخش زمین به گرد محور خودش نداشتند. اما امروزه میدانیم چرخش زمین پیرامون محور خودش و نیز گردش آن به گرد خورشید دو پدیده بازمانده از زمان شکلگیری یا دیسش سامانه خورشیدی است و توضیح آن هیچ نیازی به توجیهات فرازاستاری و ماورایی ندارد.
خشکسالی هم یکی دیگر از آن پدیدههای زاستاری است که بلای جان آدمها و تمدنها شده است. قحطی غذایی، گرسنگی، جنگ، ویرانی و بیماری همگی از پیامدهای خشکسالیها روی زمین بودهاند.
تا مدتها انسان نمیدانست تغییرات اقلیمی چرا و چگونه رخ میدهد و اگر بیپرده سخن بگوییم، در نیمقرن گذشته است که تغییرات اقلیمی به موضوع مناقشهانگیز تبدیل شده است. خشکسالی پیامدهای ویرانگر بسیاری داشته و دارد. ازمیانرفتن تمدنهای بزرگ در پایان عصر آهن همچون میسنی در یونان، یکی از عاملهای مهم آن خشکسالی بوده است. خشکسالی سبب بروز قحطی میشود. قحطیها با خود جنگ بههمراه دارند و حتی در همین دوره که به نظر میرسد، نهادهای بینالمللی سیاسی و دانشی آنقدر هستند که بتوانند از بحران و فاجعه جلوگیری کنند، بازهم پیامدهای خشکسالی منجر به تنشهای سخت میان حکومتها میشود. خوب است همینجا به این نکته اشاره کنم که خاورمیانه یکی از مکانهایی است که با خشکسالی و بحران آب روبهروست و اگر امروز کشورهای این منطقه عقلانیت به کار نگیرند باید بر سر آب و غذا نبردهای سخت کنند. پژوهشهای ایزوتوپی که بخشی از دانش هستهای صلحآمیز است، روی لایههای کربنی و مواد آلی یا ارگانیک نشان دادهاند خشکسالی گاهی تا بیش از یک قرن هم میتواند به درازا بکشد. یک قرن خشکسالی میتواند پیامدهای جمعیتی بسیاری داشته باشد که حتی ژئوپلیتیک کشورها را دستخوش چالش کند و این مسئله درباره ایران هم وجود دارد. به لحاظ تاریخی نابودی تمدن مایاها ناشی از خشکسالی بوده و این روند در قرن بیستویک هم ممکن است.
انسانی که پس از باززایش دریافته بود پدیدهها ریشههای دانشی دارند و همان قانونی که سیب را از درخت به سمت زمین میکشد، همان قانونی است که ماه را در مدار و زمین را گرد خورشید نگه داشته است، برای حل بحرانها به دانش روی آورد. آدمی دریافته بود اگرچه گاهی دانش با صنعت و بنگاههای جنگافروز درهم میآمیزد، بلای جان میشود و به جنگافزارهای کشتار جمعی میانجامد؛ اما روی دیگر سکه چنین است که با دانش به کمک حل بحرانها میآید. بارورسازی ابرها و واداشتن ابرها به ریزش باران، راهحل انسان خردمند برای رویایی با خشکسالی، بیبارشی و کمبارشی است. این نکته را یادآوری کنم که به فرایند بارورسازی ابرها در زبان دانشی فارسی «ابرآمایی» میگویند. تعریف بسیار ساده ابرآمایی چنین است: فرایندی که در آن با افزودن موادی شیمیایی درون ابرهای جوّی سبب بارانزایی یا برفزایی شوند. این سازوکار برای تعدیل آبوهوا به کار میرود و دو شیوه کلی دارد. بارورسازی با کمک هواگردها همچون هواپیما یا پهپاد و بارورسازی با کمک زایشگر یا ژنراتورهای ویژه صورت میگیرد. اندیشه ابرآمایی نخستینبار در نیمه دوم سده نوزدهم میلادی شکل گرفت و به سال 1946م. یکسال پس از پایان جنگ جهانی دوم «وینست شِفِر» آمریکایی با تزریق دانههای یخ خشک به ابرها با کمک هواپیما ابرها را به باریدن واداشت. تا به امروز هم کشورهای زیادی ازجمله ایران از ابرآمایی برای تغییرات دلخواه آبوهوایی بهره جستهاند.
کشور عزیزمان ایران با خشکسالی روبهروست و همین امروز که در حال نوشتن این یادداشت هستم، نفسهای دریاچه ارومیه به شماره افتاده. روزگاری است که رودها و دریاچهها خشک میشوند، زمین فرو میریزد و دهان باز میکند و سفرههای آب زیرزمینی ته میکشند. بخش مهمی از این پدیدهها برآمده از ناکاربلدی است؛ از ساخت سدها تا هزاران هزار چاه غیرمجاز. راه چاره در اصلاح افراد و قانونها و ساختارها و بیش از همه بهرهگیری از دانش و تخصص است.