|

گشت ارشاد تک‌نفره در برلین

در فضای آکادمیک غرب، دو دسته از دانشجویان هستند که بسیار دوست دارند با اهالی خاورمیانه دوستی کنند و ارتباط بگیرند؛ یکی آنها که شرق‌شناسی می‌خوانند و دیگری آنها که اسلام‌شناسی یا دین‌پژوهی مطالعه می‌کنند. این دو دسته، عموما مهاجر خاورمیانه‌ای را در فضای زیست غربی، سوژه بررسی آرای مطالعه‌شده‌شان می‌دانند و مجالی برای محک‌زدن.

رضا صدیق

در فضای آکادمیک غرب، دو دسته از دانشجویان هستند که بسیار دوست دارند با اهالی خاورمیانه دوستی کنند و ارتباط بگیرند؛ یکی آنها که شرق‌شناسی می‌خوانند و دیگری آنها که اسلام‌شناسی یا دین‌پژوهی مطالعه می‌کنند. این دو دسته، عموما مهاجر خاورمیانه‌ای را در فضای زیست غربی، سوژه بررسی آرای مطالعه‌شده‌شان می‌دانند و مجالی برای محک‌زدن. ابتدای زندگی در برلین زیاد به این نکته دقت نداشتم و به مرور و پس از برخوردهای فراوان با این دو دسته، یک نکته را به خوبی متوجه شدم که برای این دو دسته، من تنها سوژه مطالعاتی هستم. نکته دیگر نیز اصل‌بودن این دو رشته در دانشگاه‌های غربی است. پس از آنکه سیر مطالعاتی‌ام در برلین به فلسفه کشید و بعدتر هم به خواندن نگاه ادوارد سعید درباره مستشرقین، این استنتاج عینی را بر حسب برخورد با این دانشجویان و همچنین ساختار سیستماتیک غرب متوجه شدم که موجودیت این دو رشته کاملا برخاسته از نگاه استعماری است؛ یعنی چرا باید دانشگاه‌های غربی شرق‌شناسی و اسلام‌شناسی داشته باشند و این مقدار برایش هزینه کنند و مؤسسه راه بیندازند و نیرو جذب کنند، مگر اینکه کاربردی اقتصادی و سیاسی برایشان داشته باشد؟ اگر سیستم سرمایه و قدرت‌محور غرب را زیست کرده باشی، به خوبی این نکته را متوجه می‌شوی که در این ساختار هیچ چیزی بدون توجیه اقتصادی یا سیاسی مجال بروز و نمو ندارد. این دو رشته نیز در این فضا، جز برای مقاصد سیاسی اقتصادی نیستند. در برخوردهای بعدی‌ای که سال‌های بعد از زندگی در برلین، در نجف و کشورهای عربی با این دو دسته داشتم، این نکته برایم کاملا اثبات شد. یادم هست روزی یک مستشرق فرانسوی را در نجف دیدم که شش ماه بود در عراق زندگی می‌کرد و زبان انگلیسی درس می‌داد. وقتی با او هم‌کلام شدم، متوجه شدم برای تز دانشگاهش دارد روی حزب الدعوه عراق کار می‌کند. پرسیدم حزب الدعوه عراق به تو چه ربطی دارد؟ چه دلیلی دارد که از فرانسه بکوبی و بیایی در عراق زندگی کنی تا درباره یک حزب عراقی تحقیق کنی و تز بنویسی؟ در انتها پرسیدم بعد از فارغ‌التحصیلی شغلت چیست؟ گفت در یکی از مؤسسه‌های شرق‌شناسی استخدام می‌شوم. گفتم: خب این تحقیقات کجا استفاده می‌شود؟ گفت: برای دانشگاه. خندیدم.

فرایند آشنایی‌ام با مستشرقین یا اسلام‌شناسان غربی، چه در فضا و محیط غرب و اروپا و چه در برخوردهایم با این جماعت در خاورمیانه و به‌خصوص محیط عربی که در کشورشان به سوی این دسته باز است، این نتیجه را برایم مسلم کرده که این دو رشته استعماری، کارکردی جز در پیشبرد سیاست‌های غرب در منطقه ندارند. این قصه اما روی دیگری نیز دارد؛ آن‌هم آن دسته از مسلمانان اروپایی است که خارج از محیط آکادمیک به اسلام گرایش پیدا کرده‌اند.

یادم هست روزی برای اثاث‌کشی دوستی همراهش به آپارتمان جدیدش رفتیم که اتاقی در خانه یک دانشجوی برلینی اجاره کرده بود. خانه در هرمن‌پلاتز بود و محله پر‌رفت‌و‌آمدی محسوب می‌شد. وقت ورود به خانه، چشمم به دیوار درِ خانه بغلی خورد که تابلوی «و ان یکاد» به دیوار داشت. برلین و تابلوی قرآن آن‌هم توی راهرو؟ حساس شدم. از صاحبخانه دوستم پرسیدم همسایه بغلی اهل کجاست؟ گفت آلمانی است و سریع بحث را عوض کرد. تعجب کردم. آپارتمان مورد بحث در یک خیابان شلوغ بود و خب وقت تابستان هم برلین به خاطر اینکه آفتاب درمی‌آید، خیابان‌هایش شلوغ‌تر هم می‌شود‌. نیاز به گفتن نیست که لباس‌های تابستانی هم در برلین چگونه است. دلیل تأکیدم به این نکته اتفاقی است که فردای آن روز افتاد. فردای آن روز برای کمک به دوستم به خانه‌اش رفتم، اما با صحنه عجیبی روبه‌رو شدم. دم درِ ورودی آپارتمان، یک آلمانی سفیدپوست با ریش بور بلند، بدون سبیل، با دشداشه سفید و کلاه به قول خودمان مشهدی، با تسبیحی بزرگ در دست ایستاده بود. وقتی مرا دید اخم کرد و رویش را به آن سو چرخاند. قدم‌هایم را شل کردم تا موقعیت را بهتر متوجه شوم. سلام‌علیکم گفتم و دیدم جوابم را علیکم‌السلام گفت! نه به انگلیسی یا آلمانی، به عربی. متوجه شدم مسلمان است، اما صحنه‌ای که دیدم باورم نمی‌شد. کنار خیابان دم در آپارتمان ایستاده بود و به زن‌های تابستان‌پوش برلین در خیابان هرمن‌پلاتز تذکر حجاب می‌داد! مردم هم هاج‌و‌واج نگاهش می‌کردند. سریع توی آپارتمان دویدم. صاحبخانه دوستم را دیدم و قصه را گفتم. با شرم خودش را جمع کرد و گفت تازه مسلمان شده و افراطی است. کمی پرس‌وجو کافی بود تا متوجه شوم جذب گروه‌های سلفی شده است، آن‌هم از نوع افراطی. علت شرم صاحبخانه از توضیحش این بود که طرف آلمانی بود و قطعا اگر خاورمیانه‌ای بود، با خنده و تمسخر درباره‌اش حرف می‌زد. آن‌موقع‌ها هنوز داعش خروح نکرده بود و سلفی‌گری به طالبان یا القاعده شناخته می‌شد. شاید سال‌ها بعد او هم به داعش پیوسته باشد و اصلا از آنچه دیدم بعید نیست.

غیر از مستشرقین و اسلام‌شناس‌های آکادمیک، این روی ماجرا و اروپایی‌هایی که مسلمان می‌شوند روایات جالبی دارند. نه اینکه همه‌شان شبیه این شخصیت نقل‌شده باشند، اما به دلیل محیط اروپا و فشار بر مسلمانان، محیط مستعد جذب‌شدن به افراطی‌گری سلفی است و چون اغلب محیط غرب به دست مساجد اهل سنت و افراطی‌های سعودی است، گزینه اول مسلمان‌شدن گرایش به اهل سنت است و بعد هم گرفتار سلفی‌گری‌شدن.

این دو روی سکه، در کنار یکدیگر، مواجهه‌ای می‌سازند که در مقابل خاورمیانه کارکرد دارد. اولی بخش آکادمیک شناخت منطقه است و دومی ابزاری برای سوءاستفاده و تشدید اسلام‌هراسی. بخش اول در محیط آکادمی به خیال تدریس در تحکیم استعمار پیش می‌روند و بخش دوم، در فقدان علم و نبود آگاهی، وسیله بسط تفکرات بدوی می‌شوند. در مواجهه با هر دو گونه، باید این نکته را در نظر داشت که هیچ‌کدام قدمی در مسیر خیر برنمی‌دارند.