|

راز سرمایه

وقتی سپهر بنتامیِ برابری حقوقی را ترک می‌کنیم و به‌سوی «منزلگاه نهانی تولیدِ» مارکس می‌رویم

این ادعا که مارکسیسم دچار نوعی اکونومیسم یا تقلیل‌گرایی است، با نوعی مواجهه سطحی با اقتصاد همراه است که دست بر قضا اتحادیه‌های کارگری هم با همدستی ناخواسته به این تفسیر اعتبار می‌بخشند

شیما بهره‌مند دبیر گروه فرهنگ‌

شیما بهره‌مند: این ادعا که مارکسیسم دچار نوعی اکونومیسم یا تقلیل‌گرایی است، با نوعی مواجهه سطحی با اقتصاد همراه است که دست بر قضا اتحادیه‌های کارگری هم با همدستی ناخواسته به این تفسیر اعتبار می‌بخشند. در این ادعا، اقتصاد یا به‌عنوان «نیروهای خنثای بازار» تعریف می‌شود که سرنوشت انسان‌ها را به‌صورت اتفاقی تعیین می‌کند، یا از منظر دیوان‌سالاران اتحادیه‌های کارگری که «فهمشان از کارگر به مزدگیر محدود است». مارکس با نقد این نگاه محدود به اقتصاد به بنیان‌های مادی-تاریخی زندگی اجتماعی می‌پردازد و تأکید می‌کند ماتریالیسم تاریخی برای درک این بنیان مادی، پیش از هر چیز باید بداند واقعیت آن‌گونه نیست که پدیدار می‌شود. «اقتصاد، آن‌گونه که بر ما پدیدار می‌شود، حوزه‌ای است که روزانه در آن صادقانه کار می‌کنیم و در ازایش مزد می‌گیریم... اصلی که این اقتصاد را ساختار می‌بخشد این است که سرمایه‌دار و کارگر موجودات برابری‌ هستند که به دادوستد برابر وارد می‌شوند: یعنی کار کارگر در ازای مزد از جانب رئیس». این حوزه به‌ تعبیر مارکس درواقع بهشت حقوق فطری انسان است. آنجا که فقط آزادی و برابری و مالکیت و بنتام حکمرانی می‌کنند. همین‌جاست که مارکس از «راز سرمایه» پرده برمی‌دارد، و بااینکه حقوق معطوف به سوژه‌های برابر را موهوم نمی‌داند، آن را حقوق مبتنی بر روابط بازار می‌خواند که واقعیتِ استثمار را می‌پوشاند. پس واقعیتِ اقتصاد آن چیزی نیست که بر ما پدیدار می‌شود، این تنها رویه‌ای ظاهری است؛ رازی که سرمایه آن را پنهان می‌کند. کتاب «نظریه تولید اجتماعی» بنا دارد این راز را برملا کند که «نیروی حیات‌بخش کار انسانی است». به ‌تعبیر تیتی باتاچاریا، وقتی سپهر بنتامیِ برابری حقوقی را ترک کنیم و به‌سوی «منزلگاه نهانی تولیدِ» مارکس، پیش برویم «کسی که پیش از این مالک پول بود، هم‌اکنون در قامت سرمایه‌دار ظاهر می‌شود؛ صاحب نیروی کار اوست. یکی با ظاهری مغرور، پوزخندزنان و مصمم در تجارت، دیگری محجوب و مردد، همچون کسی که پوست خود را به بازار می‌آورد و اکنون انتظاری جز آن ندارد که پوست از سرش بکنند». مارکس اینجا از مفهوم عامِ اکونومیسم یا آنچه «عامیانگی تجارت آزاد» می‌نامد، فاصله ‌می‌گیرد و اقتصاد را به‌مثابه نوعی رابطه اجتماعی به تصویر می‌کشد: «رابطه‌ای که دربردارنده سلطه و اجبار است، حتی اگر اشکال حقوقی و سیاسی سعی در پوشاندن آن داشته باشند». مقالات کتابِ «نظریه بازتولید اجتماعی» نیز حولِ مفهوم «نیروی کار» با اتکا بر میراثِ مارکسیستی «نظریه بازتولید اجتماعی» سعی دارد این نظریه را به‌عنوان روشی برای بازخوانی کار و نیروی کار در نظام سرمایه‌داری به کار گیرد و این مسئله را مطرح کند که «چگونه مقوله‌های ستم (مانند جنسیت، نژاد و تواناپرستی) هم‌زمان با تولید ارزش اضافی تولید می‌شوند». در عین حال مؤلفان مقالات کتاب باور دارند «نظریه بازتولید اجتماعی» با نقد بازنمایی جبرگرایانه مارکسیسم به‌ طرزی خلاقانه کلیت اندام‌وار سرمایه‌داری را افشا می‌کند. در حالی که نیروی کار نظام تولید سرمایه‌داری را به حرکت درمی‌آورد، خود نیروی کار تنها «کالایی» است که خارج از مدار تولید کالایی تولید می‌شود؛ از این‌رو است که مارکس آن را «کالای منحصربه‌فرد» می‌خواند. نظریه بازتولید اجتماعی، جایگاه نیروی کار را به‌عنوان کالایی که هم‌زمان خارج از چرخه تولید عادی سایر کالاها تولید می‌شود، تبیین می‌کند؛ اینکه اگر کلیت نظام سرمایه‌داری آکنده از این «کالای منحصربه‌فرد» است، چه نقاط تعین‌بخش یا تضادآمیزی در چرخه سرمایه‌داری وجود دارد. به ‌اعتقاد باتاچاریا، برخلاف اقتصاددانان بورژوا که «کالا» را خصیصه مرکزی سرمایه‌داری و این روایت می‌دانند که عرضه و تقاضا شرایط بازار را تعیین می‌کند، مارکس اعتقاد دارد «کار» نقش اول سرمایه‌داری است. بنابراین آنچه بر سر «کار» می‌آید، اینکه چگونه ارزش و به‌ نوبه خود ارزش اضافی می‌آفریند، کلیت فرایند سرمایه‌داری را شکل می‌دهد. چنان‌که مارکس در «گروندریسه» می‌گوید: «مفهوم ارزش راز سرمایه را برملا کرده است». از این منظر است که بازتولید اجتماعی نظام سرمایه‌داری از دید مارکس، معطوف به جدایی حوزه غیراقتصادی از اقتصاد نیست، بلکه به این امر می‌پردازد که چگونه رانه‌های اقتصادیِ تولید سرمایه‌داری امور به‌اصطلاح غیراقتصادی را مشروط می‌کنند. «بنابراین، فرایند تولید سرمایه‌داری، چنانچه به‌عنوان فرایندی کاملا به‌هم‌مرتبط در نظر گرفته شود، فرایند بازتولیدی نیز هست چراکه فقط کالاها یا ارزش اضافی تولید نمی‌کند بلکه خود روابط سرمایه را نیز تولید و بازتولید می‌کند». از اینجاست که پای مفهومِ بنیادی دیگر مارکسیسم یعنی «طبقه» به میان می‌آید؛ مقاله «چگونه طبقه را نادیده نگیریم» در فکرِ بازشناسیِ قدرت طبقاتی و عواملِ بالقوه اتحاد طبقاتی است و در این مسیر به نظریه بازتولید اجتماعی متکی است که مناسبات اجتماعی و مسیرهایی را نشان می‌دهد که در بازتولید نیروی کار درگیرند و از این طریق به نگرش ما از درک طبقه کارگر وسعت می‌بخشد. باتاچاریا در این مقاله بر آن است تا فهمِ ما از «طبقه» را اصلاح کند، فهمی که از دهه‌ها تقلیل‌گرایی و اتحادیه‌گرایی تجاری نجات یافته باشد. «مادامی که درصدد آنیم تا مبارزه را با بینش طبقاتیِ گسترده‌تری از قدرت چانه‌زنی برای قرارداد کاری احیا کنیم، باید بار دیگر نقش سازنده نژاد، جنسیت یا قومیت در طبقه کارگر را بازشناسیم». چراکه فقط چنین مبارزه‌ای قدرت آن را دارد که منزلگاه نهان سرمایه را ویران کند.

کتابِ «نظریه بازتولید اجتماعی: بازترسیم طبقه، بازتمرکز بر ستم» مجموعه‌ای از نُه مقاله «مهم و نابهنگام» است که با محوریتِ «نظریه بازتولید اجتماعی»، به‌ اقتصاد سیاسی نیروی کار و توسعه درک مارکسیستی- فمینیستی از زندگی روزمره در سرمایه‌داری می‌پردازد. ویراستار این مجموعه تیتی باتاچاریا است که به‌قولِ لیز فوگل نویسنده پیشگفتار این کتاب، دستی در پیشروترین آثار مربوط به این حوزه داشته و ویراستاری مقالات نسخه فارسی بر عهده پرویز صداقت بوده که پیشگفتار لیز فوگل و مقاله مهم «ترسیم نظریه بازتولید اجتماعی» را به‌عنوان مقدمه‌ای بر دیگر مقالات و نیز مقاله «مستمری بازنشستگی و بازتولید اجتماعی» از سراپ ساریتاس اوران را ترجمه کرده است. نرگس ایمانی مرنی، محمد بیکران‌بهشت، منصوره خائفی، پریسا شکورزاده و مرجان نمازی، دیگر مترجمان مقالات کتاب هستند.