«پریشانیهای تُرلِس جوان» و «تصویر مادر در قاب جوانی» به روایت محمود حدادی
در گریز از خشونت
بهتازگی دو کتاب «پریشانیهای تُرلس جوان» و «تصویر مادر در قاب جوانی» با ترجمه محمود حدادی یکی به همت نشر نو و دیگری به همت نشر افق چاپ و راهی بازار کتاب شده است.
غزاله صدر منوچهری: بهتازگی دو کتاب «پریشانیهای تُرلس جوان» و «تصویر مادر در قاب جوانی» با ترجمه محمود حدادی یکی به همت نشر نو و دیگری به همت نشر افق چاپ و راهی بازار کتاب شده است.
«پریشانیهای تُرلِس جوان» نوشته روبرت موزیل است که در سال ۱۹۰۶ منتشر شده و از تجارب سالهای آغازین جوانی او نشانی دارد. موزیل در این رمان از آن غرایز موحش و قهرآلود بدویِ پنهانشده پشت پوسته نازک متانت مدنی آدمها پرده برمیدارد. «تصویر مادر در قاب جوانی» نیز رمانی کوتاه به قلم فریدریش کریستیان دلیوس است و داستان یک زن جوان آلمانی را روایت میکند که در زمان جنگ جهانی دوم در رُم زندگی میکند و همسرش در ارتش نازی در شمال آفریقا خدمت میکند.
نشست هفتگی شهر کتاب در روز سهشنبه پانزدهم شهریور به بحث و گفتوگو با مترجم درباره این دو کتاب اختصاص داشت. در ابتدای این نشست، علیاصغر محمدخانی، معاون فرهنگی شهر کتاب، اظهار داشت: خوشبختانه در چند سال اخیر شمار مترجمان زبان آلمانی بیشتر شده است تا جایی که هر دو روز یک اثر از ادبیات آلمانی به زبان فارسی ترجمه و منتشر شده است. این امر گواه استقبال خوب از نویسندگان و مترجمان ادبیات آلمانی در ایران است. اما نام محمود حدادی برای دوستداران ادبیات آلمانی آشناست. او سالها در دانشگاه شهید بهشتی زبان و ادبیات آلمانی تدریس کرده و دهها کتاب از ادبیات آلمانی را به زبان فارسی برگردانده است. او افزود: محمود حدادی در ۱۳۲۶ در شهر فرهنگپرور قزوین زاده شده است و زبان و ادبیات آلمانی را در دانشگاه برلین آموخته است. تاکنون نزدیک به چهل اثر از او منتشر شده است. او آثاری را از شاعران و نویسندگانی چون گوته، هانریش مان، توماس مان، مانفرد فلوگه، فردریش هولدرلین، اشتفان تسوایگ، فردریش دورنمات، ایوان تورگنیف، هنریش فون کلایست، الیاس کانتی در اختیار علاقهمندان فارسیزبان ادبیات آلمانی قرار داده است.
او درباره نویسنده «پریشانیهای ترلس جوان» گفت: روبرت موزیل (۱۸۸۰-۱۹۴۲) در میان ادبیاتدوستان جهان شناخته شده است. او از بزرگترین نویسندگان اتریش آلمانیزبان قرن بیستم است. برخی منتقدان او را همتراز نویسندگان بزرگی چون پروست و جویس میدانند. اما فقط چند اثر او به فارسی ترجمه شده است و چندان در ایران قدرشناخته نیست. او را نویسندهای سختنویس و سختخوان توصیف میکنند، اما منِ مخاطب در مواجهه با «پریشانیهای ترلس جوان» مناسبت این سختنویسی و سختخوانی را نیافتم و متن را بسیار روان و فکرشده دیدم. او در اشاره به برخی آثار موزیل گفت: «آثار منتشرشده پیش از مرگ» را موزیل در سال ۱۹۳۶ منتشر کرده است و به آثار پس از مرگی اشاره دارد که در زمان حیات نویسنده منتشر شده است. موزیل خود در پیشگفتار این اثر درباره این عنوان طنزآمیز میگوید، اغلب آثار پس از مرگ منتشرشده به نحو مشکوکی فروش کالاهای باقیمانده به قیمت ارزان را به یاد میآورد و من تصمیم گرفتم پیش از اینکه خیلی دیر شده باشد مانع از انتشار آثار پس از مرگ خودم شوم. مطمئنترین راه برای این کار هم این است که انسان آنها را در زمان حیات خودش منتشر کند. این کتاب شامل متون اغلب خیلی کوتاهی است که در فاصلهی ۱۹۲۰ -۱۹۲۹ نوشته شده است. «پرشورها» (۱۹۲۱) نمایشنامهای در سه پرده است. شخصیتهایی به خانهای در روستا آمدهاند و با آرزوهای گذشته و عطش مطلقجوی نوجوانی خودشان در روزگار جوانی روبهرو شدهاند. «سه زن» شامل سه داستان است که هر یک نام قهرمان اسرارآمیز خودش را دارد. «مرد بیخاصیت» هم رمان ناتمام موزیل و از مهمترین و مشهورترین کتابهای اوست. «یادداشتهای روزانه موزیل» نیز شامل ۳۲ دفتر از چهل دفتر باقیمانده از یادداشتها و حاشیهنگاریهای او بر آثار ادبی خودش است. هشت دفتر از این نوشتهها در هنگام مرگ نویسنده ناپدید شده است.
محمدخانی بیان داشت: موزیل «پریشانیهای تُرلس جوان» را در ۲۶ سالگی منتشر کرده و در آن بیپروایی حیرتآوری در بررسی جنبههای نهان انسان از خودش نشان داده است، چه از جهت تحلیل روح نوجوانان چه از جهت توصیف فسادهای واقعی که روح آنها را در برگرفته است. رویدادهای این رمان در مدرسهای پسرانه مخصوص خانوادههای اعیان در روستایی در بخش شرقی اتریش رخ میدهد. مدرسه در واقع در روستایی دلگیر واقع شده است. توصیف این روستا در آغاز کتاب ارزش موسیقایی هم دارد و مخاطب را غرق زیبایی میکند. گویی نویسنده پیشکسوتی این اثر را نوشته است. محمود حدادی نیز این دلانگیزی را به خوبی به نثر فارسی آورده و منتقل کرده است، چنان که من گاهی فراموش میکردم این اثر ترجمه است. او ادامه داد: شخصیت اصلی این رمان، ترلس را میتوان اولریش نوجوان رمان «مرد بیخاصیت» دانست. ترلس شانزدهساله پی برده است که زندگی حقیقی غایب یا لااقل در پس ظواهر زندگی روزمره یکنواختی پنهان شده است. همچنین ترلس اضطراب پنهانی دارد، چراکه احساس میکند نیروهایی مبهم و توانا در وجودش در جوش و خروش است. موزیل با بیشترین صراحت و وضوح ممکن با امتناع از چیزی که معمولاً آن را شعر مینامند و غیر از تحریف احساساتی خاطرات نیست، خاطرات خودش را به یاد میآورد. برای روحی شیفته صحت و دقت فوقالعاده دردناک است که نداند چه در درونش میگذرد و نتواند خودش را بشناسد و کشف کند که دیگران هم مانند او با آنچه میپندارند و نشان میدهند متفاوتاند. ترلس دانشآموز دو رفیق بزرگتر دارد. اما این دو روحی مغرور و ماجراجو دارند. باینبرگ به شدت متأثر از آموختههای خود از فلسفههای هندو و مسائل آنجهانی است و رایتینگ تمام مهارت خودش را در دسیسهچینی میان دانشآموزان به خرج میدهد. رایتینگ پی میبرد که یکی از دانشآموزان، باسینی، مرتکب دزدی شده است و در صحنه فوقالعادهای از او اعتراف میگیرد و ازآنپس، این ماشین جهنمی به راه میافتد و این دو نفر رایتینگ و باینبرگ، باسینی را برده و به آلت دست و حتی خوکچه هندی آزمایشهایشان تبدیل میکنند و ترلس شاهد اعمال شکنجه بر باسینی است. محمدخانی در پایان تأکید کرد که این کتاب بیشتر بر رابطه این چهار نفر متمرکز است. اما در کل آثار موزیل آمیختگی به هنر و فلسفه (از جمله ردپای کانت) مشاهده میشود.
به سفارش کوندرا بخوانید!
محمود حدادی در بخشی از سخنان خود گفت: توماس مان جایی از روی شکستهنفسی میگوید، ما از خودمان قصه میتراشیم و مردم به ما احترام میگذارند. اما رمانهایی مثل «تریستان» و «مرگ در ونیز» توماس مان یا «فرشته آبی» و «زیردست» هاینریش مان یا «قتل یک آلاله» آلفرد دوبلین که در آغاز قرن بیستم نوشته شدهاند، بیش از هر اثر تاریخی یا جامعهشناسانهای توانستهاند به زیر پوست جامعه نفوذ کنند و زودهنگام جنبشهایی را ببینند که سیچهل سال بعد به فاشیسم انجامید. نویسندگان این آثار خشونت پنهانی را در جامعه احساس کرده و در آثار روایی خودشان انعکاس دادهاند که در فاشیسم به بروز عینی رسید. هاینریش مان به خصوص در «زیردست» طیف فراخی از عناصر نژادپرستانه، ناسیونالیستی، فرصتطلبانه و تمامیتخواه را بیان میکند و از این حیث شاید بیش از بقیه به موزیل نزدیک باشد. ولی آنچه موزیل را استثنائی میکند، این است که این درونیات موحش را بدون نگاه سیاسی و صرفاً از راه روانشناسی و با تمرکز بر روحیات انسانها بیان میکند. او ادامه داد: موزیل در دوره طلایی رماننویسی زندگی میکند و با توماس مان، آلفرد دوبلین، هاینریش مان و هرمان بروخ همنسل است. او رمان ترلس را در ۱۹۰۰ مینویسد و شش سال بعد چاپ میکند. سالهای بعدی جنگ جهانی اول آغاز میشود و بعد از آن فاشیسم به قدرت میرسد. در این دوران موزیل اقامت کوتاهی در برلین دارد و بعد به اتریش برمیگردد و از آنجا به سوئیس میرود و سرانجام در ۱۹۴۲ فوت میکند؛ یعنی دو سه سال پیش از پایان جنگ جهانی اول. بعد از جنگ هم تا زمان راهاندازی کارخانهها و تأسیسات تولیدی امکان چاپ آثار ادبی نبوده است. در نتیجه، موزیل تا نیمه دهه شصت نویسنده گمنامی بود. او افزود: در آغاز قرن بیست، با نگاه به گذشته او را قویترین و همزمان گمنامترین نویسنده آلمانیزبان نامیدند که از مهندسی ماشین به روانشناسی و از روانشناسی به فلسفه رفته و بعد ایده نوشتن این کتاب به ذهنش رسیده است. ظاهراً او اول این ایده را به دیگری پیشنهاد میکند و وقتی این درخواستش رد میشود، خودش دست به کار نوشتن میشود. شیوه نگارش موزیل در این رمان به حدی نوآورانه است که دو سه ناشر او را نمیپذیرند تا زمانی که ادیبی صاحباعتبار کتاب او را تأیید میکند و کتاب منتشر میشود. این استاد دانشگاه بیان داشت: امروز گفته میشود که این کتاب یکی از پایههای شیوه نگارش اکسپرسیونیستی است. نویسندگان اکسپرسیونیست معمولاً برای نوشتن احساسات درون خودشان را بیشتر از عینیات معیار قرار میدهند. از ویژگیهای مشترک آثار مکتب اکسپرسیونیسم یکی این است که از سینما تأثیر گرفتهاند. دیگری تضاد میان پدران و پسران است. در این آثار اغلب نسل نو احساس میکند نسل گذشته هیچ او را نمیشناسد. همچنین، نویسندگان این آثار تمایل به بیان زشتیهای جامعه دارند. او افزود: موزیل برای بیان زشتیهای جامعه به بینشهای دو فیلسوف رجوع میکند و در آثارش این بینشها را منعکس میکند: یکی به «وارونهکردن همه ارزشها»ی نیچه و و دیگری «اراده معطوف به قدرت» شوپنهاور.
این دو بینش در رمان ترلس انعکاس مییابد. او در «مرد بیخاصیت» یا «مرد بیسرشت» با نقلهایی چون «آیا در همزیستی صلحآمیز انسانها یک میل درونی به نفرت وجود ندارد؟ آیا زندگی باوقار انسانی در کنه خودش تمایلی به خشونت ندارد؟ آیا در نظم گرایشی به هرجومرج نیست؟» نشان میدهد که جامعه در لبه پرتگاهی قرار گرفته است و بدین ترتیب به نوعی پاتوگرافی یا آسیبنگاری و توجه به روانهای رنجور دست میزند. این اثر سرانجام با توصیه شخصیت معتبری در آلمان منتشر میشود و در ایران نیز سرنوشت مشابهی داشت و کتاب سه چهار سال نزد من ماند و ناشری برای آن پیدا نمیکردم تا بالاخره نشر بازتابنگار با توجه به توصیه میلان کوندرا به انتشار این کتاب راضی شد. باز هم این کتاب بیست سال مسکوت ماند تا به نشر نو رسید. او در ادامه گفت: به نظر من اگر به دنبال تحرک عناصر بیرونی روایت باشیم و نه عناصر درونی انسانها، خواندن این کتاب قدری دشوار خواهد بود. چراکه بسیار تکاندهنده و پرجاذبه و پرکشش است. نوشتههای این نویسنده جابهجا رنگی از تغزل میگیرد و بسیار نمادین میشود. در آغاز رمان فضای تیره و دلگرفتهای حاکم است و شاهد یک زندگی یکنواخت روزمره هستیم و روایت واردشدن نوجوانی را به جامعهای انحطاطزده میخوانیم که نه خودش را میشناسد و نه جامعهاش را. برای این انحطاط عینیتی تاریخی هم وجود دارد: زوال امپراتوری اتریش. تا ۱۹۱۸ اتریش امپراتوری بود و چندین کشور اسلاو را زیر سلطه داشت و همین یکی از بهانههای جنگ جهانی اول بود. حتی فضای دلگیر رمان نیز میتواند اشارهای به این موقعیت باشد. او توضیح داد: موزیل برخلاف هاینریش مان که طیف وسیعی از جامعه را در رمان زیردست میآورد، بر سه چهار شخصیت متمرکز است. اولین شخصیتی که ترلس در آن آموزشگاه نظامی شبانهروزی با او آشنا میشود، اشرافزادهای بسیارمذهبی است که به قدری اشرافی است که نمیتواند با هیچیک از این جوانان تازه به میدان نظامی آمده ارتباطی برقرار کند و فقط با ترلس که احساساتی روشنفکرانه دارد، ارتباط مختصری دارد. به هر روی، او خیلی زود در این محیط احساس بیگانگی میکند و این فضای خشن به قدری بیرون از تحمل اوست که از آموزشگاه خداحافظی میکند. این شخصیت در وجه نمادین خودش میتواند ما را به بلندپایگان نظام فرسوده امپراتوری اتریش برساند که در محیط جدید نمیتواند ادامه بدهد. جز این شخصیت، سه چهار شخصیت دیگر در لبه فروافتادن به ورطه خشونتاند. خود ترلس هم در آستانه لغزیدن به خشونت سادیستی است، اما در نهایت خودش را مهار میکند. شخصیت دیگر، باسینی، قربانی است. او از طبقه محرومتری است و روحیات خشن و نظامی ندارد. ترلس در حالی که کانت را نمیفهمد به فلسفه او گرایش دارد. از دو شخصیت دیگر، یکی به فلسفه خرافهآلود هندی علاقه دارد و دنبال هیپنوتیزم است. این شخصیت به همراه دوست دیگرش، باسینی را خوکچه هندی آزمایشهایشان میکنند.
حدادی تأکید کرد: همه آنچه در این رمان میخوانیم، پیشبینی زودهنگام ظهور فاشیسم است. روبرت موزیل با دقت بسیار بالایی فاشیسم را پیشتوصیف کرده است. گوته تعریفی دارد از رمان آموزشی که داستان رشد و شدن یک انسان است. معمولاً تصور ما از ورود جوانان به جامعه این است که آدمی رشد میکند و وارد جامعه میشود و در ادامه به تکامل، اعتدال و ثبات شخصیت میرسد. ولی اینجا، برعکس است. روشنفکر ما، ترلس، تا حدی در حال آزمودن علم و دانش روانشناسی خودش بر این دو جوان خشن و با آن قربانی است. ولی در نهایت این خشونت به حدی حیوانی و وحشتناک میشود که جان قربانی به خطر میافتد. اینجاست که ترلس از خشونت فاصله میگیرد و پریشان میشود تا جایی که اولیای مدرسه والدین او را میخوانند و او داوطلب میشود که به خانه برگردد. در واقع، این رمان به خانهنشینی انسانی منتهی میشود که تنها شخصیت اصلی رمان است که خودش را از ورطه خشونت نصفهونیمه سالم بیرون میکشد. او درباره ویژگی فاصله میان نسلها و اختلاف پدران و پسران در این رمان گفت: خشونت دیری است که در این آموزشگاه رخ میدهد، بدون اینکه مدیران و دبیران و اولیای این مؤسسه نظامی متوجه آن شوند. این دانشآموزان حتی برای خودشان اتاق شکنجه دارند و این پسرک را در آنجا شکنجه میکنند. مدیران متوجه این امر نیستند و حتی وقتی ترلس این مسئله را برملا میکند، مدیران با توضیحات ترلس مجاب نمیشوند. گویی فاصلهای جدی میان این نسل که تجربه میکند و نسل پدران سادهلوحشان وجود دارد که نه فاجعه را میبینند نه ابعاد و عمق آن را تشخیص میدهند. او در پایان این بخش از سخنان خود گفت: نویسنده در آغاز رمان نقل قولی از موریس مترلینگ میآورد، مبنی بر اینکه ما جستوجو میکنیم و از عمق آب گوهری بیرون میآوریم. وقتی این گوهر را جلوی چشم میگیریم، میبینیم سنگی معمولی است. پس، خود نویسنده بنا را بر این گذاشته است که از پیش بر داستان اشراف کامل نداشته باشد، بلکه به جستوجو برود. قهرمان اصلی داستان هم نوجوانی است که تازه وارد جامعه شده است و نه خودش را میشناسد نه جامعه را. بنابراین هم نویسنده در جستوجوست هم شخصیت اصلی داستان در جستوجوست. هر پدیدهای که این دو با آن مواجه میشوند، به نوعی برای آنها نوظهور است و نویسنده به خوبی توانسته است شگفتزدگی ترلس را در هر مواجههای به خوبی منتقل بکند. همچنین حدادی در ادامه درباره انگیزه ترجمه رمان فریدریش کریستیان دلیوس گفت: هرآنچه تا پیش از این ترجمه کرده بودم از ادبیات کلاسیک یا نئوکلاسیک و محدود به دهه اول و دوم قرن بیستم بود. در نظر داشتم اثری جدیدتر ترجمه کنم و جایزه بوشنر را معیار انتخابم قرار دادم که بدون شائبه سیاسی به نویسندگان آلمانیزبان داده میشود. هم اینکه نویسنده این اثر برنده این جایزه است هم اینکه موضوع کتاب جنگ جهانی دوم است، برای من جاذبه داشت. به هر روی جنگ جهانی دوم از فجایع بزرگ تاریخ بشر است. این مترجم ادبیات آلمانیزبان درباره جنگ جهانی دوم و آثار تولیدشده در بحبوحه جنگ توضیحاتی داد و در ادامه گفت: کتاب «تصویر مادر در قاب جوانی» از فاصله خیلی دور بعد از پنجاه یا شصت سال به مسئله جنگ نگاه میکند. در نتیجه خشونتهای جنگ را مستقیم بازتاب نمیدهد و برای اینکه تصویری کلی و عام و ملایم از جنگ جهانی دوم ارائه دهد سه چهار ترفند هنری به کار میبرد، یکی اینکه شخصیت اصلی داستان زنی بسیار معمولی است و رابطه خودش را با دولت فاشیستی هیتلر شخصی نکرده است و به تبلیغات باور دارد و با آنها زندگی میکند. مکان وقایع شهر رم است که یکی از چند شهر بمباراننشده در جنگ جهانی دوم است. به دلایلی خطر حمله هوایی متوجه رم نبود. پس، این شخصیت معمولی مستقیم در جنگ شرکت ندارد. با این حال، مصائب جنگ به واسطه همسر این زن مطرح میشود. این مرد کشیش پروتستان است و با اشاره به تورات و انجیل و دوستی مسیحیت نخستین اشارههایی به زن خودش میکند و نگاهی انتقادی به جنگ پیدا میکند. شخصیت دیگر دختری است که او هم در آسایشگاه پروتستان در شهر رم است. اولین جمله نویسنده در توصیف او این است که «کتابخوان است و نقهایی میزند». همچنین نویسنده به شخصیت پاپ در آن دوره نیز انتقاد میکند. چراکه او میتوانسته است با تکیه بر اعتبار خودش جنایت جنگی هیتلر را محکوم بکند و دست و پای هیتلر را ببندد. اما او با باور به اینکه تفکرات کمونیستی و سوسیالیستی خطرناکتر است از محکومکردن هیتلر چشم میپوشد.
حدادی پس از اشاره به داستان این رمان تصریح کرد: این کتاب با اشارات تاریخی به شهر رم و با برقراری ارتباطی بینمتنی با انجیل و تورات، مصائب جنگ را بهصورت ملایم و عام بیان میکند و در آخر با جاذبه جادویی موسیقی باخ آرزوی صلح را برای همه ادیان بیان میکند.
او در پایان اشاره کرد که علت نایکدستی علائم سجاوندی و حتی اسامی در این برگردان نایکدستبودن این علائم و اسامی در اثر زبان اصلی است و توضیح داد که در زبانهای اروپایی این علائم سجاوندی بخشی از ذات الفباست و حالا اینجا چون دلیوس شاعر هم هست، نوآوری کرده و نقطه به کار نبرده است، مگر یکی
در پایان داستان.