آگاهی افراسیاب از مرگ پیران
«کندز» که ایرانیان آن را به زبان پهلوى «بیکند» مىخواندند و به کوشش فریدون بنیاد نهاده شده بود، از سوى تور به نواده فریدون، افراسیاب رسیده بود و اکنون جایگاه تخت پادشاهى سپهدار تور بود. افراسیاب دلخوش از پیروزىهاى پیران ویسه در آرزوى دریافت پیامهاى شادىبخشی از سوى او بود. در پیرامون سپهدار هزاران هزار سپاهى با جنگافزارهاىشان گرد آمده، از چین و ماچین نیز نیروهاى یارىبخش به پشتیبانى افراسیاب آمده بودند و جهان از خرگاهها و سراپردهها پوشیده شده بود. در کندز آتشکدهاى بود که در آن زند و اوستایی نگهداری میشد که برگهای آن با زر نگاشته شده بود.
«کندز» که ایرانیان آن را به زبان پهلوى «بیکند» مىخواندند و به کوشش فریدون بنیاد نهاده شده بود، از سوى تور به نواده فریدون، افراسیاب رسیده بود و اکنون جایگاه تخت پادشاهى سپهدار تور بود. افراسیاب دلخوش از پیروزىهاى پیران ویسه در آرزوى دریافت پیامهاى شادىبخشی از سوى او بود. در پیرامون سپهدار هزاران هزار سپاهى با جنگافزارهاىشان گرد آمده، از چین و ماچین نیز نیروهاى یارىبخش به پشتیبانى افراسیاب آمده بودند و جهان از خرگاهها و سراپردهها پوشیده شده بود. در کندز آتشکدهاى بود که در آن زند و اوستایی نگهداری میشد که برگهای آن با زر نگاشته شده بود.
سپهر از تماشای شکوه نشستنگه افراسیاب و یاران نزدیکش خیره مانده بود. سراپردهها از دیباى چینى بود و بردگان در خدمت شاه و نزدیکان او. در درون سراپرده شهریاری، تختى زرین نهاده شده، در جاىجاى تخت گوهر نشانده شده بود و شاه توران بر آن تخت یله شده، گرزى در چنگش و تاج گهرنگاری بر سرش بود. در بیرون پردهسراى، همه کسانى که نزد افراسیاب آبرویى و نامى به نیکویى داشتند، درفشهاى خود را برپا داشته بودند. در میان آنانى که پیرامون سپهسالار توران گرد آمده بودند، گرسیوز گجسته، برادر سپهسالار و چند نفر از پسران رزمجوى شاه نیز بودند و همه آماده مىشدند تا به پشتیبانى پیران به سپاه او بپیوندند.
زودهنگام پگاه، آنگاه که دشوار گرگ از بره بازشناخته مىشود، سوارى خسته و رنجور از راه رسید و از آنچه بر پیران گذشته بود، گفت و در پى او خیل دیگرى آمدند؛ درماندهتر و خستهتر از پیک نخستین، گریان و خستهجگر و یکیک هرآنچه دیده بودند، بازگفتند؛ از پیران، از لهاک و از فرشیدورد. آنان گفتند و گفتند در روز نبرد بر ایشان چه گذشت و در آن رزمگاه چه اندوهی بر آنان رسید و گفتند در پى ناکامى و شکست سپاه توران، کیخسرو نیز با سپاهى سترگ به یارى گودرز آمد و زمین را کوه تا کوه سپاه بپوشاند و به ناگزیر سپاه توران به زنهار و پوزشخواهى به خسرو روی آورد، چون رمهاى که بىشبان مانده باشد.
چون بهجاىماندگان سپاه پیران آن رویدادهاى تلخ و زهرگونه را بازگفتند، افراسیاب از تخت خویش بر زمین فروغلتید، زارىها کرد، تاج از سر برکند و بر زمین افکند و آنگاه بود که آواى زارى و اندوه افراسیاب به سراسر سپاه گسترش یافت و همه دوستداران و مهردیدگان از یارىهاى پیران در اشکِ به خون نشسته زارى کردند و خروشی برخاست و چهرهها از اندوه به زردى گرایید. افراسیاب آنگاه سراپرده خویش از بیگانگان بپرداخت و با یاران نزدیک انجمن کرد و از آن همه اندوه، زار بگریست، موى کند و مویه کرد و از پیران جهانبین، از لهاک و فرشیدورد جهانجوى و از سواران و پهلوانان خود، نالان و گریان سخن گفت و به زارى یادآور شد از این نبرد، فرزند و برادر دیگر نماند، بزرگان لشکر همه برفتند و در اوج درد، فریاد برآورد و سوگند خورد به یزدان که از اورنگ شهریارى بیزار است و دیگر هرگز جز جامه رزم به تن نخواهد کرد و جز کلاهخود، بر سر نخواهد گذاشت و درخت سایبانش، نیزهاش خواهد شد و زین پس نه به شکار خواهد رفت و نه به چمن خواهد نگریست تا خون ریختهشده را به خون بشوید و کین پیران از خسرو بستاند و آرزو کرد کیخسروى شومزاد از این گیتى رخ برتابد و از تخمه سیاوش کس به جاى نماند. در میانه این زارىها، افراسیاب را آگاه گردانیدند لشکر ایران به نزدیک جیحون رسیده و همه دشتهاى آنسوى جیحون را سپاه ایران در زیر سم ستوران دارد.
سپهسالار توران با دریافت این گزارش، در دل بنالید و بر زبان به فریاد، فرماندهان سپاه خویش را فراخواند و با آنان از پیران گفت، غمگنانه و از لهاک و فرشیدورد و رویین گفت، دردمندانه. بزرگان سپاه توران از سخنان افراسیاب مژه تر کردند و از بیزارى خویش از ایران و ایرانیان گفتند که زهرِ درد و رنج را به کام آنان چکاندهاند. آنان گفتند همه بنده اویند و به فرمان او خواهند بود، زیرا مادر گیتى چون رویین و پیران و فرشیدورد و لهاک هرگز نزاده و نخواهد زاد و اگر کوه از خون چون دریا شود، هرگز در رزمگاه به دشمنان خود پشت نخواهند کرد.
با این سخنان دل شاه ترکان تازه شد و آرامشى یافت و سپس در گنج برداشت و میان سپاهیان سیم و زر پراکند و همه گلهاى را که در دشت و کوه داشت، به سپاهیان بخشید و از پهلوانان شمشیرزن، سىهزار براى کارزار برگزیده، آنان را سوى بلخ بامیان فرستاد که گستهم، فرزند نوذر با سپاهش در آنجا پایگاه داشت و سىهزار سپاهى دیگر از سوارگان را به سوى جیحون فرستاد تا با کشتى از آب بگذرند و از آنان پیمان گرفت که نگذارند یک تن از ایران بر آنان تاختن گیرد. سپهسالار توران به هر سوى لشکرى روانه کرد، گویى دستور یزدان پاک چنین بود که شاه بیدادگر توران در آنجا تن بگذارد و جان بسپارد. چنین برنهادند که شاه توران از جیحون بگذرد. افراسیاب فرزند مهتر خود را فراخوانده، نیمى از سپاه خویش را به او سپرد و او را روانه بخارا گرداند تا هر زمان افراسیاب نیرو و جنگافزار خواست، او را یارى دهد؛ بهگونهاىکه در زنجیره شتران گسستى پدید نیاید. سپس افراسیاب سپاه را از بیکند بیرون کشیده، هزار کشتى و زورق آورد، آنچنانکه آب از فراوانى کشتىها و زورقها ناپدید شد و بدینگونه سپاه را به آن سوى جیحون فرستاد و در سراسر دشت در برابر سپاه ایران جای داد. سپاه توران آنچنان بود که بالا و پهناى آن آشکار نبود. به دستور افراسیاب چادرها و سراپردهها بر پا داشته شد و در گستره و پهناى دشت، اسبان و شتران به چرا مشغول شدند. سپهسالار توران میانه سپاه را بیاراست و پیشتازانى را برگزید تا ایرانیان را زیر نگاه خود داشته باشند، سپس بالهای چپ و راست را بیاراست. بخش میانى سپاه را به پیشتازان سپرد که لشکر را نگهبان باشند و سىهزار شمشیرزن را در میانه سپاه گمارد، آنگاه خود در پیشاپیش آنان جاى گرفت و فرزندش، شیده را فراخواند، فرزندى که چنگ و زور نهنگ داشت و در تمامى لشکر بیهمتا بود. افراسیاب صدهزار نیرو از گردنکشان را به شیده سپرد و بال چپ سپاه را به دیگر پسرش، جهن وانهاد که نگهبان و پشت پشنگ باشد و سپاه دیگرى را به کهیلا، نواده خویش سپرد که در نبرد چون او هیچکس تیزتک نبود. آنگاه فراخان، پسر چهارم کمر بربست و به نزد پدر آمد و افراسیاب به پنجمین پسر خود، گروگیر سىهزار ترک و چگل سپرد و دمور و جرنجاش را نیز براى یارى جهن گماشت. آنگاه سىهزار از یلان ترکمان را به اغریرث جنگجوى سپرد و به گرسیوز، سىهزار سپاهى همراه با پیلان بداد و دههزار پهلوانى را که از نبرد سیرى نمىپذیرفتند، در میان دو رده جاى داد تا هرگاه نیازى بود، دیگر بالهاى سپاه را یارى دهند. بدینگونه سپاه افراسیاب آماده کینخواهى شد تا خون ریختهشده پیران را با خون ایرانیان پاک بشوید.