جامعه و سرمایههای اجتماعی
این نوشتار بر این باور است که مرگ مهسا امینی پیامدهایی برای جامعه ایرانی داشته است. به دیگر سخن ایران بعد از این اتفاق دستخوش دگردیسیهای اجتماعی شده است. متن پیشرو میکوشد مهمترین ارکان این دگردیسی اجتماعی را در چند بخش مستقل بیان کند.
سلمان صادقی: این نوشتار بر این باور است که مرگ مهسا امینی پیامدهایی برای جامعه ایرانی داشته است. به دیگر سخن ایران بعد از این اتفاق دستخوش دگردیسیهای اجتماعی شده است. متن پیشرو میکوشد مهمترین ارکان این دگردیسی اجتماعی را در چند بخش مستقل بیان کند.
ماهیت قدرت اجتماعی
پیش از آنکه از افزایش توان جامعه ایران سخن بگوییم، باید به پرسشی بنیادین پاسخ دهیم: به راستی جامعه چیست؟ چگونه متولد میشود؟ چگونه میپوید؟ و چگونه میپاید؟ در پاسخ باید گفت جامعه از ترکیب عناصر عینی و عناصر ذهنی پدید میآید. عناصر عینی جامعه با مرزهای ژئوپلیتیک، سامان سیاسی، صورتبندی طبقاتی و فرماسیون اجتماعی در ارتباط است. این عناصر بدن جامعه را میسازد؛ اما آنچه روح جامعه را میسازد، عناصر ذهنی است؛ یعنی تاریخ مشترک، زبانهای مشترک و از همه مهمتر ادراکات و احساسات مشترک (درد مشترک و امید مشترک).
در واقع، به هر میزان درک مشترک از پدیدههای اجتماعی کلاندامنه بیشتر باشد و هرچه احساسات مشترک نیرومندتری درباره این پدیدهها شکل بگیرند، «وجدان جمعی» توانمندتر و «عقل سلیم» (Common sense) نیرومندتر است و این یعنی به همان میزان جامعه نیرومندتر است. در برهههای مختلف تاریخی و در جوامع مختلف بارها مشاهده شده است که یک رخداد اجتماعی به نوزایی در ادراک و احساس جمعی انجامیده است.
این رخدادهای اجتماعی با جداشدن و فراروی از ظرف زمانی و مکانی خود به رخدادهایی تاریخی بدل میشوند و مناسبات و جهتگیری اجتماعی را دستخوش دگردیسی میکنند. این اتفاق نیز از این دست رخدادهای اجتماعی به شمار میرود؛ رخدادی که با بازآفرینی ادراکات و احساسات مشترک در آحاد جامعه، نظام اجتماعی را بسیار متراکمتر کرده است. این رخداد به التیام سه ابرشکاف در جامعه ایرانی انجامیده و افزون بر آن به شکلگیری خودآگاهی جمعی و افزایش سرمایه اجتماعی انجامیده است. در ادامه در چند بخش مجزا به توضیح تحولاتی میپردازیم که هریک به نوبه خود مقوم جامعه ایرانی بودهاند:
1. از شکاف نسلی به پیوند نسلی
در دهههای اخیر شاهد تشدید روزافزون پدیده شکاف نسلی بودهایم و مدتهاست که نسلهای گذشته، انگشت اتهام را به سوی نسلهای جدید گرفتهاند و آنها را به انحراف از ارزشها و اهداف خود و گذشتگانشان متهم میکنند. در این میانه هم عوام و هم نخبگان علمی به یکسان مشغول متهمکردن نسلهای جدید بودهاند؛ اما این واکنشها بیش از هر چیز ریشه در نفهمیدن تفاوتهای نسل جدید داشت. واقعیت این است که جهانبینی نسل جدید بیشتر مبتنی بر واقعگرایی و عملگرایی است؛ درحالیکه نسل گذشته جهان را بیشتر از دریچه جماعتگرایی و آرمانشهرگرایی میدید. به تعبیر گیدنزی اگر نسل گذشته پیرو «سیاست رهایی» بود، نسل جدید پیرو «سیاست زندگی» است.
نگارنده پیشازاین در مقدمه کتاب «برابری و تفاوت: آیا میتوانیم با هم زندگی کنیم؟» که در سال 1398 انتشار یافت، به این موضوع پرداخته است. در آنجا آمده است: «در ایران امروز، مطالبه حقوق فردی بیش از هر زمان دیگر «شخصی» شده است و کمتر از هر زمان دیگر خود را با ایدئولوژیها، مذاهب و الزامات اجتماعی پیوند میزند. نشانههای این تحول بهویژه در مطالبات نسلهای جدید و زنان دیده میشود. در افکار عمومی ایران امروز، سیاست زندگی بهسرعت جایگزین سیاست رهایی میشود و سرعت این جایگزینی تا حدی است که برخی به اشتباه افتاده و از آن به زوال سیاست و نیهیلیسم پیشرونده یاد میکنند. آنچه ما از آن به شکاف نسلی یاد میکنیم و گاهی با دیده سرزنش به آن مینگریم، در مواردی ناشی از ناتوانیِ درک منطق رفتاری نسلهای جدید است؛ چیزی که همواره برای نسلهای قدیمی دشوار بوده است» (صادقیزاده در تورن، 1398: 11-19). اما مرگ ژینا و تحولات پس از آن نخستین عرصه ظهور جدی مطالبات نسل جدید بود. این تحولات افق ذهنی نوینی را پیشروی نسل گذشته به وجود آورد تا بتوانند بهتر و عمیقتر از هر زمان دیگر نسل جدید را درک کنند و با ادراکات و احساسات آنها شریک شوند. این امر تا حد زیادی شکاف نسلی را پر کرد و نوعی پیوند نسلی را بر جای آن نشاند. تا جایی که نزد بسیاری از افراد نکوهش نسل جدید جای خود را به ستایش آن داد. هرچند ناگفته نماند که نسل جدید برای دریافت بینشی عمیقتر و فهمی کلاندامنهتر از دموکراسی و توسعه سیاسی بهشدت نیازمند تغذیه فکری از سوی نسل پیشین و نخبگان فکری است.
2. ترمیم شکاف جنسیتی و تقویت همبستگی اجتماعی
یکی از آسیبهای مهم جامعه ایرانی شکاف جنسیتی است که دست در دست تبعیض جنسیتی دارد. از فردای مواجهه ایرانیان با مدرنیته آرامآرام حضور زنان در عرصه عمومی گسترش یافته است و آنها دوشادوش مردان بسیاری از مسئولیتهای اجتماعی را برعهده گرفتهاند. باوجوداین، بسیاری از حقوق و مطالبههای آنها بلاتکلیف مانده است. به بیان دیگر، درحالیکه مسئولیت زنان در جامعه ایرانی افزایش یافته است، حقوق اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی آنها در بسیاری از موارد متناسب با مسئولیتهای یادشده گسترش نیافته است. از دیگر سو، در دورههای اخیر بسیاری از مسائل مربوط به مطالبات و حقوق زنان به دایره بستهای از زیست اجتماعی زنان محدود بود و بسیاری از مردان با این مطالبات بیگانه بودهاند؛ اما همین واقعیت ویژگی تمایزبخش مطالبات اخیر است. در واقع برای نخستین بار است که مسئله حقوق زنان به نقطه عزیمت مطالبهای اجتماعی بدل میشود که ابعادی فراگیر دارد و مردان نیز در آن سهیماند.
3. تقویت اتحاد ملی
در این رویداد بسیاری از ایرانیان خود را در جایگاه ژینا یا در جایگاه پدر، مادر، خواهر یا برادر او دیدند و اینگونه با تمام وجود در غم او شریک شدند و اینگونه همگان در شبکه متقابلی از خواهری و برادری قرار گرفتند. البته بیتردید مطالبات بیانشده بنیادهای فراخدامنهای دارد و از مسائل سیاسی تا مطالبات اقتصادی را در بر میگیرد؛ مطالباتی که هریک در مقام گسلی اجتماعی عمل میکنند؛ اما آنچه در تحولات اخیر همه این مطالبات پراکنده را فعال و یکپارچه کرد، سوگواری ژینا امینی بود. یا به بیان دقیقتر مطالبه حقوق زن ایرانی بود.
جامعه ایرانی برای چند دهه متوالی مسیری فرسایشی را طی کرده است و در بیشتر موارد منافع متضاد بر احساسات مشترک مستولی شدهاند؛ به نحوی که بسیاری از مطالعات جامعهشناختی در دهههای اخیر سیر نزولی سرمایه اجتماعی در ایران را نشان داده است. اما سرمایه اجتماعی چیست و از چه مؤلفههایی تشکیل شده است؟
در پاسخ باید گفت سرمایه اجتماعی مجموعه ارزشها، هنجارها و ایستارهایی است که جمعیتی اجتماعی را درون ظرفی محیطی به هم پیوند میدهد و مانند سیمانی است که آجرهای یک ساختمان را کنار هم حفظ میکند.
با مرور اندیشههای نظریهپردازان اصلی در زمینه سرمایه اجتماعی مانند کلمن، فوکویاما، بوردیو و بهویژه پاتنام میتوان گفت سه مؤلفه ارزشها، اعتماد و شبکهها مؤثرترین مؤلفهها در تعیین میزان سرمایه اجتماعی هستند. در این زمینه باید گفت بخشی از سرمایه اجتماعی ریشه در وجود جامعه مدنی نیرومند دارد و به زیرساختهای اجتماعی بازمیگردد و بخش دیگری از آن در پیوندی تنگاتنگ با اندرکنش اجتماعی است. آنچه در فردای درگذشت ژینا رخ داد، دقیقا به بخش دوم سرمایه اجتماعی گره میخورد؛ جایی که کنشگران اجتماعیِ جامعه ایران کنش خود را درون چارچوب ارزشهایی مشترک و حقوقی بنیادین به هم پیوند زدند. کنشهای اجتماعی یادشده شکلی فراطبقاتی و فراگروهی داشت. از دیگر سو، نشان داد افکار عمومی در ایران به سطح بالایی از بلوغ رسیده است که در میانه سختترین شرایط اقتصادی به مطالبههای آرمانخواهانهای مانند حقوق زن و کرامت انسانی توجه ویژهای دارد.
به بیان کوتاه میتوان گفت این همذاتپنداری موجب شده است تا هوشیاری اجتماعی نسبت به یک پدیده آسیبشناختی به مرحله آگاهی و سپس خودآگاهی اجتماعی ارتقا یابد و در بالغترین سطح، خودش را ذیل مکانیسم حقوق فرهنگی تعریف کند. این اتفاق آینهای روشن را پیشروی وجدان جامعه ایران قرار داده است. آینهای که جامعه ایرانی بار دیگر خود را درون آن میبیند.