جای خالی بزرگ
حق نیست که روز تولدت زندان باشی «نیلوفر حامدی»! باید همینجا گوشه تحریریه نشسته باشیم و من بپرسم که «آجرلو» برای شام تولدت چی درست کرده و تو هم تعریف کنی. و من دنبال جزئیات باشم، همان جزئیاتی که وقتی از سفر یا گزارش برمیگشتی، میپرسیدم و میخواستم اگر عکسی داری بهم نشان بدهی
حق نیست که روز تولدت زندان باشی «نیلوفر حامدی»! باید همینجا گوشه تحریریه نشسته باشیم و من بپرسم که «آجرلو» برای شام تولدت چی درست کرده و تو هم تعریف کنی. و من دنبال جزئیات باشم، همان جزئیاتی که وقتی از سفر یا گزارش برمیگشتی، میپرسیدم و میخواستم اگر عکسی داری بهم نشان بدهی. مثل همه سفرهایی که تو این یکسالو خردهای رفتید و من هر بار با تعریفهای تو زیباییهای «اورامانات» و «ماسال» را تجربه کردم و انگار آن توله خرس را در «سبلان» با چشمهای خودم دیدم، نه با دوربین شما. آن صعودهای پیدرپی و پیادهرویهای این گوشه و آن گوشه، که هرکدامش برای من آرزو بود.
حقش بود همه این چهار هفته اینجا باشی، کنار در بالکن و هر چند وقت یک بار حرف بزنیم، چه اتفاقی دارد میافتد و چقدر ما درباره بچههای دهههشتادی کم میدانیم و چقدر آنها نهفقط با من که سه دهه تفاوت سنی دارم، حتی با تو هم که فقط چند سال از آنها بزرگتری، فرق دارند. باید همه این چهار هفته اینجا میبودی و حداقل چند بار «برای ...» را گذاشته بودیم یا چند بار غر زده بودیم که مدام مطالب حذف میشوند و چقدر دایره انتخاب و نوشتن محدود و محدودتر شده است. باید اینجا میبودی، تا هر وقت من نمیتوانستم بفهمم این فحشها و شعارها از کجا درآمده، همراه بقیه بهم یادآوری کنی که نسل عوض شده و بهتر است دایره لغاتم را گستردهتر کنم. همان دو روز اول دستگیریات فهمیدم، تو این چند ماه چقدر جای بزرگی در ذهنم باز کردی و چقدر حرفزدن با تو برایم مهم است و چقدر نبودنت جای خالی بزرگی است در تحریریه و در ذهن من، ای نیلوفر حامدی!
تو شادی و فکرکردن را بیدریغ پخش میکنی. تو بودی که هر بار از اینهمه عصبیت و بیرحمی و بیانصافی در دنیای مجازی شگفتزده میشدم و متحیر میماندم، با جملهای قضیه را برایم روشن میکردی و جور دیگر دیدن به ماجرا را یادآوری میکردی. تو بودی که هر بار در فهم برخی تعریفها و حد و مرزها، جا میماندم، برایم توضیح میدادی. تو بودی که هر بار با دیدنت، امیدواری به آینده روزنامهنگاری برایم دوباره زنده میشد و با خودم میگفتم مگر میشود روزنامهنگاری در ایران بمیرد تا وقتی «نیلوفر حامدی»، «الهه محمدی»، «یلدا معیری» و... هستند؛ روزنامهنگارانی که دنیای جدید را میشناسند، ایران و جهان را میشناسند، زنبودن برایشان سد نیست و میتوانند با قدرت، حقیقت را کشف کنند. چقدر این روزها خاطره آن روز تقدیر از شما روزنامهنگاران برتر و حرفهایت را در انجمن صنفی مرور کردم. تو بودی که توانستی موضوع شاید کوچکی مثل شیرخشک را -که برای من تبدیل به دغدغه روزمره شده بود- تبدیل کنی به یک گزارش تحقیقی و به دنبال سرمنشأ مشکل بگردی و آنچنان به موضوع بپردازی که گزارشت حتی تا دفتر رئیس دولت هم برود. تو بودی که توانستی ماجرای تیراندازی در پارک پردیسان را چنان بازخوانی کنی که در خاطرهها ماندگار شود.
تو بودی که وقتی برای یک گزارش میرفتی تا اعماق وجودت آن درد و رنج را حس میکردی و میخواستی علاوه بر تصویر و توصیفش راهی برای حل مشکل پیدا کنی، حتی اگر اندوهش باعث میشد تا شبها کابوس ببینی و غم درونت خانه کند، مثل دختران ارومیه که فهمیده بودی یکی از آنان را برای پنج میلیون میخواهند بفروشند. نیلوفر حامدی تو باید این بیرون میبودی، هیچ وقت جای تو نباید زندان باشد، قرار نبود جای تو و کسانی که روایت حقیقت میکنند، پشت میلهها باشد. قرار نبود شنبه پیش آنچنان قلبمان برای تو و همه زندانیان محصور در آتش، شرحهشرحه شود و بمیریم تا سی ثانیه زنگ بزنید.
حامدی، حامدی تولدت مبارک همه ما، که توانستیم با تو آشنا شویم. با تو که قوی و شجاع هستی و این جای خالی بزرگ بزرگ فقط با آمدنت پر میشود.