|

بالاتر از نبوغ

دانشمندی که چارچوب اندیشه‌هایش فراتر از زمان بود

«آلبرت اینشتین» برای همیشه به عنوان یکی از نوابغ بزرگ دنیا که دیدگاه ما نسبت به هستی را تغییر داد، شناخته خواهد شد. نبوغ چیزی است که همواره همراه با نام او آمده است و همه او را یکی از بزرگ‌ترین نوابغ بشری می‌پندارند. جمله‌ای که البته درست است؛

عبدالرضا ناصرمقدسی-متخصص مغز و اعصاب:‌ «آلبرت اینشتین» برای همیشه به عنوان یکی از نوابغ بزرگ دنیا که دیدگاه ما نسبت به هستی را تغییر داد، شناخته خواهد شد. نبوغ چیزی است که همواره همراه با نام او آمده است و همه او را یکی از بزرگ‌ترین نوابغ بشری می‌پندارند. جمله‌ای که البته درست است؛ اما تمام ماجرا نیست و نمی‌تواند بازتابی از چگونگی کشفیات بزرگ او محسوب شود. وقتی زندگی او را می‌خوانیم با موضوعات جالبی روبه‌رو می‌شویم که می‌تواند در درک ما از اهمیت نبوغ و شیوه تفکر انسانی بسیار مؤثر واقع شود. همان‌طور که خواهیم دید، شاید بیش از نبوغ آن چیزی که برای پیشرفت فکر آدمی اهمیت دارد و سبب کشف و ارائه درخشان‌ترین اندیشه‌ها می‌شود، شیوه تفکر است و این موضوع به‌شدت درمورد «اینشتین» صدق می‌کند. موضوعی که نه‌تنها باعث پیشرفت او و ارائه نظریه نسبیت‌های خاص و عام شد؛ بلکه درعین‌حال مانع پیشرفت‌های آتی او نیز شد. به‌ غیراز موفقیت‌های پرشکوه او اگر شیوه تفکر او را بدانیم، متوجه می‌شویم که مخالفت او با مکانیک کوانتومی و صرف زمان بسیار و درعین‌حال بی‌نتیجه برای پیدا‌کردن نظریه‌ای وحدت‌بخش در فیزیک نیز به همین شیوه تفکر بازمی‌گردد. در انتها خواهیم پرسید که چگونه می‌توان شیوه تفکر را ارتقا بخشید؟ آیا راهی بود که «اینشتین» با مکانیک کوانتومی هم‌نوا شده و به این طریق نبوغ خود را در این عرصه نمایان کند؟

به گمانم نام بزرگ «اینشتین» مانع شده که از چنین زاویه‌ای به زندگی و آثار او نگریسته شود. «آلبرت اینشتین» بیش از هر چیزی با نام نظریه‌های نسبیت خاص و عام شناخته می‌شود. نظریاتی که در بنیان خود بسیار عجیب‌اند و سؤال بزرگ اینجاست که «اینشتین»ی که شاید به اندازه یک ریاضی‌دان در ریاضی مهارت نداشته است، چگونه توانسته انتزاع‌های ریاضی را به اموری قابل‌ لمس و دیدن تبدیل کرده و این‌گونه ماهیت فیزیکی به آن ببخشد. وقتی زندگی‌نامه «اینشتین» را می‌خوانیم، بیش‌ازپیش درمورد آزمایش‌های ذهنی او کنجکاو می‌شویم و اکنون می‌دانیم که این آزمایش‌های ذهنی که جنبه تصویرسازی داشته‌اند، چقدر در کشفیات او نقش مهمی ایفا می‌کردند. از نمونه این آزمایش‌های ذهنی می‌توان به این سؤال اشاره کرد که «اگر در امتداد یک موج نوری با سرعتی برابر با آن حرکت می‌کردید، در آن صورت موج نوری چگونه به نظر می‌رسید؟»؛ اما در طی این تصویرسازی‌های ذهنی چه اتفاقی می‌افتد؟

این تصویرسازی‌ها سبب شده که «اینشتین» بتواند بر بسیاری دیگر از دانشمندان زمان خود که چه‌بسا دانش بیشتری داشته و در انتزاع‌های ریاضی از او ماهرتر بودند، پیشی بگیرد؛ اما اگر موضوعی قابل تصویرسازی ذهنی نباشد، چطور؟ اگر موضوعی از تصویر فراتر رفته و به الگوهایی برسد که چندان قابل تصویر نباشند، به معنای اینکه نتوان در ذهن خود آنها را دید، چطور؟ آیا همه‌ چیز را می‌توان متصور بود؟ یا نه محدودیتی برای آن وجود دارد؟ و آیا ممکن است مفاهیم، قوانین و حتی موجودات فیزیکی‌ای در این عالم وجود داشته باشند که گرچه بسیار اهمیت دارند؛ اما نتوان آنها را در فرایند تصویرسازی ذهنی لمس کرد و دید؟ این سؤالی است که هیچ‌گاه پرسیده نشده است؛ اما به نظر می‌رسد تا حدودی به ناکامی «اینشتین» در درک و قبول مکانیک کوانتوم مربوط باشد. انگاره‌های نسبیت خاص و عام تصویرپذیر هستند و هنر بزرگ «اینشتین» در این بود که توانست آنها را به بهترین شکل ممکن متصور شود. می‌توان خود را همراه با شعاعی از نور در عرصه کیهان تصور کرد. یا زمین را دید که بر روی پارچه‌ای قرار گرفته و به آن انحنا می‌بخشد؛ اما آیا چنین چیزی درباره عدم قطعیتی که «هایزنبرگ» مطرح کرد و «اینشتین» با آن مشکل داشت، امکان‌پذیر است؟ چگونه می‌توان ذره‌ای را در مکانی تصویرپردازی کرد، بدون آنکه بینشی درمورد زمان و سرعت آن داشت؟ درمورد دو ذره در دو سوی کیهان که زمانی کوتاه با هم تماسی داشته‌اند و حالا اندازه‌گیری مکان یکی می‌تواند منجر به‌ اندازه‌گیری مکان دیگری شود، چطور؟ چطور می‌توان خود را در یک ‌لحظه در دو سوی کهکشان یافت؟ بیایید برای چگونگی این موضوع خودمان نیز آزمایش ذهنی‌ای را طرح‌ریزی کنیم. فرض کنیم خودمان یکی از آن دو ذره هستیم که در گوشه‌ای از کیهان ایستاده و دوقلوی همزادمان در سوی دیگر کیهان قرار گرفته است. ما بیشترین تقارب را با هم داریم. ژن‌های ما یکی هستند و ما با هم به مدت 9 ماه در رحم یک مادر بوده‌ایم. حال اگر من نسبت به جایگاه خود در کیهان آگاه باشم، در آن صورت می‌توانم جایگاه ذره همزادم را در سوی دیگر کیهان مشخص کنم؛ اما این مستلزم آن است که من در همان لحظه از جایگاه دوقلوی همسانم باخبر شوم و چنین چیزی در چنین فاصله زمانی غیرممکن است. «اینشتین» نمی‌توانست چنین چیزی را به تصویر بکشد. حتی اگر تصویرسازی می‌کرد، باز هم نمی‌توانست آن را بفهمد. او در روند درخشان آزمایش‌های ذهنی خود اول نظریات را همانند بنایی می‌ساخت. آنها را خوب می‌دید و از هماهنگی آنها مطمئن می‌شد، سپس دست به اثبات آنها می‌زد. او نظریات خود را به ‌واسطه دیدن درک می‌کرد... . او ماهیت انتزاعی معادلات را از آنها می‌گرفت و به آنها جان می‌داد. این‌گونه از آن معادله فراتر می‌رفت. معادله قسمتی از بنای خانه او بود نه یک مفهوم انتزاعی که بر پایه‌های زبانی استوار بود. مفاهیم انتزاعی بیش از آنکه به تصویر نزدیک باشند، به مفاهیم زبانی نزدیک‌ترند و مفاهیم زبانی لزوما تصویرپذیر نیستند. نوعی جدال بین زبان و تصویر را می‌توان در کار «اینشتین» مشاهده کرد. او بهترین کسی بود که می‌توانست درمورد ساختار فضا-زمان نظریه‌ای درخشان را ارائه دهد؛ زیرا ساختار ذهنی او بیشترین انطباق را با همین ساختار فضا-زمان داشته و او می‌توانست کل فضا-زمان را ببیند. اینکه نسبیت عام تا به این اندازه تصویری است چندان جای تعجب نیست، وقتی بدانیم رد تأثیر نسبیت حتی درمورد نقاشی‌های «پیکاسو» که اوج تصویرسازی هستند، نیز مورد بررسی قرار گرفته است؛ اما همین قدرت، پاشنه آشیل «اینشتین» نیز محسوب می‌شد. جایی که او نمی‌توانست مفاهیم انتزاعی مکانیک کوانتوم را به‌ صورت بنایی هماهنگ در ذهن خود تصویرسازی کند.

در تصویرسازی‌های او حتما ساختمان‌های نیمه‌کاره و اشتباهی هم بوده‌اند و این هم یکی از آنها محسوب می‌شود. نکته مهم برای ساخت بنای ذهنی مکانیک کوانتوم، درک مفاهیم به‌ واسطه فرا‌رفتن از تصویر است. لوازمی که تصویرسازی ذهنی در اختیار ما می‌گذارد، برای ساخت چنین بنایی کافی نیست و این چیزی است که «اینشتین» قادر به درکش نبود؛ زیرا او ابتدا باید بنای نظریه را متصور می‌شد، بعد به اثبات معادلات آن می‌پرداخت؛ اما در اینجا باید ابتدا انتزاع‌هایی را پدید می‌آورد که در گنجایش تصویر نبوده؛ اما می‌توانست در ساخت مفهوم ذهنی به او کمک کند، بی‌آنکه از جنس تصویر باشد. بیایید با این فرض آزمایش ذهنی خود را کامل کنیم. برای آن باید ابتدا به‌ پیش‌فرض‌هایی پاسخ دهیم. چگونه تخیل ما می‌تواند تا آن‌ سوی جهان برود و اصلا چنین تصویری را که دو همزاد در دو سوی کیهان واقع‌اند، مطرح کند؟ به سخن دیگر چگونه ما می‌توانیم دست به آزمایش‌های ذهنی آنها از جنس «اینشتین»ی آن بپردازیم؟ برای «اینشتین» این موضوع بدیهی بود؛ اما به نظر می‌رسد که این‌گونه نیست و رمز فراتر‌رفتن از آن تصویرسازی ذهنی برای درک مکانیک کوانتومی نیز در همین‌جا نهفته است. طبق نسبیت خاص ما نباید بتوانیم تصویری در ذهن خود داشته باشیم که در آن دو سوی کیهان متصور باشد. تنها تخیل است که می‌تواند این اجازه را به ما بدهد. تخیلی که مشخص نیست چطور این کار را می‌کند؛ اما می‌توان گفت تخیل انتزاع‌هایی درمورد جهان است که آن را به ملموس‌ترین شکل ممکن بدل می‌کند. به سخن دیگر در پس یک آزمایش ذهنی انتزاع‌هایی وجود دارد که آن را به ظرفیت تصور ما تقلیل می‌دهد و خود آن از جنس این تصاویر نیست. آیا مغز ما این کار را می‌کند؟ یا نه ما خود در چنین جهان انتزاع‌ها و الگوها غوطه‌ور هستیم و هر چیزی برآمده از آن است؟ و همین انتزاع‌ها هستند که دوقلوی همزاد آزمایش ذهنی ما را به یکدیگر متصل می‌‌کند؟ می‌بینیم آنچه گفته شد، اصلا تصویرپذیر نیست و ذهنیت «اینشتین» نمی‌تواند با آن کنار بیاید؛ اما کسی مانند «هایزنبرگ» که اصل عدم قطعیت را مطرح کرده و آن را جزئی بنیادین از این جهان مطرح می‌‌کند، این توانایی را داشته که از تصویر عبور کرده و بنیان‌هایی در جهان را ببیند که از منظر او فقط «وجود دارند»، بدون آنکه بخواهند متصور شوند. به گمانم این کارکردی دیگر از مغز ما در شناخت جهان است و ای‌ کاش بیشتر درمورد مغز «اینشتین» و چگونگی پردازش‌های ذهنی او می‌دانستیم.