شکلهای زندگی: درباره دیالکتیک تنهایی
عشق جهانشمول
«دیالکتیک تنهایی» اثر اوکتاویو پاز (1998-1914)، در اصل نوشتهای کوتاه از فصل پایانی کتابی با نام «هزارتوی تنهایی» است، پاز در این نوشته کوتاه به آسیبشناسی مردم مکزیک میپردازد.
نادر شهریوری (صدقی)
«دیالکتیک تنهایی» اثر اوکتاویو پاز (1998-1914)، در اصل نوشتهای کوتاه از فصل پایانی کتابی با نام «هزارتوی تنهایی» است، پاز در این نوشته کوتاه به آسیبشناسی مردم مکزیک میپردازد. او مهمترین آسیب کشور را انزوا یا چنانکه میگوید هزارتوی تنهایی میداند که ریشههای آن به تاریخ مکزیک و باورهای اسطورهای مردم آن کشور بازمیگردد. راهحل پاز برای عبور از تنهایی، گشودگی نسبت به دیگران است. این گشودگی به وساطت «عشق» رخ میدهد، به نظر پاز عشق آن روی سکه تنهایی است. پاز میان تنهایی و عشق، رابطهای متقابل میبیند که موتور محرکهاش دیالکتیک* است. نوشته کوتاه پاز، اگرچه آسیبشناسی مکزیک است اما موضوع چنان جهانشمول و کلی است که برای هر انسان در هر کجا تجربهای ملموس است.
به نظر پاز، «تنهایی» عمیقترین واقعیت بشری است و در میان همه موجودات، انسان یگانه موجودی است که میداند «تنها» است، او به تنهایی خود آگاه است اما تنهایی لزوما مجازات و نفرینی برای او نیست، زیرا در تنهایی نیروی عظیمی از حسرت، آرزو، کامیابی، و ناکامیها نهفته شده که او را مستعد تلاش برای رهایی از تنهایی میکند. از این نظر، تنهایی موقعیتی دوسویه است: «تنهایی هم جرم ما و هم بخشودگی ماست. مجازات ماست اما در عین حال بشارتی است برای اینکه هجران ما را پایانی است، این دیالکتیک بر همه زندگی بشر حکمفرماست».1
آدمی اگرچه موجودی طبیعی است اما در همان حال موجودی غیرطبیعی است، زیرا میتواند عشق ورزد: «عشقورزیدن» تمایز اساسی میان انسان با دیگر موجودات است. به نظر پاز «عشق امری طبیعی نیست، عشق امری بشری است، بشریترین رگه در شخصیت انسان، چیزی است که ما از خود ساختهایم و در طبیعت وجود ندارد. چیزی که ما هر روز خلق میکنیم و منهدم میکنیم».2
عشق ازجمله مهمترین کنشهای انسانی است که اگرچه از درون فرد برمیخیزد اما آنگاه رنگ به خود میگیرد که خود را در دیگری تحقق بخشد. به بیانی دقیقتر، عشق میخواهد فراتر از طبیعت -غریزه- عمل کند تا بُعد برتر روح آدمی را به نمایش درآورد. در اینجا ما با دو پدیده عشق و غریزه روبهرو میشویم که در مقابل هم قرار میگیرند، به این معنا که در عشق نوعی همبستگی ولو موقت رخ میدهد، در حالی که غریزه بنا بر طبیعت خود همواره در انزوا و دوری از دیگری به حیات بیولوژیک خود ادامه میدهد. عشق در بارزترین تجلی خود مستلزم بیشترین دوسویگی است، در حالی که غریزه یکسونگر در درون خود محبوس باقی میماند، بدون آنکه راهی به بیرون از خود پیدا کند. تری ایگلتون، معادلهایی برای عشق و غریزه در نظر میگیرد و آن دو را زمینهساز دو سویه متفاوت از زندگی تلقی میکند. ایگلتون عشق را راهی به سوی خوشبختی میداند، او خوشبختی را امری متقابل و جمعی در نظر میگیرد، در حالی که غریزه را موجد لذت میداند. لذت از نظر ایگلتون امری شخصی است که در انزوا محقق میشود، در حالی که «خوشبختی در تنهایی محقق نمیشود و این یکی از فرقهای آن با لذتجویی است».3
پاز به «تنهایی» بُعدی گستردهتر میدهد. به نظر او تنهایی صرفا خود را شامل نمیشود، بلکه تاریخ - تاریخ هر کشور- را نیز میتواند در بر بگیرد. در این صورت سرنوشت آن کشور یا هر کشوری مانند سرنوشتِ «فرد» در ناتمامی خویش به سرانجام نمیرسد، «درست مثل زندگی در عصر جدید که ناتمام است و آن تنهایی که از آن پدید میآید... ابتلا و محنتی نیست که روح را تقویت کند... نفرینشدگی محض است که دنیایی بیراه خروج را نشان میدهد».4
نفرینشدگی را میتوان باوری اسطورهای در نظر گرفت که چهبسا به تعبیر شاعر معاصر ما، اخوان، از لعنتی آغازین سرچشمه گرفته است، اما از منظر پاز آن را میتوان ناشی از انزوا دانست. انسان نفرینشده یا جامعه نفرینشده در تنهایی دوزخی خویش ناتوان از عشقورزیدن، راه گشودگی به جهان دیگر را مسدود میکند. پاز به عشق بُعدی جهانشمول میدهد، از نظرش اگرچه نقطه عزیمت عشق از فرد نشئت میگیرد اما استمرار آن جهان را دگرگون میکند، در حالی که غریزه یا آن بُعد طبیعی انسان در انزوا میپوسد و در نهایت به بیزاری از دیگری و سپس از خود منتهی میشود. خودشیفتگی فردی و ناسیونالیسم از نظر پاز، نه برآمده از صفات ویژه یا فضیلتهای منحصربهفرد که ناشی از انزوای مزمن و بیمارگونه است که در خود باقی میماند و «تشخص» پیدا نمیکند، درحالیکه عشق بنا بر ماهیت خود تشخص میدهد. عشق و شخصیت به معنایی دقیق دو بُعد از یک پدیدهاند زیرا تنها بهواسطۀ عشق است که شخصیت شکل میگیرد و جهانشمول میشود.
پاز از عشق میآغازد و سپس به تاریخ میرسد، گویی این دو سرشتی مشترک دارند و آن نجاتبخشیشان است، «هر جامعه محتضر یا عقیم میکوشد با خلق اسطوره رستگاری و نجاتی که اسطوره باروری هم هست، با خلق اسطوره خلقت و آفرینش خود را نجات دهد».5
«اسطوره رستگاری» عبارتی قابل تأمل است، به نظر پاز اسطورهها به خودی خود رستگار نمیکنند، آنها تنها خود را تکرار میکنند، اما اسطوره رستگاری آنگاه نجاتبخش میشود که وارد تاریخ گردد، تنها در این صورت است که از چرخه تکرار رهایی یافته، سمتوسویی گشاده به خود میگیرد. پاز نیز متأثر از ایدهای کلاسیک درباره رستگاری در پی تاریخیکردن اسطورههاست تا آنها را بارور کند. به نظر پاز تنها در این شرایط است که انزوا یا چنانکه گفته میشود «تعطیلات در تاریخ» پایان میپذیرد و «تنهایی و گناه در وصل و باروری از میان میروند».6
پینوشتها:
* از دیالکتیک میتوان تعابیر متفاوت داشت. در ابتدا آن را معادل دیالوگ تعریف میکردند مانند دیالوگهای سقراطی. اما دیالکتیک همچون هر مفهومی که در سیر تاریخی خود متحول شده، مصادیق متنوعتری پیدا میکند. آنچه در اینجا مد نظر پاز است تلقی هگلی از دیالکتیک است که بهواسطه آن تنشها و تناقضات جامعه در تاریخ هر کشور بسط یافته و جامعه تحولی نو به نو را تجربه میکند.
1، 2، 4، 5، 6. «دیالکتیک تنهایی»، اوکتاویو پاز، ترجمه خشایار دیهیمی
3. «معنای زندگی»، تری ایگلتون، ترجمه عباس مخبر