آینده بشر به علم گره خورده است
کرونا و نشانههای ناتوانی روشنفکری ایرانی در نهادینهسازی علم
اکنون که بیش از دو سال از همهگیری کووید19 گذشته است، زمان خوبی است که به آنچه طی شد، نگاهی بیندازیم. بهعنوان یک پزشک در این مدت مطالب زیادی درمورد کرونا خواندهام. از آنجا که کرونا معضلی جهانی است و بر اقتصاد و سیاست تمام کشورها تأثیر بسزایی گذاشته؛ بنابراین میتوان انبوهی از مطالب را که متخصصان حوزههای مختلف درمورد این همهگیری نوشتهاند، در نشریات، سایتها و کتابهای مختلف پیدا کرد و خواند. عمده این مطالب درمورد سؤالاتی است که جنبه عمومی داشته و همه به دنبال پاسخی برای آن هستند: آیا ممکن است دوباره درگیر یک همهگیری جدید شویم؟
اکنون که بیش از دو سال از همهگیری کووید19 گذشته است، زمان خوبی است که به آنچه طی شد، نگاهی بیندازیم. بهعنوان یک پزشک در این مدت مطالب زیادی درمورد کرونا خواندهام. از آنجا که کرونا معضلی جهانی است و بر اقتصاد و سیاست تمام کشورها تأثیر بسزایی گذاشته؛ بنابراین میتوان انبوهی از مطالب را که متخصصان حوزههای مختلف درمورد این همهگیری نوشتهاند، در نشریات، سایتها و کتابهای مختلف پیدا کرد و خواند. عمده این مطالب درمورد سؤالاتی است که جنبه عمومی داشته و همه به دنبال پاسخی برای آن هستند: آیا ممکن است دوباره درگیر یک همهگیری جدید شویم؟ منشأ کووید19 کجاست؟ آیا ویروس تاجدار کووید19 دستساز است یا نه، از خفاشها و پانگولینها به انسان سرایت کرده است؟ ویروسها چقدر خطرناک هستند؟ رشد فضای مجازی در این دوره چطور بوده و چه تأثیری بر زندگی ما خواهد گذاشت؟ این سؤالها و دهها سؤال دیگر همه و همه ذهن اندیشمندان و روشنفکران را به خود مشغول داشته و هریک سعی میکند از جنبه تخصص و دانش خود به موضوع نگاه کرده و راهحلی برای آن عنوان کنند. هدف نیز بهبود شرایط مردم است. اینکه چه کار کنیم که دچار همهگیری بعدی نشویم؟ چطور بنیانهای اقتصادی و اجتماعی را تقویت کنیم که دچار کمترین آسیب در طی یک همهگیری دیگر شوند و دهها موضوع دیگر که یک روشنفکر بنا به کار خود سعی میکند با کندوکاو در آن به ارتقای جامعه خود یاری برساند. شاید در سطح جهانی و به دنبال همهگیری کووید19، بیشترین آگاهیبخشی متفکران و روشنفکران در تأکید برای بهبود شرایط محیط زیست باشد. یکی از مهمترین دلایل این همهگیری دخالت انسان در طبیعت و تخریب همهجانبه آن بوده است. پس باید دست از تخریب محیط زیست برداریم. این وظیفه روشنفکران در زمانه ماست که مانع ازبینرفتن خانه ما شوند. موضوعی که هم با افزایش دانش و خردمندی عمومی باید همراه بوده و هم نوعی مطالبهگری از سطوح قدرت را در پی داشته باشد. اینها همه وظیفه روشنفکران است که از درسی که از این پاندمی گرفتند سعی در ارتقای وضعیت عمومی کنند تا انسانها زندگی بهتری داشته باشند. به غیر از این موارد کلی و البته مهم، هر کشوری بنا به شرایط داخلی خود نیز مشکلات خاصی با این همهگیری داشته و دارد. فرضا دولت چین محدودیتهای بسیار سفت و سختی را به عمل آورد. از سوی دیگر در جوامع دموکراتیک که برخلاف چین آزادیهای فردی در آنها از اهمیت بسیاری برخوردارند، مخالفتهای زیادی با این محدودیتها دیده میشد. روبهروشدن با هریک از این مشکلات مقتضیات خاص خودش را میطلبید و روشنفکر هر جامعهای وظیفه داشت به این موضوعات بپردازد و درمورد آنها آگاهیبخشی کند.
همهگیری کرونا در ایران از روز اول شرایط بسیار عجیب و نامتعارفی داشت. موضوعی که البته درنهایت به آنهمه کشته و فوتی ختم شد. درمورد اشتباهات مسئولان مختلف این کشور در مقابله با کرونا بسیار نوشته شده است. سیاستهای غلطی که صرفا بار درمان را صدها برابر کرد و کادر درمانی خسته را بر جا گذاشت. کادر درمانی که درنهایت، رفتن را به ماندن ترجیح دادند و اکنون با خیل پزشکان و پرستارانی روبهرو هستیم که دارند یکی پس از دیگری این سرزمین را ترک میکنند. من در یادداشتهای متعددی به این موضوعات پرداختهام. چیزی که اینجا موضوع بحث است، واکنشهای عمومی در پاسخ به کرونا و تبعات آن بوده و این سؤال مهم که چرا هیچکدام از روشنفکران ایرانی واکنشی نسبت به رفتارهای اجتماعی مردمان ما نداشته و چرا نظامهای فکری آنها در حل این بحران اثری نداشتهاند؟ برای این بحث به دو موضوع مهم میپردازم: اول رواج طب سنتی در دوران کرونا و دوم استقبالنکردن از واکسیناسیون. شاید در هر دو مورد سیاستهای دولتی مؤثر بودهاند اما نمیتوان طرز تفکر مردم ما در این موارد را نادیده گرفت. چرا هیچ روشنفکری در جهت بهبود این وضع نکوشید و همه چیز به تلاشهای کادر درمان تقلیل داده شد، کادر درمانی که وظیفهاش درمان است، نه ارتقای فرهنگ عمومی. نکته بعدی اینجاست که هر دو مورد ذکرشده تأثیر زیادی در سلامت جامعه ما دارد و رواج آنها تبعات سنگینی را برای مردم ما به جا گذاشته است.
طب سنتی
من مخالف طب سنتی یا آنچه این روزها بهعنوان طب ایرانی در دانشکدههای مربوطه تدریس میشود، نیستم. طب سنتی جزئی از میراث فرهنگی هر کشوری است. میتوانیم در هر فرهنگی طبی مربوط به سنت آن فرهنگ بیابیم. مواردی مانند طب چینی، طب هندی (آیورودا) یا طب تبتی نمونههای مشخصی از این موضوع است. طب سوزنی چین به شکلی گسترده تدریس و به کار میرود. آیورودا نیز جایگاه محکمی در هند دارد و در سرتاسر دنیا از آن استفاده میشود اما خصلت مهم آنها بازخوانی و مدونبودن آنهاست. آنها نیز مانند طب مدرن تن به آزمایشها و بررسیهای مختلف داده و صحتوسقم خود را نشان میدهند. در ایران نیز گرچه پیشینه درخشانی در طب داریم اما این طب هیچگاه مدون نشده و پر از بحثها و صحبتهای پیرایشنشدهای است که اول و آخر آن مشخص نبوده و مبنای درستی برای استفاده ندارد. کتاب «قانون» یا «الحاوی» شرحی عالی و مدون از یافتههای علمی در زمانه خودشان است؛ اما حتی این دو گنجینه طب سنتی ترجمه درستی به فارسی ندارند. بگذریم از متون بیشمار دیگر که فقط نسخههای خطی آنها درحال خاکخوردن و از بین رفتن است. مشخص است که از دل چنین مجموعهای که ترجمه نشده، بازخوانی نشده، مورد نقد واقع نشده و با طب جدید و یافتههای روز علمی انطباق داده نشده، چیز درست و بهدردبخوری درنمیآید. تازه این قسمت بهتر داستان است. بخش عمده کسانی که داعیه طب سنتی را دارند و بهعنوان حکیم شناخته میشوند، حتی از همین مفاهیم سنتی نیز بیبهرهاند و در دکان آنها هر چیزی جز حرف درست یافت میشود. نتیجه چنین درمانهایی هم مشخص است: بهبودنیافتن بیمار و بدترشدن حال او. در دوره کرونا نیز این گروه بسیار فعال بودند و انبوهی از داروهای غیراستاندارد و بررسینشده خود را به مردم فروختند؛ اما چرا با وجود اینهمه تأثیرات منفی، مردم ما کماکان تا این اندازه از این موضوعات شبهعلمی استقبال میکنند؟ درست است که سیاست حکومتی مبتنی بر ترویج طب سنتی در جامعه بوده است؛ اما علت رغبت بالای مردم به طب سنتی فقط سیاستهای حکومتی نیست. مسائل مختلفی را درمورد علل این استقبال بیماران از طب سنتی عنوان کردهاند. مثلا اینکه مفاهیم طب سنتی برخلاف طب جدید، کلیگراست یا اینکه به مسائلی مانند ارتباط روح و بدن توجه دارد یا نوعی خودمختاری به مریض میدهد که او هم بتواند در سرنوشت بیماری خود دخیل باشد. اینها مواردی نیست که در طب مدرن چندان به آن توجه شده و در نظر گرفته شود و طب سنتی این خلأ را برای بیمار پر میکند اما به گمان من اینها در صورتی پذیرفته است که طب سنتی ما نیز مانند فرضا طب سوزنی چین، نظامی مدون داشته و بر مبنای اصول قابل تجربه بنا شده باشد؛ ولی همانطورکه گفتیم، متأسفانه آن چیزی که بهعنوان طب سنتی در ایران استفاده و ترویج میشود، هیچکدام از این خصوصیات را ندارد. پس علت رغبت بالای مردم ما به چنین ملغمهای چیست؟ به گمان من بیش از هر چیزی به نبود تفکر علمی در جامعه ما بازمیگردد: جامعهای که نمیتواند براساس گزارههای علمی و آن چیزی که نتایج علمی بیان میکند، عمل کند. نمیداند شرط استفاده از دارو این است که آزمونهای متعددی را پشتسر گذاشته باشد. نمیداند که روند استدلال و استنتاج چیست. همه اینها درنهایت سبب میشود که شبهعلم که هیچکدام از این موارد را برای اثبات درستی خود نمیخواهد، در جامعهای مانند جامعه ما رواج پیدا کند. همین موضوع بازتاب خود را در مسئله واکسیناسیون نشان داد.
واکسیناسیون کرونا در ایران
داستان واکسیناسیون در مملکت ما داستانی پر از آب چشم بود. از تأخیر بسیار در واکسیناسیون و در ادامه لزوم استفاده از واکسنهایی چون سینوفارم که براساس تکنیکهای قدیمی واکسنسازی ساخته شده بودند، همه و همه از اتفاقاتی است که فقط در مملکتی چون مملکت ما میافتد. غیر از این، رغبت مردم به واکسیناسیون نیز موضوعی قابلتوجه بود. شاید در دوزهای اول و دوم واکسیناسیون استقبال خوبی از آن بهعمل آمد اما در دوزهای سوم و چهارم چنین چیزی نبود. گرچه هنوز مطالعهای درباره میزان استقبال مردم از دوزهای سوم و چهارم به چاپ نرسیده است، ولی شواهد غیررسمی نشان میدهند که استقبال از دوزهای سوم و چهارم اندک بوده است. یکی از مهمترین دلایل آن موضوعات نادرستی است که در مورد واکسن و عوارض آن در سطح جامعه رواج دارد. اینکه واکسیناسیون سبب نازایی میشود، در واکسنها تراشههایی موجود است که از بیولوژی ما جاسوسی میکند، کسانی که واکسن میزنند بیش از دو سال عمر نخواهند کرد و دهها مورد دیگر. هربار که از بیمارانم علت عدم واکسیناسیون را میپرسم با انبوهی از این حرفها روبهرو میشوم. وقتی منبع این حرفها را میپرسم میگویند که در شبکههای اجتماعی خواندهاند. وقتی من از شواهد علمی درباره فواید واکسیناسیون و ضرورت آن در کاستن میزان مرگومیر ناشی از کووید صحبت میکنم، باز تکرار میکنند که در شبکههای اجتماعی اما اینگونه نوشته شده است. نکته مهم اینجاست که به اهمیت استنتاج علمی پی نمیبرند و نمیدانند که مطالعه علمی یعنی چه و ما چگونه باید بر اساس گزارههای علمی پیش برویم تا نتیجه خوبی داشته باشیم. این عدم درک نیز به دلیل نبود تفکر علمی در جامعه ما است.
اما نقش روشنفکران در این بین چه بوده است؟
روشنفکران بیهیچ تردیدی نقش بسیار مهمی در ارتقای همهجانبه یک جامعه دارند. آنها سبب ایجاد ارزشهای یک جامعه میشوند. شاید بتوان فرهنگ یک جامعه را از روشنفکرانش شناخت. اینکه چه پویایی فرهنگیای در یک جامعه وجود دارد و جامعه چه ارزشهایی را حفظ میکند ارتباط مهمی با روشنفکران آن دارد. اگر از این منظر به موضوع نگاه کنیم باید بپرسیم چرا روشنفکران ما در نهادینهکردن تفکر علمی در جامعه موفق نبودهاند؟ در اینجا باید متذکر بود که منظور ما از علم همان علوم تجربی است. زیرا اکنون بیش از هر زمان دیگری متوجه میشویم که تفکر علمی برخاسته از تاریخ علوم تجربی مهمترین راهنما برای حل مشکلات عدیده ماست. وقتی بفهمیم اقتصاد علم است و روابط ریاضی بسیار بیشتر از فرمان فلان مسئول در بازار سرمایه نقش ایفا میکند، وقتی بدانیم سیاست علم است، وقتی بدانیم برای سلامت مردم باید از نتایج علمی استفاده کنیم آنوقت متوجه ضرورت تفکر علمی در یک جامعه میشویم. رشد روزافزون علومی مانند علوم اعصاب، ژنتیک، آمار و... همه و همه سبب شده که نتوان بدون داشتن بینشی از این علوم جدید، حرفی در علوم انسانی زد. زیرا انسان بیش از هر چیزی یک جاندار بیولوژیک است که در بسیاری از مواقع تابعی از عملکرد بیولوژیک خود شامل مغز و ژنتیکش است. بنابراین نمیتوان حتی در علوم انسانی نیز بدون دانش علوم تجربی حرفی برای گفتن داشت. پاسخ به این سؤال میتواند نقص روشنفکری در جامعه ما را بهصورت کلی نشان دهد. اول ببینیم نظر روشنفکران ما نسبت به گسترش تفکر علمی در جامعه چیست؟ متأسفانه در آثار فراوان روشنفکران ما کمتر مطلبی در این باب یافت میشود. روشنفکران ما بهجز چند استثنا (مثل مرحوم مهندس بازرگان و مرحوم دکتر سحابی) از دل علوم انسانی برخاستهاند. و اکثر این افراد خود را بینیاز از دانستن علوم تجربی میدانند. مشخص است که چنین روشنفکرانی دغدغه عمومیکردن علم و نهادینهکردن تفکر علمی در جامعه را ندارند. دوما بسیاری از روشنفکران ما جهت حل مشکلات متعدد جامعه ایرانی به دنبال ارائه یک کلانروایت هستند. نوعی تفسیر کلی از آنچه در جامعه میگذرد. علوم تجربی چندان با کلانروایتها کاری ندارد. کار علم تجزیه و تحلیل است. به سخن دیگر علم یک موضوع خاص را واکاوی کرده و آن را مورد تجزیه و تحلیل قرار میدهد و نمیخواهد یافته خود را در یک کلانروایت توضیح دهد: مثلا چگونه میتوان واکسنی علیه کووید19 ساخت؟ میزان اثربخشی این واکسن چگونه است؟ عوارض آن چگونهاند؟ علم بهصورت جزئی به این سؤالات پاسخ میدهد و نمیخواهد مسئله واکسن و اثرات آن را در یک کلانروایت توضیح دهد و مثلا بگوید واکسیناسیون به دلیل آنکه مربوط به تفکر غربی است، بنابراین نمیتواند در جامعه ما مؤثر واقع شود. هیچوقت چنین جملاتی در بررسیهای علمی جایگاهی ندارد. علم تعیین میکند که میزان اثربخشی واکسیناسیون با فلان واکسن در جامعه ایرانی چقدر است و اگر تأثیر آن در جامعه ایرانی با جامعه دیگر متفاوت باشد به دنبال علت علمی و نه ارزشی آن میگردد: آیا این تفاوت در میزان اثربخشی مربوط به ژنتیک، تغذیه یا محیط ماست؟ هیچ بار ارزشی و کلانروایتی در این نتایج وجود ندارد و جامعهای که براساس تفکر علمی عمل میکند، میداند که اگر واکسیناسیون را انجام دهد، بهمیزان درصد مشخصی که در مطالعات علمی آمده است از میزان احتمال مرگومیر وی به دنبال ابتلا به بیماری کاسته میشود. جامعهای که تفکر علمی در آن رواج داشته باشد بر همین مبنا نیز عمل کرده و تصمیمگیری میکند. موضوع بعدی عدم تمایل روشنفکران ما به عمومیکردن علم است. درست است که اکثر روشنفکران ما با علوم تجربی بیگانه هستند اما در آثار آنها به اهمیت عمومیکردن علم نیز اشارهای نمیشود. مشکل از نظر آنها نبود دانشی عمومی نسبت به مسائل علمی و داشتن تفکری علمی در زندگی نیست. این درحالی است که در همین دوره کرونا مشاهده کردیم که نبود دانش عمومی نسبت به کرونا و واکسیناسیون تا چه میزان باعث خسران مردم شد. اگر نتوانیم علم را عمومی کنیم و آن را برای عامه مردم قابلفهم نسازیم، هیچگاه تفکر علمی نیز در جامعه شکل نمیگیرد. ما چنین اولویتهایی را در روشنفکران خود مشاهده نمیکنیم.
روشنفکران جدید؛ حلقه اتصال علم و جامعه
پاندمی کووید19 و آنچه در جامعه ما اتفاق افتاد، نشان میدهد که ما نیازمند روشنفکران جدیدی هستیم که بتوانند علم را عمومی کرده و تفکر علمی را در جامعه رواج دهند. شاید اولین تغییر مهم در عرصه روشنفکری پدیدارشدن روشنفکرانی برخاسته از علوم تجربی باشد. در مغربزمین از این نمونهها بسیار است. نامهای درخشانی چون «دکارت» یا «برتراند راسل» عنوان بزرگترین روشنفکران تاریخ را یدک میکشند. کسانی که نامشان در روشنگری همگام با موفقیتهای بزرگ علمیشان است و میتوان از انبوه دانشمندان طرازاولی نام برد که وارد عرصه عمومیکردن علم شدهاند: کسانی چون «کارل ساگان»، «آنتونیو داماسیو»، «استیون واینبرگ»، «ریچارد داوکینز» و دهها و صدها نام دیگر. اما چنین چیزی در جامعه ما وجود ندارد. فرضا در همین پاندمی کووید19 پزشکان قادر به برقراری ارتباط با توده مردم جهت عمومیکردن تفکر علمی در زمینه واکسیناسیون و ممانعت از استفاده از طب سنتی نبودند. پزشکان به درمان بیماران میپرداختند بدون آنکه بتوانند از نظر علمی زبان مشترکی با آنها پیدا کنند. جهان جدید که جهان پیچیدگیها زیر سایه رشد حیرتانگیز علوم تجربی است نیازمند حضور چنین افرادی در جامعه است. مسئله بعدی هر چه تخصصیترشدن روشنفکری است. روشنفکر باید در یک حیطه خاص کار کرده و سعی در ارتقای دانش عمومی در آن حیطه کند. جامعه ما بیش از آنکه به کلانروایتها نیاز داشته باشد، نیازمند نگرش جزئیتر به مسائل و حل آنها بر اساس شواهد است. زمانی «کارل ساگان» نوشته بود که علم، آینده بشریت است. در جامعهای مانند جامعه ما علم تنها راه نجات است.