خروش افراسیاب بر کیخسرو
پس از نبرد تناتن خسرو و شیده، فرزند افراسیاب و کشتهشدن شیده، شاه توران در اندوهى ژرف فرورفت و با همه اندوه از خسرو خواست تا به کینجویى پایان دهد و خسرو تنها و تنها در اندیشه بادافره ریزندگان خون سیاوش بود.
پس از نبرد تناتن خسرو و شیده، فرزند افراسیاب و کشتهشدن شیده، شاه توران در اندوهى ژرف فرورفت و با همه اندوه از خسرو خواست تا به کینجویى پایان دهد و خسرو تنها و تنها در اندیشه بادافره ریزندگان خون سیاوش بود. بههمینروى دو سپاه به انبوه در یکدیگر آویختند و نبردى سخت درگرفت و جهن، دیگر فرزند دلاور افراسیاب در دل سپاه توران بایستاد و خسرو در برابر او، کارن، فرزند کاویان را در دل سپاه ایران گمارد. نبرد تا دیرگاه به درازا کشید و چون تاریکى بر همه جا گسترده شد، دو سپاه از یکدیگر دور شده تا روز دیگر و روشناى دیگر در یکدیگر بیاویزند و چون چشمه خورشید بر دشت نبرد روان شد، دو لشکر به کردار کوه روباروى یکدیگر رده برکشیدند و دگربار جهن در دل سپاه بایستاد و چون دو سپاه از جاى بجنبیدند، چنان بود که گویى در و دشت پاى درآوردهاند. از گرد برخاسته از سم ستوران چهره خورشید سیاه شد و از پرواز پیکانها دگرباره ابرى در آسمان پدیدار شد که باران آن مرگ بود. از بسیارى ناله کرناها و گرد سم ستوران و از بانگ سواران کوه و سنگ آب شد زمین پر ز جوش و هوا پرخروش شد و گویى جهان سربهسر از آهن شده، آسمان بر زمین خشم گرفته است. در جاىجاى ریگزارهاى ارمان سر و دست و پا افکنده شده و دل زمین از جاى برآمده بود و زمین مانند کرباسى بود که با خون آهارزده شده باشد، آنگاه تیراندازان افراسیاب از داخل هودجهاى نهادهشده بر پشت پیلان به روى سپاه ایران ناوک افکندند و دیوار پیلان در پیشاپیش سپاه توران، راه بر پیشروى ایرانیان بربست و افراسیاب که از دو میل آنسوتر جابهجایى سپاه خود را به دیدار ایستاده بود، فرمان داد تا پیلان در جاى خود نمانند و به پیش روند و سواران بال راست سپاه توران بر بال چپ سپاه ایران تاختن گرفتند و جهن با دو هزار نیزهدار به سوى بال چپ سیاه ایران شتاب گرفت.
کیخسرو مانند رزم ترکان را اینگونه دید که خورشید در جهان ناپدید شد، به دو پهلوان سپاه خود، آوه و سمکنان که هر دو شیران پرخاشجوى بودند، فرمان داد با ده هزار سپاهى همه با گرزهاى گاوسار به سوى بال چپ روى آورند و به شماخ سورى فرمان داد از نامداران سپاه ده هزار سوار دیگر برگیرد و میان دو رده سپاه تیغ برکشند و هیچ سوارى را بر پشت اسب نگذارند و بدین سان دو لشکر درهم آویختند و چکاچک شمشیرها از دو سوى، دلها را به لرزه افکند و از این پرخاش خون روان شد به کردار جویبارها. منوشان خوزان که پناه لشکر بود، در کنار رستم از دل سپاه ایران برآمد تا بال راست سپاه را جانى تازه بخشد و همزمان با آواى کرناها و کوسها، توس، درفش کاویان در دست، همراه با پهلوانان زرینه کفش، بال چپ سپاه ایران را بیاراست و زواره، برادر رستم نیز در کنار توس جاى گرفت، گودرز جهاندیده نیز به یارى زواره شتافت و در این آوردگاه چنان نبردى درگرفت که کسی کارزارى اینچنین هرگز ندیده بود. همه ریگزار ارمان پوشیده از زخمیان و کشتهشدگانى بود که روز از آنان برگشته بود و از بسیارىِ کشتگان، سواران بر پیکر آنان مىراندند، بیابان از خون مانند جیحون شده، یکى سر از دست داده، دیگرى سرنگون شده و خروش سپاهیان و اسبان، فراتر از بانگ تبیرهها رفته بود، گفتى دل کوه دریده شده، زمین همگام با سواران در جنبش و جهش بود، کوبش و چرنگیدن گرزها آوایى هولانگیز داشت و سرها بىتن مىشدند و تنها بىسر و همراه با آن، درخشیدن خنجرها و تیغهاى تیز، راه گریز بر خورشید بربسته بود. منوچهر در بال راست سپاه ایران، کهیلا را که یکتنه خود صد شیر را از پاى درمىآورد، از اسب فروکشید و فریبرز کاووس، جرنجاش را از بال چپ سپاه توران تباه گرداند و در میانه این آشوب به ناگاه تندبادى، ابر سیاه از سوى نیمروز بیاورد که رخ خورشید را بپوشاند و گویى از این ابر سیاه خون فرو مىچکید و به ناگاه چهره زمین تیره و تار شد و دیدهها خیره شد. در این هنگامه بود که در دل شاه ترکان بیمى افکنده شد و فرمان داد سى هزار شمشیرزن برگزیده با جوشنها و درفشهایى به گونهاى دیگر به آوردگاه روى آورند و جهان به رنگ سرخ و زرد و بنفش درآمد. گرسیوز نیرنگباز از پشت شاه نگاهى به آوردگاه افکند و سپاهى را روانه بال راست کرد که همه یکدل و یکتنه بودند و سى هزار سپاهى را نیز روانه بال چپ کرد که دلاورترین مهتران سپاه در جاىجاى آن ایستاده بودند و چون افراسیاب نیروهاى یارىبخش گرسیوز را بدید، جانى تازه در رگهایش روان شد. گویى این نبرد را پایانى نبود و آنگاه که پشت خورشید باریک و چهره شب، روز را تاریک کرد، گرسیوز رشکورز به نزد برادر آمده تا بگوید پهلوانان از نبرد خستهاند و زمین پر از خون است و آسمان پوشیده از گرد؛ سپاه را بازگردان که شب فرارسیده، دیگر خود را به سختى میفکن و بنگر چگونه سپاه تو پاى پس کشیده. دل افراسیاب چنان پر از خشم و خروش بود که گوش به سخن برادر نداشت و با درفش سیاه خود به سپاه ایران تاختن گرفت و چند سوار را از اسب فروکشید و خسرو چون افراسیاب را اینگونه پرخاشجو بدید، با چند تن از سواران خود به سوى او شتاب گرفت و گرسیوز و جهن چون دو شاه را روباروى یکدیگر دیدند، افسار اسب شاه توران را گرفته، اسب او را برتافتند و در این هنگامه استقیلا، شاه ایلا چون گرد بیامد تا با شاه ایران نبرد کند و با نیزه، کمرگاه خسرو را زخمى زد، نیزه بر جوشن شاه کارگر نیفتاد و بیمى نیفکند و چون خسرو دلیرى و زور او بدید، تیغ برکشید و بر میانش بزد و او را دونیمه کرد. افراسیاب چون زور بازوى خسرو را بدید، در تاریکى پاى پس کشید و آنگاه در آوردگاه دیگر کسى نماند. افراسیاب چون در پیرامون خویش سوارى ندید، سخن یارانش را که فریاد مىزدند، هنگام بازگشت است، واژه مرگ پنداشت و بر ایرانیان فریاد برآورد که شیرمردى خسرو از زنگار شب است و فردا در روشناى روز دیگر بار درفش مرا خواهید دید. آنگاه دو شاه به لشکرگاه خویش بازگشتند.