|

افراسیاب در میانه دو سپاه از ایران

کیخسرو پس از پیروزى بر افراسیاب وارد توران شد و بافت سپاه توران آن‌چنان از هم گسیخت که ایرانیان بدون روباروی‌شدن یا ایستادگى، به شهرهاى توران گام نهادند و کیخسرو که در توران زاده شده بود و به آن سرزمین دلبستگى داشت، مردمان گذرگاه سپاه را نوید داد که هرگز در اندیشه آزار ایشان نیست و در آبادانى شهرهاى‌شان خواهد کوشید.

افراسیاب در میانه دو سپاه از ایران

کیخسرو پس از پیروزى بر افراسیاب وارد توران شد و بافت سپاه توران آن‌چنان از هم گسیخت که ایرانیان بدون روباروی‌شدن یا ایستادگى، به شهرهاى توران گام نهادند و کیخسرو که در توران زاده شده بود و به آن سرزمین دلبستگى داشت، مردمان گذرگاه سپاه را نوید داد که هرگز در اندیشه آزار ایشان نیست و در آبادانى شهرهاى‌شان خواهد کوشید. در این هنگام افراسیاب، گلگله را که از نوادگان تور بود با سپاهى گران به پیشواز خسرو فرستاد و بهرى از سپاه را به چاچ و بهر دیگر را روانه بیابان کرد تا راه بر خسرو بربندند. خسرو هر دو سپاه را ناچیز و خوار پنداشت و از سپاه بردع و اردبیل که به او پیوسته بودند، سان دید تا تعداد پهلوانان آنان را شمارش کند. فرماندهى این سپاه را گستهم به عهده داشت. خسرو آن سپاه را به نیمروز فرستاد تا به رستم بپیوندند و خود یک ماه در سغد بماند. مردم سغد هواخواه شهریار ایران شدند و همه کسانى که در اندیشه نبرد با خسرو بودند، اندیشه دگر کرده، به او پیوستند و با مهرورزى شاه، دشمنان دوست گردیدند. خسرو با گردنى افراخته و با اندیشه نبرد از سغد بیرون رفت؛ جهانى از او در شگفت بود و چون ترکان آگاه شدند که سپاه جهانجوى خسروى کینه‌خواه در راه است؛ بیم‌زده به دژها پناه بردند و جهان آکنده از جوشش و جنبش و گفت‌وگو شد. خسرو به سپاهیان خود گفت از سپاه توران هرکس که فرمان پذیرد و دست از جنگ بشوید، در پناه ماست، با او جنگ نسازید و خونش را نریزید که چنین رفتارى نادیده‌انگاشتن بنیادهاى آیین ایرانیان است؛ با این همه اگر کسى جنگ جوید، ریختن خونش رواست و نیز در راه، هرگز به سوى دارایى و خورد و خوراک مردم دست نیازید. در پى فرمان خسرو بر تاختن بر دژها، خروشى از سپاه ایران برآمد که آواى آن، آرایش چرخ و ماه را بر هم زد و سواران ایرانى به سوى دژها روى آوردند و باره دژها فروریخت و هر دژ دیگرى که در برابر سپاه ایران بود، درهم شکسته شد و هیچ دژى نماند تا در برابر ایرانیان ایستادگى کند و بدین‌گونه خسرو، سپاه ایران را به ژرفاى خاک توران تا گلزریون پیش برد. در آنجا جهانى دید به سان باغ بهارى که در و دشت و کوه و زمین آن پرنگار بود. خسرو پیشگامانى را از سپاه روانه کرد تا مبادا دشمن ناگهان بر آنان بتازد؛ سراپرده خود را در کنار رودى روان برپا داشت و بر تختى زرین بنشست با جشنى باشکوه که نغمه‌سازان آن، مردگان را از خاک برآوردند.

افراسیاب در گنگ‌دژ پناه گرفته بود و چون آگاه شد ایرانیان به او نزدیک مى‌شوند، یاران را گفت اکنون که دشمن به بالین ما رسیده، چگونه مى‌توان آرام گرفت و همگان هم‌زبان شدند که از جنگ چاره نیست، چراکه مردم توران زبونى را برنمى‌تابند و با این اندیشه همه شب سپاه را بیاراستند و سپیده‌دمان از درگاه افراسیاب بانگ کوس برخاست و سپاهى به گنگ آمد که راه بر مور و پشه نیز بسته شد. چون به گلزریون نزدیک شدند، زمین همانند بیستون گردید و سه روز و سه شب سپاه توران به سوى آوردگاه روانه بود و درازناى این سپاه به هفت فرسنگ مى‌رسید. در روز چهارم، سپاه توران آرایش رزمى به خود گرفت و در دل این سپاه، افراسیاب همراه با پهلوانان و ردان تورانى جاى گرفتند. در بال راست سپاه، جهن، فرزند دلیر افراسیاب ایستاد و از این روى کیخسرو خود در دل سپاه جای گرفت و ردان و پهلوانانى چون گودرز، توس، منوشان خوزان پیروز و گرگین و رهام، هجیر و شیدوش به او پیوستند.

خسرو، فریبرز را در بال راست و منوچهر را در بال چپ سپاه گمارد. بنه سپاه را گیو، فرزند گودرز نگهبان گردید و آن‌گاه زمین، پوشیده از آهن و پولاد شد و آب دریا گلگون؛ ابرى سیاه بر فراز زمین اوج گرفت و آواى تبیره‌ها، دل سنگ خارا را بخراشید و زمین چون چادر آبنوس، سیاه و ستاره از آواى کوس غمین گشت. ناگاه دو سپاه درهم آویختند و آوردگاه را سر و پا و مغز پوشاند و دیگر جایى از زمین آشکار نبود و مردمان خردمند به این آگاهى رسیدند و گفتند اگر این دو سپاه همچنان بجنگند، یک سوار نیز بر زین نمى‌ماند و به راستى سپهر نیز از پاى درخواهد آمد. خسرو باور نداشت که سپاه در تنگنامانده توران، این‌گونه ایستادگى کند و گیتى بر سپاه ایران تنگ گردد، به همین روى به پیش خداوند، دادخواه شد و گفت: «اى برتر از دانش و اندیشه، جهاندارى که بر گیتى و آسمان‌ها پادشاه هستى، اگر بر من ستم نشده و چون آهن در کوره تفته نشده‌ام، نمى‌خواهم پیروز این جنگ باشم». و این سخن بگفت و روى بر خاک بمالید و آن‌گاه بود که تندبادى وزیدن گرفت و خاک از آوردگاه برداشته، بر چشمان سپاه توران افشاند. تورانیان پریشان شدند و در اندیشه روى‌گرداندن از نبرد. افراسیاب آکنده از خشم و خروش، سر هر کس را که در اندیشه روى‌گرداندن از جنگ بود، با خنجر ببرید و خاک و ریگ، بستر او شد و بدین‌گونه جنگ را تا فرارسیدن تاریکى ایستایى نبود و در این هنگامه ترکان بسیارى گرفتار و در بند شدند. چون تاریکی فرارسید، دو سپاه از یکدیگر دور گشتند و سراسر دامن کوه تا پیشاپیش رود را سپاهیان جوشن‌پوش فراگرفته، آتش به پا داشتند و پیشگامانی را پیرامون دو سپاه فرستادند تا دچار یورشى ناگهانى از سوى دیگر نشوند. در نیمه‌شبان، آن‌گاه که تاریکى ژرفاى بیشترى گرفت، کسى از سوى گستهم آمد که شاه جهان، جاودان بماند، ما به سپاه توران به ناگاه تاختیم و از سوى ترکان پیشگامانى نبودند که سپاه خفته را بیدار کنند و هنگامى به خود آمدند که در زیر زخم شمشیر و گرز گران بودند و چون شب رنگ باخت، جز قراخان کسی نماند و در همان هنگام از سوى رستم نیز هیونى بیامد که قراخان از پیکان رستم جان سپرد. چون سپاه ایران از مرگ قراخان آگاه شد، هلهله‌اى برپا داشت که بیمى تلخ در دل تورانیان افکند. از دیگر سوى افراسیاب را آگاه گرداندند که با پیکان جان‌سوز رستم، قراخان کشته شده و سپاهش پراکنده گردیده است. افراسیاب دانست اگر سپاه رستم بدون روبارویی و دشواری به خسرو بپیوندد، او در میانه دو سپاه خسرو و رستم گرفتار خواهد آمد، از این روى بر آن شد که سراپرده‌ها و چادرها را بگذارد و در تاریکى شب بر سپاه رستم بتازد.