انقلاب آموزشی با تراشه مغزی «ایلان ماسک»
ایمپلنت مغزی و تحقق تجربه ماتریکسی انسان در یک قدمی ما
آیندهای را تصور کنید که در آن مردم دیگر زبان نمیآموزند. در عوض مانند بسیاری از ما که امروز موسیقی یا فیلم را بر حسب نیاز در رایانههایمان پخش میکنیم، در آینده آن را مستقیم از اینترنت به یک ایمپلنت عصبی در سرمان پخش خواهیم کرد.
مریم مرامی*:آیندهای را تصور کنید که در آن مردم دیگر زبان نمیآموزند. در عوض مانند بسیاری از ما که امروز موسیقی یا فیلم را بر حسب نیاز در رایانههایمان پخش میکنیم، در آینده آن را مستقیم از اینترنت به یک ایمپلنت عصبی در سرمان پخش خواهیم کرد. این امر مستلزم فناوری رابط مغز و رایانه، یک تراشه زبان که در قشر مغز قرار داده شده و همچنین یک تراشه مودم است که احتمالا در پشت گوش قرار دارد و قادر به دریافت سیگنالهای جریان زبان است. این امر مبتنی بر فناوری فعلی و تحقیقات مداوم است که مغز انسان را به رایانه متصل میکند. اما چنین فناوریای سؤالهای اخلاقی متعددی را مطرح میکند، مانند پتانسیل استفاده و سوءاستفاده از تراشههای مغز توسط دولتهای بزرگ یا فناوریهای بزرگ، پتانسیل هکشدن مغزهای فردی و درنهایت ایمپلنتهای مغزی که بر زبان، عنصری بسیار حیاتی برای انسانبودن تأثیر میگذارند، پیامدهای زیادی را برای تجربه انسانی از جمله نحوه فکرکردن، احساسکردن، یادگیری و تعامل ما با یکدیگر و دنیای اطرافمان دارد. در واقع بیش از نیمی از جمعیت جهان حداقل به دو زبان و اغلب بیشتر، صحبت میکنند؛ برای مثال در آفریقای جنوبی بسیاری از مردم به پنج زبان صحبت میکنند. از منظر روانشناختی، به خوبی ثابت شده است که صحبتکردن و یادگیری یک زبان دیگر مزایای قابل توجهی برای ظرفیت مغز ما به همراه دارد؛ فراتر از مزایای عملی آشکاری که در توانایی برقراری ارتباط گستردهتر وجود دارد. صحبتکردن به دو یا چند زبان شما را باهوشتر میکند، از توانایی بهتر در درک مهارتهای جدید تا بهبود توانایی تمرکز. همچنین حافظه را بهبود میبخشد و در سالهای پیری محافظت بهتری در برابر زوال عقل ارائه میکند. افراد دوزبانه کمتر از همسالان تکزبانه خود از آسیبهای شناختی در اواخر زندگی رنج میبرند.
آیا یادگیری زبان میتواند با تکنولوژی جایگزین شود؟
در سال ۲۰۱۶ «ایلان ماسک»، نورالینک را تأسیس کرد؛ شرکت فناوری عصبی (نورالینک) که در حال کار روی توسعه تراشههای رابط مغز و رایانه قابل کاشت است. در ابتدا، نورالینک روی فناوریای تمرکز داشت که به افراد پاراپلژیک (فلج اندامهای تحتانی) اجازه میداد با استفاده از یک کلیک ماوس یا با استفاده از تلفن هوشمند، بدون نیاز به حرکت، با رایانه ارتباط برقرار کنند. امروزه این فناوری شامل کاشت تراشههای رایانهای در مغز میشود که حداقل امکان ارتباط بیسیم با رایانههای خارجی را فراهم میکند. ایمپلنتهای عصبی برای دورزدن نواحی مغز که ناکارآمد شدهاند بهطور چشمگیری رایج هستند. چنین ایمپلنتهایی به عنوان یک پروتز زیست پزشکی در موارد سکته مغزی یا آسیب سر عمل میکنند. کاربردهای دیگر شامل ایمپلنتهایی است که عملکردهای تحریک عمقی مغز را در موارد بیماری پارکینسون یا حتی برای درمان افسردگی ارائه میکنند. چشمانداز ایلان ماسک این است که ایمپلنتهای مغزی نهتنها فراتر از درمان پزشکی هستند، بلکه هدفشان تقویت تجربه انسانی است. یک مورد آن، یادگیری زبان بوده که ایلان ماسک ادعا کرده ایمپلنتهای مغزی میتوانند به زودی پایانی برای یادگیری زبان به روش قدیمی باشند. او تا آنجا پیش رفته که ادعا میکند شاید به محض پنج تا ۱۰ سال، زبانهای انسانی را بتوان با یک زبان جهانی واحد، با استفاده از ایمپلنتهای مغزی جایگزین کرد و ارتباط را مؤثرتر و راحتتر کرد. درحالیکه ادعاها و پیشبینیهای ماسک حداقل در چارچوب زمانی پیشبینیشده، امکان محققشدن ندارند، پیامد روانشناختی این امر چه خواهد بود؟ به این معنا که اگر در آینده، فناوری برای رفع مشکل یادگیری زبان وجود داشته باشد تا از آن برای انتقال مستقیم زبان به مغزمان استفاده کنیم، این برای نحوه برقراری ارتباط چه معنایی دارد؟ و چه معنایی برای نحوه تفکر، احساس و تجربه ما از جهان اطرافمان دارد؟ از آنجایی که کارکرد اساسی زبان تسهیل ارتباط است، زبان به خوبی این کار را انجام میدهد؛ با رمزگذاری و بیرونیکردن مفاهیم، افکار و ایدهها، با تبدیل افکار بیشکل که درون سرمان قفل شده است، به چیزی که میتوانیم به صورت کلامی یا علامتگذاری (با استفاده از متن نوشتاری یا تایپشده یا امضاشده و...) برای اینکه ایدههایمان را به کسی در دنیای واقعی برسانیم. روانشناسان این کارکرد اصلی زبان را به عنوان نشانهای از یک هدف ارتباطی بیان میکنند. اما بهطور پیشفرض، میتوانیم به این فرایند به عنوان انتقال معنا اشاره کنیم. اما اخیرا تحقیقات در علوم روانشناسی بهطور قطع نشان داده است که معانی منتقلشده توسط زبان در دنیای تجربیات زیسته و روزمره ما ریشه دارد؛ برای مثال، وقتی میگویم: «میخ را در چوب چکش کن»، این کلمات را تا حدی با فعالکردن نواحی حرکتی مغز خود میفهمید که میدانند گرفتن چکش و ضربهزدن به میخ چه حسی دارد. به عبارت دیگر، درک زبان شامل فعالکردن تجربه مجسم از همان موقعیتی است که کلمات قرار است منتقل کنند. از نظر روانشناسی، با توجه به اینکه معانی منتقلشده توسط زبان به تجربیات واقعی بستگی دارد، یعنی همان حالات مغزی که تجربه زیسته را رمزگذاری میکنند، اکنون این سؤال باقی میماند که: اگر کلمات به همان حالات مغزی در مغز زندهای که آنها را تشکیل میدهد گره نخورند، دنیای جدید از کاشتهای مغزی چگونه زبان را تسهیل میکند؟ اگر زبان از طریق یک رایانه، شاید از اینترنت، برای ما پخش شود، آنگاه معنی کلمات از کجا میآیند؟ این مسئله به عنوان مشکل زمینهسازی نمادی معنا شناخته میشود. کلمات نهادهای انتزاعی نیستند. میتوان از آنها برای انجام کارهایی استفاده کرد، به واسطه معانی مرتبط با آنها، ما را عاشق کنند یا کسی را بخندانند. حال اگر زبان را روی رایانهای بارگذاری کنیم، مشکل این است که چگونه میتوانیم آن را به معنایی که بهطور قطع در ذهنمان باقی میماند، متصل کنیم؟ و درنهایت اگر یادگیری زبان بتواند به ایمپلنتهای مغزی منتقل شود، ممکن است ماهیت زبان و ارتباطات و بهطور غیرقابل برگشتی معنای انسانبودن را تغییر دهد.
* کارشناس ارشد علوم شناختی، رسانه