|

پایان کار گرسیوز زشت‌خوى

در پى شکست شبیخون افراسیاب و کشته‌شدن گروه انبوهى از سپاهیان چینى و ختنى که به یارى تورانیان آمده بودند و در پی پوزش‌خواهى نیروهاى کمکى افراسیاب از شهریار ایران، خسرو پوزش سپاه شکست‌خورده را پذیرفت با این پیمان که دیگر افراسیاب را یارى ندهند.

پایان کار گرسیوز زشت‌خوى

در پى شکست شبیخون افراسیاب و کشته‌شدن گروه انبوهى از سپاهیان چینى و ختنى که به یارى تورانیان آمده بودند و در پی پوزش‌خواهى نیروهاى کمکى افراسیاب از شهریار ایران، خسرو پوزش سپاه شکست‌خورده را پذیرفت با این پیمان که دیگر افراسیاب را یارى ندهند. خاقان چین و فغفور ختن، به افراسیاب گریخته از آوردگاه پیام دادند که دیگر هرگز به آنان نزدیک نشود و آن‌گاه بود که افراسیاب دانست روزگار بزرگى‌اش به سر رسیده و دیگر هرگز نمى‌تواند بر اورنگ شهریارى بنشیند و در دل گفت هرکس که راه خویش را گم کند و بد اندیشد، بد خواهد آمدش. افراسیاب پشیمان از کرده‌هاى خویش با درد و رنج و اندوه، راه بیابان در پیش گرفته به کوه اسپروز رفت؛ سپس خسته و با تنى پردرد از چین راهى آب‌زره شد و چون به آن دریاى ژرف رسید، آنجا را میانه و کرانه ندید. دریانوردى، افراسیاب را بشناخت و او را گفت: «شهریارا، گذر از این دریا ممکن نیست. هفتاد‌و‌هشت سال زیسته‌ام و هرگز ندیده‌ام کسی با کشتى از این دریا بگذرد». افراسیاب آن‌چنان غمگین و دل‌شکسته بود که گفت خوشا آن که در دریا بمیرد و فرمان داد کشتى آماده کنند تا با خوارمایه سپاهیانش سوى گنگ‌دژ بادبان کشند با این اندیشه که در آنجا آرام گیرد و از آنچه بر او گذشته، دیگر یاد نکند و با خود گفت چون اختر تیره‌ام روشنى گیرد، کین از نواده‌ام بگیرم و راه خویش را به سوى بزرگى هموار گردانم. خسرو را آگاه گرداندند که افراسیاب با اندیشه بازگشت به گنگ‌دژ از آب‌زره گذشته است و او به رستم گفت: «همه کوشش و تلاش ما بر باد شده اما با نیاى خویش، مرا جز با خنجر سخن نیست و این کین هرگز کهنه نشود؛ برآنم تا از دریاى کیماک بگذرم و چون با چین و ختن کنار آمدم، از مکران باژ خواسته سپاه از آب‌زره بگذرانم و به هر شیوه‌اى که شده، به آن خونى دست یابم. مى‌دانم تو و سپاه ایران رنج بسیار بر خود هموار کرده‌اید، اگر بر خونى پدر خویش دست یابم، نام ما تا رستخیز جاودانه خواهد شد». سپاه خسرو با آگاهى از اندیشه شهریارشان چهره درهم کشیده، غمگین گشتند که گذر از آن دریاى ژرف و شش ماه روى آب بودن و روباروى‌شدن با تندبادهاى دریایى دشوار است و که مى‌داند آیا امید پاى گذاشتن بر خشکى هست. اگر در خشکى جنگ باشد، سخنى نیست، در دریا در کام نهنگ رفتن است. چون این سخن‌ها به رستم رسید، آنان را گفت: «یاران، نباید این رنج بى‌بر رها شود؛ همواره اختر نیک با شهریار ایران بوده است و پیش از این نیز به گنگ‌دژ راه یافته‌اید و در این راه تنها پیروزى از آن شما بوده، پس باز هم پیروز خواهید شد».

چنین گفت رستم که اى مهتران/ جهاندیده و رنج‌برده سران/ نباید که این رنج بى‌سر شود/ به ناز و تن‌آسانى اندر شود/ از ایران برفتیم تا پیش گنگ/ ندیدیم جز چنگ یاران به چنگ.

ایرانیان چون این سخن از رستم بشنیدند، گفتند: «ما سر به سر بنده شاه هستیم و هرکجا فرمان دهد او را یارى خواهیم داد؛ خواه در خشکى و خواه در آب». خسرو از این سخن شاد شد، آنان را بنواخت و در گنج‌هاى نیاى خویش بگشود و راهیان دریا را با دریادستى شادمان گرداند. آن‌گاه گیو را فراخواند تا همه پوشیده‌رویان را که در کجاوه‌ها نشسته بودند و جهن و گرسیوز بدسرشت را که پاى در زنجیر داشتند، همراه با دیگر بندیان نزد کاووس روانه کند و 

ده هزار سپاهى نیز به گیو سپرد تا این کار بزرگ را به فرجام رساند. آن‌گاه خسرو دبیرى را به نزد خود فراخواند و نامه‌اى از مشک و گلاب براى کاووس درباره کار افراسیاب نوشت و یادآور شد گیو خود همه آنچه رخ داده و در این نامه نیامده، بازخواهد گفت و اکنون بر آن است که از مکران باژ خواسته و اگر یزدان پاک یارى رساند، از آب‌زره بگذرد.

گیو با ده هزار سپاهى و همه بندیان و کجاوه‌نشینان چهره‌پوشیده به نزد کاووس رفت. کاووس با دیدن آن پهلوان‌زاده از جاى جسته، او را در آغوش کشید و جویاى شهریار و سپاه او شد. گیو همه آنچه روى داده بود بازگفت و کاووس پیر از گفتار او جوان شد. سپس نامه خسرو را به دبیر داد تا آن را بازخواند و چون نامه خوانده شد، همه انجمن شادمان لبخند بر لب آوردند و از شادى دیدگانشان پر از نم شد و براى این پیروزى جشنى بر پا داشتند و تا دیرهنگام شب به شادى گذراندند. دگر روز، کاووس، گیو را به درگاه خود خواند و فرمان داد پوشیدگان بى‌گناه افراسیاب را با جهن و گرسیوز نابه‌کار به نزد او آورند. کاووس به پوشیدگان و دختران افراسیاب با چشمانى پر‌آب نگریست و فرمان داد آنان را گرامى بدارند تا در پس پرده در آسایش زییند و اسیران را نیز زیر نگاه نگهبانان به کارهایى چند گمارد و هر آنچه خسرو از گوهر و درم و دینار فرستاده بود، همه را به ارزانیان و مردمان نامدار بخشید تا بر شاه ایران‌زمین درود فرستاده، آفرین خوانند. به فرمان کاووس جایگاهى آراسته آن‌گونه که شایسته شاهزاده بود، به جهن دادند و پرستندگان و بندگانى را به او سپردند تا پیوسته در آرامش و آسایش زیید. گرسیوز بدسرشت را که آن آتش را به پا کرده بود، در تاریک‌جایى نمور و دژم‌خوى افکندند که بوى ناخوش آن سخت مى‌آزرد و تاب و توان از همگان مى‌ربود.

بیاراستند از در جهن جاى/ خورش با پرستنده و رهنماى/ به دژ در یکى جاى تاریک بود/ ز دل دور با دخمه نزدیک بود/ به گرسیوز آمد چنان جاى بهر/ چنین است کردار گردنده دهر.