درسهای سوسیالیسم قرن بیستم
فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی ضربهای بزرگ به جریانهای چپ وارد کرد و این پرسش را پیش کشید که آیا اساسا چیزی با عنوان سوسیالیسم یا کمونیسم قابل تحقق است یا نه.
پیام حیدرقزوینی : فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی ضربهای بزرگ به جریانهای چپ وارد کرد و این پرسش را پیش کشید که آیا اساسا چیزی با عنوان سوسیالیسم یا کمونیسم قابل تحقق است یا نه. با این حال شکست شوروی این نتیجه را هم در پی داشت که تجربه سوسیالیسم واقعا موجود به عنوان الگویی برای بایدها و نبایدهای مدلهای مختلف سوسیالیسم در نظر گرفته شود. مارکس و انگلس عامدانه از تصویر جامعه کمونیستی آینده سرباز میزدند؛ چراکه آن را کاری اتوپیایی میدانستند اما آنچه در عمل در قالب انقلابهای سوسیالیستی قرن بیستم به وقوع پیوست فاصله زیادی با آرای آنها داشت.
سعید رهنما در کتابی با عنوان «بازخوانی انقلابهای قرن بیستم»، که بهتازگی چاپ تازهای از آن در نشر آگاه منتشر شده، سراغ انقلابهای سوسیالیستی قرن بیستم رفته و بهطور خلاصه کوشیده انقلابهایی را که در روسیه، آلمان، چین، ویتنام، کوبا و نیکاراگوآ به وقوع پیوست بازخوانی کند و نقاط عطف و ضعف این انقلابها را برجسته کند. هدف او در بررسیاش به نوعی نشاندادن درسهای گرفته یا نگرفته از این انقلابهاست: «با تکیه بر چند تجربه انقلابهای سوسیالیستی، نوشته حاضر درصدد بازخوانی منتقدانهای از این رویدادهای بزرگ تاریخی و تحلیل دلایلی است که هم انقلابیون و هم اصلاحطلبانِ سوسیالیست را ضمن دستاوردهای بزرگشان، موفق به نیل به هدفهای نهایی خود و استقرار یک نظام سوسیالیستی دیرپا نکرد». بااینحال رهنما بر محدودیتها و موانع بررسیاش آگاه است و خودش هم تأکید دارد که بازخوانی لحظههای بزرگ انقلابی گذشته و مرور نقادانه نقش عاملان و نیروهای ذهنی این انقلابها با دو مشکل مواجه است: نخست اینکه تردید در درستی گزینشهای حساسی که در لحظههای مشخص و در زمینه تاریخی معینی صورت گرفته میتواند «فراتاریخی و فرضی» قلمداد شود. به عبارتی نمیتوان این گزینشها را از شرایط عینی لحظههای تاریخی که در متن آن قرار داشتهاند، جدا دانست. مسئله دیگر هم این است که تعبیر و تفسیر رویدادهای گذشته و متصورشدن نتایجی متفاوت برای آنها هم بهراحتی قابل اثبات نیستند. بااینحال این دو مسئله نباید سد راه بازخوانی انتقادی گذشته قرار بگیرند؛ چراکه در آن صورت باید به «شیوهای غایتگرانه و فاتالیستی هر آنچه را روی داده است تأیید کنیم». رهنما در آغاز کتاب به سراغ مفهوم خود انقلاب رفته و با بررسی آرای نظریهپردازان انقلاب به تعریف مارکس هم توجه کرده است. انقلاب برای مارکس به معنای انقلاب اجتماعی، «انقلاب انقلابها»، بود؛ عظیمترین تغییر و تحولی که علاوه بر دگرگونکردن ساختاری سیاسی به تغییر روابط تولیدی و طبقاتی و گذر از یک شکلبندی اجتماعی به شکلبندی والاتر و نهایتا به سوسیالیسم منجر میشود. در این تعریف انقلاب فرایندی است درازمدت که به قول خود مارکس «مبتنی بر جنبش مستقل و خودآگاه اکثریت عظیم» است. با دقیقترشدن در این تعریف از انقلاب میتوان به بخشی از محدودیتها و موانع انقلاب اکتبر 1917 روسیه پی برد. انقلابی که اگرچه به اهداف نهاییاش دست نیافت و اغلب با عنوان تجربهای شکستخورده از آن یاد میشود اما دستاوردهای عظیمی در پی داشت که تأثیری فراتر از مرزهای روسیه بر جا گذاشت.
برای دیدن این دستاوردها نخست باید روسیه آغاز قرن بیستم را به یاد آورد. کشوری که با وجود موقعیت امپراتوریاش، توسعهنیافته و از عقبافتادهترین سرزمینهای اروپایی بود. رهنما میگوید حدود 85 درصد جمعیت فعال کشور را دهقانان تشکیل میدادند و بخش بزرگی از تولید کشاورزی آن «خودمصرفی» بود و نه برای بازار. طبق اولین سرشماری سراسری در سال 1897، از مجموع کل جمعیت حدود 150 میلیون نفری تنها 18 درصد شهرنشین بودند و در واقع روسیه در آغاز قرن بیستم بیشتر تولیدکننده مواد خام، نفت و گندم برای صادرات بود. جز این، نظام سیاسی روسیه هم بر پایه سلطنت تزار و حفاظت از منافع اقلیت اشراف و سرکوب خشن مخالفان استوار بود. در چنین شرایطی بود که افکار مترقی و سازمانهای مخفی و نیمهمخفی رشد پیدا کردند و به مرور فعال شدند. با درنظرگرفتن چنین شرایطی، انقلاب روسیه بهرغم ناتوانی در تحقق اهداف اصلیاش، دستاوردهای مهمی در پی داشت که از مهمترین آنها این بود که مردم عادی که تا پیش از آن هیچ شمرده میشدند، اهمیت پیدا کردند و عاملیت یافتند. با انقلاب بود که این مردم عادی برای اولینبار احساس کردند که میتوانند بهعنوان سوژههایی تاریخی وارد عمل شوند و در ساخت سرنوشتشان سهیم باشند. در ساحت فرهنگی نیز انقلاب دستاوردهای عظیمی باقی گذاشت و ادبیات و هنرها با شکوفایی روبهرو شدند. ضمن اینکه روسیه از کشوری عقبمانده و توسعهنیافته به کشوری صنعتی و توسعهیافته بدل شد و از نظر نظامی هم توانست در جنگ دوم جهانی روبهروی ارتش آلمان بجنگد. انقلاب روسیه همچنین موجی از دیگر انقلابها را در نقاط مختلف جهان پدید آورد و به این باور دامن زد که میتوان در پی برقراری نظمی جدید بود.
رهمنا در «بازخوانی انقلابهای قرن بیستم» به مرور مختصر تجربه انقلاب روسیه و انقلابهای دیگری که تحت تأثیر آن رخ دادند، پرداخته و نشان داده که انقلابهای مختلف با وجود همه تفاوتهایشان در نقاطی مهم شبیه به هم هستند و مسیری کموبیش مشترک را طی میکنند. رهنما با بررسی انقلابهای سوسیالیستی قرن بیستم میگوید که هیچیک از انقلابها با مفهوم مدنظر مارکس از انقلاب همخوان نبودند: «انقلاب اجتماعی از نظر مارکس (و انگلس) یک جنبش خودآگاه و مستقل اکثریت عظیم قلمداد میشود. مارکس بین این انقلاب رادیکال، که رهایی عمومی بشر را دربرمیگرفت، با یک انقلاب سیاسی یا نیمهکاره، که ستونهای خانه را برپا نگه میدارد، فرق میگذاشت. نکته در این است که هیچیک از انقلابهایی که با نام مارکس صورت گرفتند، به رغم حضور تودهها، انقلاب اجتماعی مارکسی نبودند. البته مارکس خود در عمل، به رغم مخالفتهایش با درک بلانکی از انقلاب مبتنی بر تودههای ناآگاه از سوی یک اقلیت انقلابی، در دوران انقلابهای 1848 اروپا و کمون پاریس سخت تحت تأثیر این انقلابها بود». رهنما درنهایت با بررسی این انقلابها و ذکر مشابهتها و تفاوتهای میان آنها، نتیجه میگیرد که استقرار سیستم پساسرمایهداری و سوسیالیستی به یک سلسه پیششرطهای عینی و ذهنی در عرصه ملی و جهانی نیاز دارد که البته به درجات مختلف در انقلابهای سیوسیالیسی قرن بیستم وجود نداشتند. رهنما از ضرورت شکلگیری یک فاز تدارکاتی در دوران سرمایهداری یاد میکند و آن را «سوسیالدموکراسی رادیکال» مینامد و البته تأکید دارد که این متفاوت از سوسیالدموکراسیهای تجربهشده و شکست خورده است و در واقع با درسگرفتن از آنها باید بنا شود. او از ایده سوسیالیسمی قابل دسترس یاد میکند و معتقد است که با سازماندهی در سطوح مختلف و فعالیتهای آموزشی و آگاهیرسانی و شرکت در مبارزات صنفی و دموکراتیک میتوان به سمت آن گام برداشت.