احضار آرنت به چالش سیاسی ایران
پیشبرد سیاست دموکراتیک از طریق بازتعریف آزادی
روشن است که طرح پرسشهای عمیق و همواره گیجکننده درباره آزادی در ایران امروز، چه اهمیت فلسفی مفهوم آن و چه تأثیر آن در سیاست، بههیچروی به سر برآوردن شعار فراگیر «زن، زندگی، آزادی» در پس ناآرامیهای اواخر تابستان و پاییز امسال بازنمیگردد.
سامان صفرزائی: روشن است که طرح پرسشهای عمیق و همواره گیجکننده درباره آزادی در ایران امروز، چه اهمیت فلسفی مفهوم آن و چه تأثیر آن در سیاست، بههیچروی به سر برآوردن شعار فراگیر «زن، زندگی، آزادی» در پس ناآرامیهای اواخر تابستان و پاییز امسال بازنمیگردد. ازاینرو اهمیت دارد نیروهای سیاسی مجددا یک چارچوببندی بنیادین از این مفهوم سردرگمکننده و اساسی بازتعریف کنند و اعلام کنند منظورشان از آزادی واقعا چیست. واقعا منظور ما از آزادی چیست و پروژه سیاسی که میتوان بر مبنای دریافت از این اَبَرمفهوم پیش برد چه سروشکلی دارد. اینگونه بحثها، موضعگیریها، اعلام تمایز کردنها و روشنسازی در زمانهای اهمیت دارد که نیروهای متعدد سیاسی -هم در داخل کشور و بهطور ویژه در خارج از کشور- سر برآوردهاند که کوشش میکنند آزادیگرابودن خود را صرفا با ابزار «مخالفت شدید با حاکمیت موجود» یا «نفرت از آن»، «یا سودای برانداختن با هر روش قابلدسترسی» آن علنی کنند. اهمیت چشمگیرتر و مخاطرهآمیزتر آن است که میانه بیتوجهی نسبتا عمیق نیروهای ترقیخواه به تبیین مشتاقانه و روزبهروز ایدههایشان درباره آزادی، بخشهایی از سیستم سیاسی بهویژه پس از انتخابات سال 1396 این سکوت سیاسی در تعریف پروژههای «آزادیخواهانه» را فرصتی یافتند تا با کمترین هزینه به کاستن از قوای نیروهای منتقد دست بزنند و در امتداد آن نهادهایی که کموبیش حدی از دموکراسی را برقرار میکردند به روشهای گوناگون از سروشکل بیندازند. در این یادداشت کوشش عمده آن است که از میان نظریات اساسی و متعددی که از عصر روشنگری به بعد درباره آزادی وجود دارد، نظریه کلاسیک هانا آرنت درباره آزادی بهمثابه آن نظریهای معرفی شود که حالتی نسبتاً غیرانتزاعی و شدیدا سیاسی دارد که میتواند برای زمانه کنونی بهروز شود و به نیروهای دموکراسیخواه ابزاری نظری دهد که آزادیخواهی را بهصورتی عینی -و نه صوری- به شالودهای فکری برای خلق برنامههای واقعا سیاسی بدل کند.
چرا برلین نه؟
در یک بازه تقریبا دو قرنی فیلسوفان و نظریهپردازان متعدد غربی – از میانه قرن هجدهم تا پایان جنگ جهانی دوم- درباره آزادی ایدهپردازی کردند. هابز، روسو، کانت، هگل، منتسکیو، میل، بنتام، کنستات، توکویل و بلکتون از جمله بنیانگذاران ایده آزادی در قرن هجدهم و نوزدهم بودند. درنهایت آیزایا برلین بود که ایدههای این چهرهها را به «آزادی مثبت» یا «آزادی منفی» تقسیمبندی کرد و نهایتا سیویکم اکتبر 1958 در سخنرانی افتتاحیه مراسمی در آکسفورد که برای ارتقای جایگاه دانشگاهی خود او برگزار میشد «دو مفهوم آزادی» را که در اصل متنی پنجاهوهفت صفحهای بود، مطرح کرد. برلین آزادی منفی را در برابر آزادی مثبت قرار میداد، دومی را عامل برآمدن حاکمیتهای تامگرا و استبداد میدید و گناه آن را گردن روسو و کانت و دیگران میانداخت. پس آزادی منفی را تئوریزه کرد و آن را بهمثابه آزادی بهمثابه برخورداری از «نبودن در معرض عدممداخله» و همچنین برخورداری از «امکان انتخاب آزادانه» مفهومسازی کرد. نظریه برلین درباره آزادی قطعا کمکهای مؤثری به اشتیاق بشر برای گریز از استبداد سیاسی و تامگرایی کرد؛ اما بعدها چنانکه خود برلین هم در مصاحبههایش اذعان کرد بیشتر جدالی سیاسی بود که به رقابتهای گفتمانی جنگ سرد مربوط بود. او بعدها در مصاحبهای اذعان میکند زمانی که «دو مفهوم» را مینوشت، از همه تقلبهای مارکسیستی که در جریان بود، از همهچیزهایی که درباره «رهایی حقیقی» گفته شده بود، از تمام زیادهگوییهای استالینیستی و کمونیستی در باب «آزادی حقیقی» به خشم دیوانهواری رسیده بود. نقد کلیدی دیگر به برلین این بود که ارزش آزادی منفی را چنان بالا میبرد که ملاحظات دیگر، بهویژه برابری اقتصادی را تقریبا بهطور کامل نادیده میگرفت. در این مورد هم بعدا خود او هم در مقدمه «چهار مقاله درباره آزادی» اذعان کرد که شرِ لسه فر (اقتصاد کلاسیک) را نادیده گرفته و هم بعدها در مصاحبههایش از اینکه نظریهاش درباره آزادی به «مخاطرات اقتصادی نئولبیرالی» توجه کافی نداشته ابراز تأسف کرد. درنهایت به نظر میآید هرچند مقاله برلین درباره دو مفهوم آزادی یک متن ویژه برای همه آنهایی است که میخواهند انسان را بهمثابه یک سوژه آزاد و فاعل بیمرز جشن بگیرند اما از آن محتوایی برخوردار نیست که بتوان بهواسطه آن با پیچیدگیهای سیاسی جهان امروز -و حتی جهان جنگ سرد- مواجه شد. دست انسان را برای بحثهای صوری و بیپایان باز میگذارد، جنگهای صلیبی نظری عظیمی به پا میکند اما نهایتا بهسختی امکان ساختن پروگرامهای کوچک و بزرگ در قلمروهای حقیقی سیاست را میسر میکند.
چرا هانا آرنت؟
البته که آرنت خود استاد مسلمِ ساختن مفاهیم و مضامینی صوریگرایانه و جنجالی و زمانهمحوری بود که بذر جهادهای (عموما سطحینگرانه) نظری بیپایان را چه در دوران خودش و چه در دوران پس از خودش، کاشت -مثلا مفهوم «ابتذال شر»- اما ایده و نظریهاش درباره آزادی بهراستی پیشبرنده و گفتمانساز بوده است. هانا آرنت در سال 1958 و در 52سالگی در زوریخ سخنرانی در باب «آزادی و سیاست» ایراد کرد. بعدها متن این سخنرانی بازبینی شد و تحت این عنوان به انگلیسی ترجمه شد «آزادی چیست؟». مقاله از یک برداشت بهخصوص که آرنت آن را «آزادی سیاسی» مینامد دفاع میکند، آرنت جوهره این آزادی را به شکل یک مَثَل خلاصه میکند: «علت وجودیِ سیاست آزادی است، و حوزه تجربه آن کنش است». آرنت نگاهی کاملا عملگرایانه -فراتر از آن نگاهی کاملا سیاسی- به مفهوم آزادی دارد. از نظر آرنت، زمانی که فرد در حال کنش و تعامل و صحبت و گفتوگو با دیگران درباره موضوعات مربوط به دغدغههای عمومی در یک قلمروی عمومی نهادینهشده رسمی یا غیررسمی است، به لحاظ سیاسی آزاد است. آزادبودن یعنی استفاده از فرصتی برای مشارکت سیاسی. آزادی برای او «وضعیتی آشکار در کنش (سیاسی) است». آزادی سیاسی مستلزم مجموعهای از پیششرطهاست. فرد پیش از مشارکت در سیاست نیاز به خوردن، خوابیدن و برآوردهکردن نیازهای اولیه زیستی دارد. علاوهبراین مشارکت سیاسی معمولا وجود شبکهای از نهادهای نسبتا پایدار و بادوام را مورد فرض قرار میدهد، از قانون اساسی و دیگر قوانین سرزمین گرفته تا رسم و رسوم و رویههای غیرحقوقی، تنظیمکنندههای رفتار سیاسی، حکمفرمابودن روندهای مشورتی و رویههای تصمیمسازی و نظارت بر اجرای صحیح سیاستهای توافقشده. مردان و زنان بهعنوان شهروند وارد چنین شبکهای از نهادها میشوند. شهروندبودن افراد را در برابر اهداف سیاسی برابر میکند و تفاوتهای طبیعی مختلفی را که افراد بهمثابه انسان دارند، انتزاع میکند. شهروندان را قادر میکند تا برای ظاهرشدن در مقابل و در میان همشهریان از خود پرسونای (شخصیت) عمومی بسازند. آرنت از اصطلاح «رهایی» برای اشاره به برداشتن موانع زیستی (بیولوژیکی) و قانونی برای ورود به عرصه عمومی استفاده میکند. «رهایی» به معنای برخورداری از موقعیتی برای مشارکت سیاسی است. آزادبودن یعنی استفاده از چنین وضعیتی. آرنت مکررا ادعا میکند که انسانها دارای پتانسیل صحبت و کنش هستند تا از این طریق فضای ظهور را به وجود آورند و آن را «کثرتگرایی (بالقوه) انسان» مینامد. به قول آرنت این پتانسیل به طور ویژه یک شرطِ زیست سیاسی است -نه شرطی که بدون آن، بلکه شرطی که از طریق آن زیست سیاسی میسر میشود. کنش سیاسی به معنای آرنتی همیشه به معنای کنشگری در هماهنگی با دیگران است. اگر بناست یک بازیگر سیاسی آرنتگرا باشد، قبل از آن فرد به دیگریها نیاز دارد تا در میان آنها به تمرین آزادی بپردازد. به گفته آرنت، انسانبودن به معنای آزادبودن است و آزادبودن به معنای دست به عمل زدن. آرنت اصرار دارد که فرد به دلیل بیم از جهان به قلمرو عمومی میآید و با همشهریان خود درباره خیر عمومی تعمق و تبادلنظر میکند - درمورد اینکه حکمرانی برای چه چیزی باید تلاش کند و درباره اینکه چگونه میتوان به اهداف توافقشده دست یافت. مردان و زنان با مشارکت در اینچنین کنشگری از طریق خودافشایی و خرسندی از بابت زیستن در میان و به همراه دیگر سوژههای سیاسی پاداش میگیرند. آرنت آزادی سیاسی را تأیید میکند؛ زیرا تنها در کنش و گفتار سیاسی است که انسان میتواند تواناییهای خود را تحقق بخشد، خودش را فاش کند، هویت منحصربهفرد خود را به دست آورد و حضور خود در جهان همراه با دیگران را بازتأیید کند؛ اما ایدههای آرنت را چطور باید برای زمانه موجود و ایران امروز به ارث برد. هسته درخشان ایده آرنت که میتواند انواع برنامههای سیاسی را خلق کند، باید در چند اصل صورتبندی کرد: اول اینکه انسان آزاد نیست، جز آنکه بتواند دست به عمل و کنش سیاسی بزند. دوم اینکه تمام اجزایی که درون حاکمیت قرار دارند یا ممکن است به درون حاکمیت راه پیدا کنند، باید ایدههایی مطرح کنند که امکان مشارکت سیاسی و کنشگری گسترده شهروندان فراهم شود.
بهروزرسانی آرنت
حفره غیردموکراتیک در ایده آرنت درباره آزادی بهمثابه کنشگری سیاسی این است که او اصراری ندارد نشان دهد آن کنشگری سیاسی تحقق آزادی محسوب میشود که بتواند فضا و جامعه سیاسی خلق کند که دموکراتیکتر از قبل باشد. این حفره در نظریههای نئوجمهوریخواهانه تا حد زیادی پر شده است. نظریهپردازان جدید جمهوریخواهی آزادی را به مثابه آرمان «عدم سلطه» توصیف میکنند و پیشنهادشان این است که تمام شهروندان را بتوان به نحوی بسیج کرد تا از آزادی در شکل عدم سلطه دفاع کنند و دموکراسی در حالت جمهوریخواهانه آن تحقق یابد، به شکلی که عدم سلطه در آن منتفی شود؛ چراکه عدم سلطه عدم مداخله را هم منتفی میکند؛ اما دومی الزاما اولی را منتفی نمیکند. نئوجمهوریخواهان اصرار دارند تحقق این نوع آزادی ممکن نیست، جز از طریق فعالسازی شهروندان و کنشگری گسترده و دموکراتیک مردم در قلمرو عمومی. ترکیب نظریه آرنت درباره آزادی و نظریههای جدید جمهوریخواهی (فیلیپ پتی و کوئنتین اسکینر) است که ما را در وضعیت سیاسی آزادیخواهانه و مؤثری قرار میدهد که هسته اصلی آن از این قرار است: آزادی یعنی آزادی سیاسی و آزادی سیاسی یعنی اینکه فرد بتواند در کنار دیگران دست به کنش سیاسی بزند و بعد، آن پروژه و برنامهای سیاسی را میتوان آزادیخواهانه توصیف کرد که بتواند ادعا کند عملیشدنش در فضای سیاسیِ «واقعا موجود» امکانات و فرصتهای بیشتری برای شهروندان مهیا میکند تا از طریق کنشگری سیاسی آزادی خود را رقم بزنند. پروژهای که بدون موکولکردن ماجرا به «ساخت یک آرمانشهر صوری» بتواند ادعا کند برنامه سیاسی در دست دارد که میتواند امکان کنشگری سیاسی دموکراتیک و دست به عمل زدن شهروندان را «همین حالا» یک قدم به جلو ببرد. در چنین لحظهای است که نیروهایی که خارج از حاکمیت قرار دارند، نمیتوانند خود را آزادیخواه معرفی کنند؛ مگر اینکه بهروشنی و با جزئیات و به شکلی دموکراتیک توضیح دهند در حال تأمل و پیشبرد پروژه سیاسی هستند که به طور روزافزون امکان مشارکت سیاسی و کنشگری شهروندان را بالاتر میبرد.
مواجهه آزادیخواهانه با نیروهای سیاسی
ورود این دریافت ترکیبی از آزادیخواهی آرنتی و آزادیخواهی جمهوریخواهانه به فرهنگ سیاسی کشور قادر است انواع نیروهای سیاسی را در مسیری قرار دهد که به چالش سیاسی کنونی کشور- که بیش از هر چیز چالش تعطیلشدن امکان کنشگریهای دموکراتیک شهروندان برای تحقق آزادی سیاسی- پاسخهای سیاسی غیرانتزاعی بدهند. پیگیری آزادی بهمثابه آرمان «افزایش کنشگری سیاسی دموکراتیک» هم حاکمیت، هم رهبران احزاب و تشکیلات اصلاحاتگرا، هم اپوزیسیون خارج از کشور و هم دولتهای لیبرالی در غرب را وادار به موضعگیریهایی میکند که با سادهسازیهای مرسوم آنها متفاوت خواهد بود. مثلا سیستم باید توضیح دهد تضعیف نهاد انتخابات در انتخابات سال 98 و 1400، محدودکردن کثرتگرایی در فضای سیاسی یا سیاست خارجی منحصربهفرد چطور به گسترش کنشگری سیاسی شهروندان منجر خواهد شد؟ محمد خاتمی و شورای اصلاحات میتوانند در برابر این پرسش قرار گیرند که در یک دهه اخیر و امروز چه سازوکارها و ابداعاتی در تشکیلات خود به کار گرفتهاند تا امکان مشارکت سیاسی شهروندان در احزاب و جریانات اصلاحات را افزایش دهند؟ اکنون چه برنامه عملی مثلا در حوزه فقر، زنان یا محیط زیست دارند که گمان میکنند میتواند به پروژه سیاسی بدل شود، به شیوهای که گروههایی از شهروندان حول آن به کنشگری سیاسی و تحقق احساس آزادی تشویق شوند؟ دولتهای غربی باید مشخص کنند براساس کدام تجربههای بینالمللی اعمال تحریمهای تمامعیار اقتصادی و فقیرساختن جوامع باعث افزایش کنشگری شهروندان کشورهای در حال تحریم و گسترش هرچه بیشتر تحقق آزادی سیاسی آنها شده است؟ دانشِ نظریهپردازان تحریم در غرب و دولتهایی که این نظریهها را وارد سیاست کردهاند، دقیقا چه اهمیتی برای آزادی شهروندان کشورهای در حال تحریم قائل است؟ مواجهه نظریهپردازان براندازی و چهرههای اپوزیسیون در خارج از کشور با تجربه براندازی حکومتها در عراق، مصر، ترکیه، سوریه و لیبی به چه ترتیب بوده است و چه مقالات یا سخنرانیهای پرجزئیاتی درباره آن منتشر یا ایراد کردهاند؟ آیا تصور میکنند در این تلاشهای موفق و ناموفق برای سرنگونسازی حکومت جامعه با فرصتهایی مواجه شد تا در سطحی نسبتا قابل قبول به تحقق آزادی سیاسی خود بهمثابه بروز کنشگری دموکراتیک «در میان» دیگران دست بزند و به یک آزادی آرنتی-جمهوریخواهانه دست یابد؟ یا چنین تلقیای ندارند؛ اما بهایندلیل که پروژهشان ذات ایدئولوژیک دارد، تصمیم دارند این تجربههای معاصر را زندهبهگور کنند؟ تردیدی نیست که اصرار بر پروژه آزادیخواهانه بهمثابه انواع پروژههای سیاسی که به صورت حقیقی و ملموس ایدهها و برنامههایی برای خلق فرصت کنشگری دموکراتیک و سیاسی شهروندان را طرح میکنند، دشمنان جدی خواهد داشت و با مقاومتهای قدرتمندی روبهرو خواهد شد؛ اما همزمان میتواند ابزاری سیاسی در دست نیروهایی قرار دهد که به دموکراسی باور دارند، چالش سیاسی کشور را بسیار جدی گرفتهاند و نمیخواهند با سادهسازی، خشونت، انفعال یا روشهای ایدئولوژیک به تعمیق آن دست بزنند. نیروهایی که میخواهند آزادی را از یک مفهوم انتزاعی جدا کنند و از درون این انتزاعزدایی به سمت سیاستهایی حرکت کنند که از طریق برنامههای مشخص و پیچیده -به فرض پرهزینه- و از طریق خلق و ابداع قلمروهایی برای مشارکت سیاسی شهروندان، نیروی لازم برای پاسخگویی به چالشها و معضلات سیاسی کشور فراهم کنند.