تو برای مرگ به دنیا آمده بودی!
زمستان هنوز تمام نشده و خورشید به هرمِ سوزانش نرسیده، پیروز مرد. ماه هنوز در ماهتاب جماعتی مغموم و مغبون مصرع عاشقانهای بود که پسر نحیف با همه روشناییهایی که به وجودمان دمید، تمام کرد تا حسرت و حرمان همچنان کسبوکارمان باشد
امید مافی، روزنامهنگار: زمستان هنوز تمام نشده و خورشید به هرمِ سوزانش نرسیده، پیروز مرد. ماه هنوز در ماهتاب جماعتی مغموم و مغبون مصرع عاشقانهای بود که پسر نحیف با همه روشناییهایی که به وجودمان دمید، تمام کرد تا حسرت و حرمان همچنان کسبوکارمان باشد
در فراخنای اسفند.
انگار پیروز برای کوچ به دنیا آمده بود که همگام با بیتدبیری و مصیبتی که بر ما میرود، نفس آخر را کشید و درد را بهانه کرد و چشمان نافذش را به عکسهای سوخته سپرد و غمی در جانمان تکاند و رفت.
او سمبل زندگی و امید در روزهایی بود که چیزی شبیه یأس درون همه ما ریشه دوانده بود. در روزهای گرانی گوشت و مرغ و دلار و خروسقندی، فقط پیروز میتوانست نغمههای پابهماه را روی لبانمان بکشاند و کاری کند که در تراسِ خاموشِ این فراموشان، شمیم شمعدانیها را استشمام کنیم و به آغاز فصل گرم در افق پیشرو ایمان بیاوریم.
به اینکه اهمال و انفعال چه کسانی و چه دستگاههایی سبب شد تا توله عزیز سر از تاریکی سمج درآورد و زودتر از موعد جان دهد، کاری نداریم؛ ما فقط میخواهیم غمگساری کنیم و مرثیه بخوانیم برای یوزپلنگی که یادآور مسئولیتهای اجتماعی فراموششده است، اشکی میریزد و مویه میکند برای طفلک حیوانکی که انگار میدانست تا چه اندازه در قاب چشمهاست و گریز و گزیری ندارد جز آنکه در روزگار قحطی شادی، کمی شور و شبنم برایمان به ارمغان بیاورد.
حالا باید برای یوزپلنگ بیحوصلهای که دیگر با ما نمیدود و در امتداد سهشنبهها به مرگ خو گرفته، قصه پرغصه همه یوزپلنگانی را تعریف کنیم که پلکزدن یادشان رفت، از بس که جان نداشتند. گونهای با ردی از انقراض که وقتی مرگ به خوابی طولانی رفته بود، خود کوتاه نیامدند و مرگ را بیدار کردند تا زیستن در محیطی را که خوشایندشان باشد، در رؤیا جستوجو کنند و دلگیر از شوآف برخی پایان تلخ خویش را نقطه بگذارند.
خداحافظ پیروز. ما اینجا وقتی به عزیزشدههای این خاک میاندیشیم، تو را به یاد میآوریم و به خاطر همه لحظات شیرینی که برایمان خلق کردی از تو خواهیم سرود. ببخش که ما برای تیمار تو در این سرزمین دل به قضا و قدر سپردیم. ببخش که از توران جدایت کردیم تا در اتمسفری آکنده از تنهایی، لبهایت را تکان دهی و اشک بریزی برای همزادهایت که زودتر از تو مردند تا حلقه حیات یوزهای این جغرافیای خسته تنگتر شود. فراموشت نخواهیم کرد پسر خوب.
بخسب پیروز... بیارام... دریا نیز میمیرد!