آپاراتوس و فیلسوف بزرگ: من یک فوکویی ضدفوکو هستم!
فیلسوف بزرگ در «دانشگاه مادر» نمیگنجید. در جایی مستقر شده بود که تدوین تاریخ کامل ایران را بر عهده داشت و فیلسوف از مشاورانش بود. در دارآباد، دایرهالمعارف بزرگ اسلامی، گروه فلسفه. فیلسوف بزرگ سیاست، اتاقش کوچک بود. یک پارتیشن! قاب عکس سیاهوسفید هگل و گوته بر دیوار آن نقش بسته بود.
رضا نجفزاده
فیلسوف بزرگ در «دانشگاه مادر» نمیگنجید. در جایی مستقر شده بود که تدوین تاریخ کامل ایران را بر عهده داشت و فیلسوف از مشاورانش بود. در دارآباد، دایرهالمعارف بزرگ اسلامی، گروه فلسفه. فیلسوف بزرگ سیاست، اتاقش کوچک بود. یک پارتیشن! قاب عکس سیاهوسفید هگل و گوته بر دیوار آن نقش بسته بود.
یکی، دو قفسه نیمهخالی کتاب، یک میز، یک کامپیوتر، اینترنت و چند کتاب خطی و چاپ قدیم. تنها کسی از بزرگان بود که هم فلسفه میدانست، هم اندیشه سیاسی و هم حقوق. احتمالا تنها کسی از ایرانیان بود که کوئنتین اسکینر او را به همکاری خواند بود. به حقوق و فلسفه حقوق علاقهای ویژه داشت. در زمان دکتر صفایی معاون پژوهشی بود. به او بسیار علاقه داشت و از او به نیکی یاد میکرد. برای دکتر ناصر کاتوزیان که آن زمان زنده بودند، احترام فراوانی قائل بود. طباطبایی به مباحث قواعد حقوقی بسیار علاقه داشت.
پس از او تنها دکتر فیرحی بود که اندیشه حقوقی و اندیشه سیاسی را به شکلی عالمانه به هم نزدیک کرده بود.
در دیدارهایی که داشتیم، از زندهیاد دکتر فیرحی راضی نبود؛ درباره دانش او حرفی نزد؛ و برخلاف آنچه درباره دیگران معمولا میگفت، درباره دکتر فیرحی اصلا نگفت که دانشش پایین است. اما از او ناراضی بود. میگفت رساله دکتریاش را علیه من نوشته است. درباره استادان دیگر اندیشه که هماکنون هستند، چیزهای دیگری گفت. در دارآباد در شورای عالی علمی مرکز دایرهالمعارف بزرگ اسلامی با دکتر رضا داوریاردکانی و محمدعلی موحد همنشین و همسخن بود. آنجا که میرفتید، نامهای بسیاری کَسان را میدیدید که شما را امیدوار میکرد. تنها جایی در ایران بود که استادان قدیمی اتاقی داشتند. در آنجا به تداوم فکر ایرانی در فراسوی ایدئولوژیهای استعلایی امیدوار میشدید.
با دیدن عکس هگل بر دیوار اتاق کوچک او، پرسیدم هگلیبودن یعنی چه؟ گفت «هگل فیلسوف بزرگی بود و من هم برای او احترام زیادی قائلم. اما در اینجا کسانی مانند سروش و ملکیان برای کوبیدن من به نام هگل متوسل شدهاند و هگل را میکوبند، پس من هم رد میشوم! اما اینها اصلا چیزی از هگل نخواندهاند. وقتی هگل را نخوانی، چطور ممکن است چیزی درباره او بدانی و ردش هم بکنی؟ کسانی که این حرف را میزنند عموما چیزی نمیدانند». گفتم: «اتفاقا شما به فوکو نزدیکترید؛ شما متعلق به نسلی هستید که در نقد هگل سر برآورد و فلسفه جدید فرانسوی اساسا ضدهگلی است و شما هم از شاگردان این مکتب انتقادی هستید».
مقدمهای را که باید از جامعه دفاع کرد نوشته بودم، به سیدجواد نشان دادم. قسمتی را که درباره خودش نوشته بودم، به او نشان دادم و همانجا با اشتیاق خواند. گفت: «بله! کتابی که درباره ابن خلدون نوشتم [من: که در آن احکام ضدفوکویی صادر کردهاید]، بله، آن را اخیرا دارم بازنگری میکنم و دوباره چاپش میکنم. میخواهم بگویم که من یک فوکویی ضدفوکو هستم». در اینجا من با شنیدن این حرف نتوانستم جلوی خودم را بگیرم. ایستادم و بهتنهایی برای او دست زدم!
گفت در پاریس یک روز فرانسوا اوالد به من زنگ زد. گفت درباره فوکو یک سمیناری داریم تو هم بیا درباره او حرف بزن؛ تو ایرانی هستی و دیدگاههایت برای ما جالب است. من گفتم آن پفیوز اصلا درباره ایران چیزی نمیدانست، تاریخ این مملکت را نمیشناخت و حق نداشت درباره ایران آنطور حرف بزند. غلط میکرد میگفت چیزی که در ایران دیده «معنویت سیاسی» است که در ایران دارد بروز پیدا میکند. .... . بعدش اوالد گفت اینطور نمیشود! واقعا تو اینطوری درباره فوکو فکر میکنی؟ گفتم بله! من اگر بیایم همین حرفها را میزنم. بعدش اوالد گفت اول من باید بیایم با هم بنشینیم شامی بخوریم و مقداری حرف بزنیم و به نتیجه برسیم، بعدش ببینیم سمینار را چه کار میکنیم. ... به اوالد گفتم همینطوری نمیشود که یک حرفی بزنی [یعنی فوکو] و ندانی عواقبش چیست! ... حالا نمیدانم حرفش را پس گرفت یا نه! اما نمیشود که بزنی دست یکی را قطع کنی و از کار بیندازی، بعد بگویی اشتباه شد.
سیدجواد گفت در جلسه درسگفتارهای فوکو درباره باید از جامعه دفاع کرد، در کلژ دو فرانس حاضر بوده و درسها را شنیده است. وقتی خبر انتشار فایل صوتی درسگفتارهای فوکو را شنید بسیار تعجب کرد. سیدجواد طباطبایی از معدود استادان ایرانی بود که نزد استادان اصلی فلسفه فرانسوی جدید درس خوانده بود. خودش چنین روایت کرد: «مارسیال گرُو، که درسهای اخلاق را ارائه داد و در دو جلد چاپ شد و ناتمام ماند. فرانسوا شاتله، که در آن زمان آنتونیو نگری فراری را در نزد وی دیدم. میشل فوکو، که در درسهای باید از جامعه دفاع کرد او شرکت کرده بودم و آلتوسر».
اینک فقدان او یک لحظه است. او پژوهشگری بسیار دقیق بود. میگفت خواندن متنهای بزرگ مثل خاکبرداری است. واقعا شبیه فوکو صحبت میکرد! حتی گاهی تأثیر لحن و گویش فرانسوی فوکو را در گفتار فارسی او میشد احساس کرد. میگفت «نویسندههای بزرگ در متنهایشان، در یکی دو جا چیزهایی را جاسازی میکنند که باید در خواندن، به خاکبرداری از آن متنها پرداخت و آنها را از زیر خاک بیرون کشید». هنر سیدجواد اما این بود که دیرینهشناسی را چنان به کار میبست که با سنتهای سیاسی محافظهکارانه همخوان میشد.
در نوشتارهای خود او به منزله یک نویسنده بزرگ، تراشههایی کار گذاشته شده است که او را برای همیشه برای سخن فلسفی و سیاسی ایرانی ماندگار میسازد. رئالیسم جمهوریخواهانه یکی از آنهاست. او در «دانشگاه مادر» نمیگنجید؛ اما مستقیم و غیرمستقیم شاگردانی پرورد که هم دانشگاه آینده را میسازند و هم مرزهای دانشگاه را پشت سر میگذارند. هنوز علوم سیاسی، مطالعات منطقهای و روابط بینالملل ایرانی تراشههای پنهان در خاک متنهای او را نکاویده است. یادش گرامی.