|

درد‌دلی از قدیمی‌ترین مددجوی «باغ فرشته»

بهزیستی با الگوی قدیمی با معلولان رفتار می‌کند

کار معلولان، بخور و بخواب نیست!

باران» از قدیمی‌های مرکز باغ فرشته است که تمام افت‌و‌خیز مرکز را به چشم دیده و به یاد دارد. او حالا نویسنده چهار کتاب شعر است و با شرکت در جلسات نقد ادبی کتاب‌های مختلف، ذوق و استعدادش در نوشتن و سرودن را محک می‌زند. تمرین و تلاش می‌کند تا به اهدافش برسد.

بهزیستی با الگوی قدیمی با معلولان رفتار می‌کند

باران» از قدیمی‌های مرکز باغ فرشته است که تمام افت‌و‌خیز مرکز را به چشم دیده و به یاد دارد. او حالا نویسنده چهار کتاب شعر است و با شرکت در جلسات نقد ادبی کتاب‌های مختلف، ذوق و استعدادش در نوشتن و سرودن را محک می‌زند. تمرین و تلاش می‌کند تا به اهدافش برسد. 

او روی ویلچر برقی نشسته، موسیقی آرامی گذاشته و با دقت به سؤالات پاسخ می‌دهد. «باران» به دلیل فلج مغزی به‌سختی صحبت می‌کند اما تلاشش را به کار می‌گیرد که منظورش را واضح برساند؛ «تمام دوران بچگی‌ام در خانه به‌ سختی گذشت. همه من را نادیده می‌گرفتند. با خانواده به‌جز برادرم ارتباطی ندارم؛ او هر زمان پول‌توجیبی می‌خواهد یا نیاز به کمک دارد، سراغم می‌آید تا او را ببینم.

 ما معلولان به‌خاطر شرایط جسمی در خانواده جایگاهی نداریم مگر آنکه خانواده‌ها وجدان زیادی داشته باشند. پدرم وقتی یک‌ساله بودم فوت کرد، مادرم ازدواج کرد و حالا از همسرش دو فرزند دیگر دارد. به ‌نظر شما بین من و دخترهای دیگرش چه فرقی دارد؟». او با پرسیدن این سؤال سکوت می‌کند و سرش را پایین می‌اندازد. «باران» از مددجوهای توانمند و شاد مرکز است که وقتی یک خواننده مطرح او را می‌بیند، از روی ترحم اشک می‌ریزد و مدیر مرکز به این خواننده توضیح می‌دهد که «باران» مسئول بخش روابط‌عمومی در مرکز بوده و توانمندی‌ها زیادی دارد.

اعتماد سخت بعد از یک سال

«باران» خاطرات تلخی از گذشته‌های نه‌‌چندان دور «باغ فرشته» دارد؛ «زمانی‌ که وارد اینجا شدم یعنی 20 سال قبل، شرایط زمین تا آسمان با الان فرق داشت. من در مرکز دزدی ‌دیدم، خودکشی بچه‌ها و دوستانم را دیدم، خودکشی‌های موفق یا ناموفق. ما قبل‌ از آمدن مدیر فعلی، روزهای سختی داشتیم. بچه‌های اینجا که از نظر عاطفی با خانواده مشکل و چالش جدی داشتند، در مرکز هم سختی‌هایی دیدند و درک نمی‌شدند، دیگر توان و انرژی کافی نداشتند که به کار، پیشرفت و یک زندگی بی‌دغدغه فکر کنند».

او از رسانه‌ای‌شدن مشکلاتشان در سال‌های گذشته حرف می‌زند؛ از زمانی‌که هیچ سازمانی کمکشان نکرد و در نهایت با اتحاد مددجوهای مرکز، توانستند صدایشان را به مدیران بالادست رسانده و خود را نجات دهند. «باران» خاطرات سال‌های قبل را یکی‌‌یکی مرور می‌کند تا به مدیریت فعلی می‌رسد. 

از «سعید سعدآبادی» مدیر مرکز می‌گوید که هر روز صبح از او می‌خواهد که ببارد، شعر بگوید و شعرهای خودش را میان ساکنان باغ فرشته زمزمه کند.

او می‌گوید: «ما همان ابتدا یعنی سال 98 با مدیریت فعلی مشکل داشتیم و نمی‌توانستیم به او و هیچ شخص دیگری اعتماد کنیم؛ چون مدیران قبلی به فکر ما معلولان نبودند و همه دیدگاه درآمدی داشتند. حدود یک‌ سال طول کشید تا فهمیدیم او برای کمک و پیشرفت ما آمده‌ است. درست است که معلول هستیم، اما دل داریم. دل ما معلول نیست. ما از اعماق دل و قلبمان به مدیر جدید اعتماد کردیم. او می‌داند که ما معلولان، توانمند هستیم و با ما مثل یک فرد با‌استعداد و مفید برخورد می‌کند. او ایده‌های زیاد و جدیدی دارد که اگر سازمان بهزیستی سنگ‌اندازی نکند، می‌تواند الگو باشد که البته تا حالا هم الگوی خوبی بوده‌ و کارنامه خوبی داشته است».

تداوم ریشه‌ای دیدگاه منفی نسبت به معلولان

«باران» از مسئولیتش در مرکز می‌گوید: «‌در بخش روابط‌عمومی و کار جذب خیر فعال هستم. حقوق وزارت کار هم می‌گیرم و از زمانی‌ که مشغول به کار شدم و درآمد دارم، انگیزه‌ام چندین برابر شده‌ است. می‌خواهم ادامه تحصیل بدهم و رشته روابط‌عمومی بخوانم، در کار پیشرفت کنم و تجربه به دست بیاورم؛ چون ما اینجا یاد گرفتیم که مستقل باشیم و تلاش کنیم و هرگز به‌خاطر معلولیت زمین‌گیر و منزوی نباشیم. در‌حالی‌که همه چیز دست ما نیست، هنوز دیدگاه، برداشت و نگاه‌ها نسبت به افراد دارای معلولیت تغییری نکرده است. خیلی‌ها تصور می‌کنند که یک معلول، ناتوان و گوشه‌گیر است. حتی در بهزیستی هم دیدگاه‌های منفی و اشتباهی درباره معلولان وجود دارد.

از او می‌پرسم وقتی از طرف بهزیستی برای بازرسی به مرکز می‌آیند چه واکنش یا دیدگاهی دارند و چگونه برخورد می‌کنند که می‌گوید: «سازمان بهزیستی همچنان مطابق با سیستم و الگوی قدیمی رفتار می‌کند؛ معلولان را نمی‌پذیرند و تصور می‌کنند که معلول باید بخوابد، روی تخت غذا بخورد، به کمک یک نفر حمام بگیرد و باز بخوابد. 

معلولان نباید فقط استراحت کنند، آنها باید در جامعه حاضر باشند و مثل دیگران فعالیت مفید داشته باشند. 

مسئولان حتی با نگاهشان هم این حس را به ما منتقل می‌کنند؛ حس ترحم به ما و مفید‌نبودنمان. حتماً لازم نیست حرفی بزنند یا اعلام موضع کنند. حتی وقتی یکی از افراد دارای معلولیت مرکز و عضو هیئت‌مدیره، برای پیگیری مسائل جاری مرکز و دریافت امضای یک نامه اداری به بهزیستی می‌رود، به او می‌گویند که چرا تنها آمدی؟ چرا همراه نداری؟ آنها معلول و توانمندی‌هایش را باور ندارند و به ما احساس ناتوانی را القا می‌کنند؛ حتی تشویقی برای استقلال، مهارت‌آموزی و پیشرفتمان ندارند».

او حالا باید برای هماهنگی و انجام برخی از کارهای روزانه مرکز، سراغ نگهبانی برود و مسئولیت‌هایش را انجام دهد... .