|

از برادران لیلا به مخاطبان لیلا

ارتباط متن هنری با جامعه موضوعی است که از قدیم مورد بحث بوده است؛ عده‌ای تصور می‌کنند که متن هنری به‌عنوان الگویی برای مخاطبان عمل می‌کند. به این معنی که هنرمند می‌تواند به افراد جامعه آموزش‌های درست یا غلط و اخلاقی و غیر‌اخلاقی بدهد. این تفکر معمولا برخی را متوجه سانسور کرده و از زمان افلاطون، سانسور متون هنری و به‌ویژه شعر، به امری قابل بحث تبدیل شده است.

از برادران لیلا به مخاطبان لیلا

مصطفی دشتی

 

گر من سخن درشت نگویم تو نشنوی

بی‌ جهد از آینه نبرد سنگ صیقلی (سعدی)

ارتباط متن هنری با جامعه موضوعی است که از قدیم مورد بحث بوده است؛ عده‌ای تصور می‌کنند که متن هنری به‌عنوان الگویی برای مخاطبان عمل می‌کند. به این معنی که هنرمند می‌تواند به افراد جامعه آموزش‌های درست یا غلط و اخلاقی و غیر‌اخلاقی بدهد. این تفکر معمولا برخی را متوجه سانسور کرده و از زمان افلاطون، سانسور متون هنری و به‌ویژه شعر، به امری قابل بحث تبدیل شده است. غالبا منتقدان ادبی امروزه چنین نگاهی به هنر و ادبیات را منسوخ می‌دانند؛ اگرچه در نظام‌هایی شبیه شوروی کمونیستی، به‌طور جدی این رویکرد در دستور کار قرار داشت. در نقطه مقابل و بنا بر نظر ارسطو، هنر محاکاتی است از اموری که در اطراف مردم جریان دارد. هر هنری بخشی از پدیده‌های عالم واقع را محاکات می‌کند؛ بنابراین وقتی داستانی نوشته می‌شود، نه محصولی صرفا آفریده هنرمند بلکه برایند اموری است که در اطراف هنرمند شکل گرفته و ذهنیت و هنر او را شکل داده است و نویسنده نمی‌تواند الگویی برای جامعه بسازد، بلکه در موفق‌ترین صورتش، به مخاطب بصیرتی از آنچه در حال رخ‌دادن است ارائه می‌کند. این تلقی دوم بعدها با نظریات منتقدان عمدتا مارکسیست تقویت شد و پیوند متن ادبی با جامعه هر‌چه بیشتر مورد بررسی و نظریه‌پردازی قرار گرفت و طرفداران بسیاری یافت؛ به‌طوری‌که در نقد ادبی امروزی، نگاه محاکاتی بر نگاه الگوواره غلبه دارد.

در ایران امروز، تلقی معمول سیاست‌گذاران فرهنگی، نگاه الگوواره به ادبیات و سینماست؛ اصطلاحاتی مثل سیاه‌نما، فاسد، خطرناک و‌... به متون ادبی و سینمایی و سانسور و اعمال نظرهایی شدید که گاه حتی به توقیف فیلم‌ها یا مجوزندادن به کتاب‌ها منجر می‌شود از یک سو و ارائه راهکار، پیشنهاد و خط‌مشی به هنرمندان از سوی دیگر، از این نگاه کلی حاصل می‌شود که سیاست‌گذار تصور می‌کند پدیدآورندگان فیلم‌ها و کتاب‌هایی که از نظر آنان نامطلوب تلقی می‌شوند، افراد دیوسیرتی هستند که ارزش‌های جامعه را خدشه‌دار می‌‌کنند و بنابراین باید با استفاده از تمام توانش، شکل‌هایی را در جامعه رواج دهد که از نظر او مطلوب است.

جدا از اینکه تلقی سیاست‌گذاران به هنر چیست، اصولا تفاوت هنرمند با انسان‌های دیگر در یک جامعه، حساسیت‌هایی از سوی هنرمندان است که باعث می‌شود آنها پیش از دیگران مسائل و معضلات جامعه را درک کنند و بیش از دیگران از این مسائل رنج ببرند؛ بنابراین خواسته یا ناخواسته این مسائل و معضلات در متون هنری آنها بروز و ظهور می‌یابد و از آنجا که مدیران فرهنگی معمولی، معمولا فاقد حساسیت‌‌های هنرمندان هستند و مسائل و معضلات آنها را درک نمی‌کنند، طبیعی است که هنرمندان را گرفتار اتهام و سانسور و محدودیت کنند.

مهم‌ترین کاری که هنرمند انجام می‌دهد، بازتاباندن مسائل و پاسخ به گفتمان‌های جامعه است که معمولا برای تأثیر بیشتر به صورت غیر‌مستقیم ارائه می‌شود. گفته می‌شود ادبیات از طریق آنچه نمی‌گوید به بیان مسائل می‌پردازد که ترجمه‌ای دیگر از همان بیان غیرمستقیم است. اما بیان غیرمستقیم معمولا از سوی مخاطبان عادی به درستی درک نمی‌شود و متن باید توسط منتقدان تفسیر و تحلیل شود. در شرایط بحرانی، گاهی هنرمندان آگاهانه و عامدانه تیغ تیز انتقاد را آشکارا برمی‌کشند تا مخاطب را متوجه مسائل و خطرهایی قریب‌الوقوع کنند. البته این مسائل احتمالا بارها به صورت غیرمستقیم و هنری گفته شده، در چنین وضعیتی است که گاهی هنرمندان به بیان صریح مسائل می‌پردازند تا جایی که حتی مخاطبان معمولی و ناآشنا به هنر هم آن را درک کنند.

به نظر من، برادران لیلا یکی از همین متونی است که قصد دارد سخن، درشت بگوید تا «شاید» این سخن درشت شنیده شود؛ سخنی که تلخی آن کام مخاطب را تلخ می‌کند اما هنرمند امید دارد که دارویی باشد برای درک و سپس بهبودی اوضاع. این روزها طبقات مختلف مردمی را می‌بینم که با دیدن این فیلم دچار شوک شده‌اند؛ گویا نمی‌توانند بپذیرند که لیلای این فیلم، حرف‌هایی می‌زند گنده‌تر از دهانش؛ حرف‌هایی که با سن و طبقه اجتماعی‌اش مناسبت ندارد، به برادرانش امر و نهی می‌کند و به پدرش سیلی می‌زند؛ گویی که این سیلی را نه پدر آن خانواده، بلکه خودشان خورده‌اند. این افراد همان مخاطبانی هستند که نه فقط از کنار مسائل جامعه، بلکه از مسائلی که در فیلم‌ها نیز به آنها اشاره می‌شود، به‌سادگی می‌گذرند. آنها افول قدرت سالمندان را در بسیاری از فیلم‌ها و سریال‌های دهه اخیر دیده‌اند و از کنارش به سادگی گذشته‌اند؛ از «بابا پنجعلی» پایتخت بگیرید تا پدر در فیلم‌هایی مانند جدایی نادر از سیمین و خانه پدری یا پیرمرد فیلم فروشنده و ده‌ها فیلم و سریال دیگر که در آن اتوریته و قدرت سنتی پیران و سالمندان در فرهنگ ایرانی، به طنز و ضعف و وبال‌بودن آنان تبدیل شده است. حالا اگر به جای پیر دلالت‌های ثانویه آن مثل سنت و گذشته را بگذاریم، متوجه اختلاف جدی نسل حاضر با گذشته و سنت می‌شویم؛ در اینجا دیگر پیرمرد فیلم برادران لیلا فقط یک پدر بی‌عقل و عقده‌ای نیست، بلکه گذشته‌ای است که در برابر عادی‌ترین خواسته‌های فرزندانش سنگ‌اندازی می‌کند و در پی رسیدن به ناکامی‌هایش است.

لیلا در آن خانواده، تنها کسی است که در معادلات نقشی ندارد و خواسته یا ناخواسته از همه چیز کنار گذاشته شده است (مثلا وقتی می‌خواهند از میان خودشان کسی را برای معامله مغازه انتخاب کنند، او نقشی ندارد و زمانی هم که صحبت از این است که خانه را بکوبند و چند‌طبقه بسازند، باز هم سهمی به او نمی‌رسد)؛ با‌این‌حال، با فروتنی در پی نشان‌دادن راه درست به برادرانش است و در تلاش برای راضی‌کردن پدر به بهبود اوضاع. چه بخواهیم و چه نخواهیم نسل جدیدی از راه رسیده است که با گذشته ارتباطی ندارد، آن را دست‌وپاگیر تلقی می‌کند و حرف‌های نسل قبلی را نمی‌فهمد. به نظر می‌رسد این همان مسئله و معضلی است که هنرمندان با حساسیتشان متوجه خطرناک‌بودن آن شده‌ بودند و در‌صدد پاسخ‌دادن به آن بودند، اما متولیان فرهنگ‌ آن را ندیدند و نمی‌بینند. اگر زمانی که فیلم جدایی نادر از سیمین، در پاسخ به سؤال «با سنت و گذشته چه بکنیم» پاسخ «حفاظت و همدلی» داد، به این معضل دقت می‌شد یا در زمانی که «پنجعلی» پایتخت در پاسخ به این سؤال «حذف» شد آن را جدی می‌گرفتیم، شاید امروز در پاسخ به این پرسش به سیلی دختر به پدر و «انتظار برای مرگ» و از‌دست‌رفتن آن نمی‌رسیدیم.