|

قلم بشکند و سخن بمیرد*

ناصر پاکدامن، نویسنده، استاد اقتصاد و جامعه‌شناسی و پژوهشگر سوم اردیبهشت در سن 91 سالگی در پاریس درگذشت. او که تا آخر عمر معتقد بود «فکر را نمی‌توان به اسارت درآورد» بر سَر باورهایش ایستاد و از آزادی بیان و قلم دفاع کرد. مرگ هدایت موضوعی بود که ذهن ناصر پاکدامن را در آبان ماه دو سال پیش که به دیدارش رفتیم به خود مشغول کرده بود.

قلم بشکند و سخن بمیرد*

ناصر پاکدامن، نویسنده، استاد اقتصاد و جامعه‌شناسی و پژوهشگر سوم اردیبهشت در سن 91 سالگی در پاریس درگذشت. او که تا آخر عمر معتقد بود «فکر را نمی‌توان به اسارت درآورد» بر سَر باورهایش ایستاد و از آزادی بیان و قلم دفاع کرد. مرگ هدایت موضوعی بود که ذهن ناصر پاکدامن را در آبان ماه دو سال پیش که به دیدارش رفتیم به خود مشغول کرده بود. در میان آثاری که به مرگ هدایت مربوط می‌شد کتاب «عقاید و افکار درباره صادق هدایت پس از مرگ» از نظر او اهمیت داشت و خود او نیز در فکر تدوین کتابی درباره مرگ هدایت بود که به‌اعتبار کتاب مهم «هشتاد و دو نامه» صادق هدایت به شهیدنورائی و دیگر مقالاتش درباره این نویسنده، در کنار کسروی از چهره‌های محبوب او در فرهنگ ما به شمار می‌رود. در کتاب «عقاید و افکار درباره صادق هدایت پس از مرگ» تمام نوشته‌های مطبوعات درباره صادق هدایت بعد از مرگ او را گرد آورده شده و چنان‌که در آغاز کتاب آمده «چاپ آن به تاریخ بیستم شهریور ماه یک‌هزار و سیصد و چهل و شش به پایان رسیده است». نوشته‌های بعد از مرگ هدایت در این مجموعه نه‌تنها چهره صادق هدایت در زمانه‌اش را شفاف‌تر می‌کند بلکه از اوضاع جریان‌های مختلف سیاسی و فکری در جامعه آن روزگار حکایت دارد. در ادامه منتخبی از این نوشته‌های چاپ‌شده در نشریات مطرح آن دوره آمده است که مرور آن خالی از فایده نیست.

  مرگ صادق هدایت
مجله اطلاعات هفتگی- تهران
شماره 506- سال یازدهم
جمعه 30 فروردین 1330
مدیر- عباس مسعودی
صادق هدایت، نویسنده معروف ایران که چندی پیش به فرانسه سفر کرده بود، در نتیجه بازماندن شیر گاز اطاقش در پاریس درگذشت... صادق هدایت، ‌از آن نویسندگان مبتذل و بی‌ارزشی نبود که با فقدان کامل مایه علمی و استعداد هنری خودنمایی می‌‌کنند. همه کسانی که به‌ مبنای واقعی هنر پی می‌برند و از ادبیات به معنی صحیح و اصیل آن سر درمی‌آورند، این هنرمند بی‌ادعا و فروتن را که در رفتار و گفتار خود کوچک‌ترین تصنع و تظاهری نداشت، چه از لحاظ شخصیت و چه از جهت آثار گرانبهایی که به وجود آورد نویسنده به معنای واقعی می‌شناسند. نویسنده‌ای که نه‌تنها در ایران، بلکه در جهان دارای قدر و اهمیت است. صادق تا زنده بود، از اجتماعات دور بود. غالبا تنها به سر می‌برد. از این اجتماع بدش می‌آمد، همیشه روح یأس و نومیدی او را از همه دور می‌داشت. هر وقت که با چند نفر از دوستانش در گوشه‌ای می‌نشست، می‌گفت: بیایید اصلا حرف جدی نزنیم. زندگی شوخی است... آن وقت اگر کسی حرفی از اوضاع می‌زد یا از سیاست صحبت می‌کرد، اوقاتش تلخ می‌شد. از او می‌رنجید. اما با وجود این، صادق را همه دوست می‌داشتند، با این روح بزرگ، با این مغز متفکر، به دارنده این اطلاعات وسیع و عمیق، به مردی که دو ثلث عمرش را در مطالعه گذرانده بود، احترام می‌گذاشتند. هرگز کینه‌ای از او در دل نمی‌گرفتند و سعی می‌کردند که هرگز دل نازکش را نرنجانند.
غیر از داستان‌های کوتاه «نوول» که در مجلات و جراید نوشته، در حدود سی اثر نفیس، سی کتاب خواندنی از او باقی مانده که از آن جمله می‌توان «بوف کور»، «دولنگاری»، «نیرنگستان»، «حاجی آقا»، «سه قطره خون»، «زنده به‌گور» و «سگ ولگرد» را که بسیاری از آنها به غالب زبان‌های زنده جهان نیز ترجمه شده است نام برد.
صادق، در نوشته‌هایش، ‌تیپ‌های مختلف اجتماع را بیرون می‌کشید با قلم سحارش نقاشی می‌کرد، به زبان مردم و برای آنها چیز می‌نوشت. هرکس که یکی از نوشته‌های او را بخواند تصویر خودش را با یکی از دوستان و آشنایانش را در آن می‌بیند. مثل اینکه صادق شرح زندگی آنها را، بهتر از آنچه خودشان می‌دانند، نوشته است!
صادق در چهل سالگی مرد. مرگ او برای ادبیات ایران ضایعه‌ای بزرگ و جبران‌ناپذیر است...

 

  شادروان صادق هدایت
روزنامه ایران ما- تهران
شماره 42
جمعه 30 فروردین 1330
مدیر- جهانگیر تفضلی
صادق هدایت به نظر من و به عقیده کسانی که خیلی بیش از من صلاحیت در کارهای ادبی و هنری دارند تواناترین نویسندگان ایران بود و به همین جهت بحث درباره ارزش آثار او برای مخلص اگر محال نباشد لااقل بسیار دشوار است و مستلزم مطالعه و دقت فراوانی است که بدبختانه فعلا مجال آن را ندارم. در اینجا به‌اختصار چند نکته را درباره شادروان صادق هدایت می‌نویسم.
صادق هدایت تا آنجا که من اطلاع دارم و در دوستی و آشنایی دوازده ساله با او فهمیده‌ام:
1- در زبان و ادبیات فارسی تسلط و اطلاع کامل و عمیقی داشت. زبان پهلوی را در هندوستان سال‌ها در نزد بزرگ‌ترین استادان زبان‌های باستانی ایران فراگرفته بود و انتقاد دقیق و استادانه‌ای که در «مجله موسیقی کشور» در یازده سال پیش بر فرهنگ اسدی طوسی که استاد اقبال آشتیانی آن را تصحیح و منتشر کرده بود نوشت نشانه دقت و اطلاع کامل او در زبان فارسی می‌باشد.
2- به عربی به‌قدر کافی آشنایی داشت. فرانسه را بسیار خوب و عمیق می‌دانست. در آغاز جوانی کتابی به زبان فرانسوی نوشت که در کشور فرانسه انتشار یافت و «ریشارد بلوک» نویسنده فرانسوی در سفری که به ایران آمده بود از آن کتاب با احترام یاد کرد و شرح این اظهار عقیده «ژان ریشارد بلوک» در مجله سخن آمده است نام آن کتاب صادق «لوناتیک» می‌باشد. انگلیسی هم گویا به قدری که کتاب به آن زبان بخواند می‌دانست. صادق هدایت کتاب زیاد می‌خواند و حتی تمام آثار مهم نویسندگان بزرگ معاصر را خوانده بود. هر کتاب فلسفی و ادبی که در اروپا منتشر می‌شد مرحوم شهیدنورائی برای او می‌فرستاد به علاوه مقالات فلسفی و ادبی که در مطبوعات فرانسه انتشار می‌یافت شهیدنورائی مرتبا تا وقتی که به‌شدت بستری شده بود برای صادق می‌فرستاد چنان‌که بعضی از کتاب‌های «ژان پل سارتر» و «آلبر مارلو» که در فرانسه تمام شده من به دستور شهیدنورائی از سوئیس در 1946 برای صادق فرستادم. من در میان بعضی نویسندگان فرانسوی هم که با آنها آشنا شده‌ام کسی را ندیده بودم که به‌قدر صادق هدایت از کتاب‌های فلسفی و ادبی مدرن فرانسه اطلاع دقیق داشته باشد. در میان نویسندگان فرانسوی نمی‌دانم کدام‌یک را صادق بیشتر دوست می‌داشت اما در میان شعرای فرانسه «بودلر» را خیلی دوست می‌داشت و به خاطر دارم در سال 1321 که من محبوس بودم روزی که صادق به دیدنم آمد شعر معروف بودلر «آل باتروس» را از حفظ خواند. کسانی که این شعر را خوانده‌اند و به خاطر دارند و با صادق نیز آشنایی داشته‌اند می‌دانند که این شعر چقدر مناسب با خود صادق بود.
3- صادق هدایت به ایران و زبان پارسی علاقه و عشق شدیدی داشت و بدون تردید شادروان صادق هدایت وطن‌پرست‌ترین ایرانی و شخصی بود که من در سراسر زندگی خود شناخته‌ام و به قول دکتر خانلری دوست نزدیک و هنرمند صادق: «صادق به‌قدری به ایران عشق داشت که آتش این عشق او را سوخته بود».
هنگامی که در عصیان پیشه‌وری فرقه دموکرات آذربایجان برای تدریس زبان ترکی به‌جای پارسی کوشش می‌کرد‌، صادق به‌قدری خشمگین بود که من هرگز او را آن‌قدر عصبانی ندیده بودم و اگر خوانندگان به خاطر داشته باشند با اینکه روزنامه ایران ما در قیام پیشه‌وری از او حمایت می‌کرد در همان موقع مقالات متعدد تندی نسبت به فرقه دموکرات و زبان فارسی در ایران ما نوشته بود. محرک اصلی نویسندگان ایران ما در آن مبارزه با زبان ترکی بیشتر شادروان صادق هدایت بود.
4- در زیر بدبینی شدید و فوق‌العاده صادق، مردم‌دوستی و بشردوستی کم‌نظیری نهفته بود که تمام دوستان او به‌آسانی متوجه این احساس بشردوستانه او می‌شدند. صادق بسیار بلندهمت و بلندنظر بود چنان‌که از وقتی‌که رزم‌آرا شوهرخواهر او نخست‌وزیر شد هرگز به خانه او و دیدن رزم‌آرا نرفت و حتی یک بار که برای آوردن نوشین از زندان شیراز به فارس احتیاج به کمک رزم‌آرا داشت به من رجوع کرد و سه روز پشت‌سر هم در ساعت سه بعدازظهر و گرمای تهران برای کار نوشین به خانه مخلص آمد و حاضر نشد حتی یک تلفن به رزم‌آرا که برای صادق هم خیلی احترام قائل بود بنماید.
5- صادق نسبت به دوستان خود بسیار صمیمی و فداکار بود و خیلی برایش عادی بود که مثلا کت خود را بفروشد و برای رفیقش کتاب یا... یا هرچه به نظر صادق برای رفیقش لازم بود بخرد. در مورد نوشین صادق خیلی کوشش کرد که او را که در فارس کسالت پیدا کرده بود به تهران بیاورند و نوشته‌ها و پافشاری‌های مداوم ایران ما برای رهایی نوشین اغلب به دستور و خواسته صادق بود و صادق از تظاهر در این‌گونه امور به‌شدت تنفر داشت چنانچه اگر صادق زنده می‌بود من جرئت نمی‌کردم این مطلب را به کسی حتی خود نوشین هم اظهار کنم.
6- درباره رفقای صادق اظهارنظر کردن کار دشواری‌ست و به‌خصوص که من با همه آشنایی و دوستی دوازده ساله با صادق در صف چند نفر دوستان خیلی نزدیک او نبودم. از میان دوستان و معاشرین صادق آنهایی را که به نظر من بیشتر با صادق الفت داشتند عبارت‌اند از: دکتر جرجانی که سال گذشته ناگهانی درگذشت. مرحوم دکتر شهیدنورائی، نوشین، دکتر خانلری، دکتر بقائی، مسعود فرزاد، منوچهر گلبادی، بزرگ علوی، رحمت الهی، یزدانبخش، قهرمان و قائمیان و داریوش و انجوی - غیر از اینها صادق دوستان دیگری هم داشته است و در این سال‌های آخر هم شاید پیدا کرده بود که من اطلاع ندارم. صادق در این سفر اخیر خود به تنها کسی که من اطلاع دارم کاغذ نوشته بود به ابوالقاسم انجوی بود. من تمام کاغذهای او را که به انجوی نوشته بود خوانده‌ام و تمام آنها با «یا حق» شروع می‌شد و با «یاهو» تمام می‌شد و هیچ مطلبی جز کارهای عادی نداشت. مثلا «گرد نرسید، کار بهمن چطور شد، حوصله ندارم» و این کاغذها از پانزده سطر تجاوز نمی‌کرد. در این سفر اخیر صادق کارهای او را انجوی در تهران با علاقه زیاد و پشت‌کار صمیمانه‌ای انجام می‌داد. منوچهر گلبادی از طرف صادق وکالت داشت که حق طبع کتاب‌های او را به هرکس که صلاح بداند بفروشد. در میان رفقای خود صادق به دکتر شهیدنورائی کاغذهای مفصل و جدی می‌نوشت و عقاید خود را درباره اوضاع سیاسی و مطالب ادبی و کتاب‌هایی که خوانده بود می‌نوشت. هنگامی که من در اروپا بودم شادروان شهیدنورائی کاغذهای صادق را برایم می‌خواند و گاهی این کار را به‌وسیله تلفن هم انجام می‌داد. مرحوم شهیدنورائی شبی در برلن (1946) برای من درد دل می‌کرد و آن شب خوب به خاطر دارم که می‌گفت: در ایران فقط من دو آدم حسابی سراغ دارم اولی صادق و دومی جرجانی. صادق وقتی که کتاب «حاجی آقا» را نوشت قبل از چاپ آن را برای اظهارنظر به شهیدنورائی داد. در یکی از شب‌های تابستان 1322 به خاطر دارم که شهیدنورائی جزوه پاکنویس «حاجی آقا» را به صادق داد و خیلی هم قرقر کرد که «تیپ حاج آقا» در چند جا طبیعی نیست و به نظرم می‌رسد که ایرادات دکتر شهیدنورائی را صادق قبول کرد و بعضی جاهای کتاب را تغییر داد اما درباره این مطلب یقین ندارم و شهیدنورائی هم با من بعدها حرفی نزد و فقط معتقد بود که کتاب «حاجی آقا» از لحاظ هنری از سایر کارهای صادق ضعیف‌تر است.
با اینکه خیال داشتم از این هم مختصر‌تر بنویسم نشد و با وجود این بسیاری از گفتنی‌ها به‌جا ماند. قرار بود که یکی از دوستان صادق مقاله‌ای دیروز بفرستد متأسفانه آن مقاله نرسید و من آخر وقت با عجله این مقاله را نوشته‌ام و از دوستان صادق معذرت می‌خواهم که آنچه در این مورد نوشته‌ام نسبت به مقام صادق بسیار ناچیز است و به‌خصوص که اسم بعضی از دوستان صادق در نظرم نبوده است و آنچه بر این مطالب می‌توان افزود چون مرحوم صادق با دکتر بقایی و زهری دوست بود می‌توان گفت که صادق در آغاز کار روزنامه شاهد و علت انتشار آن مؤثر بوده است. چون فعلا دسترسی آقایان ندارم اگر این حدس من درست باشد لابد در شماره مخصوص شاهد که قرار است به‌خاطر صادق هدایت انتشار یابد ذکر خواهد شد. درباره شادروان شهیدنورائی چون روزنامه‌های کیهان و اطلاعات مقالات مفصلی نوشته‌اند فعلا سخن درباره او را به شماره‌های بعد می‌گذاریم.
مازیار

 

  درگذشت صادق هدایت
مجله اطلاعات ماهانه- تهران
شماره 38- سال چهارم
اردیبهشت 1330
مدیر- عباس مسعودی
روز جمعه 23 فروردین با مرگ صادق هدایت ادبیات جدید ایران یکی از بهترین هنرمندان خود را از دست داد. شاید صادق هدایت تنها نویسنده توانا و بزرگی بود که می‌توانستیم او را در مقابل نویسندگان جهان بگذاریم. از آن روزگاران که زبان‌ها بسته و قلم‌ها شکسته بود، صحبت نمی‌کنیم ولی از شهریور 1320 که فی‌الجمله آزادی قلم در مملکت ما پیدا شد، رواج مطبوعات موجب گردید که نویسندگان زیادی پیدا شوند و بر اوراق جراید هرکس رطب و یا بسی بنویسد و بسیاری از این نویسندگان نیز استعداد و نبوغی داشتند و دارند و هم‌اکنون نیز مردم آنان را نویسنده شناخته‌اند. اما صادق هدایت که در دوران پیش از شهریور نیز نویسنده بنامی بود چون ستاره تابناکی بر آسمان ادبیات ایران می‌درخشید. تنها اسم صادق هدایت بر روی کتاب کافی بود که در عرض یک هفته کلیه نسخ کتاب به فروش برسد و اهل ذوق و طرفداران ادبیات جدید و فن تازه داستان‌نویسی برای کتاب‌های او در انتظار قطره باران نشسته بودند. دقت عجیب وی در جمع‌آوری اصطلاحات عامیانه و فراهم آوردن لغات و کلمات معمول بین مردم ولو آنکه در فرهنگی ضبط نشده یا محافظه‌کاران ادبی اجازه نوشتنش را نداده باشند، بی‌نظیر است. اصلا کتاب‌های صادق چیزی جز جریان زندگانی معمول مردم و مردم معمولی چیزی نبود به همین جهت فانتزی‌های رمانتیک و تخیلات دور از حقیقت در آن راه نداشت. قهرمان داستان‌ها از همین مردمی بودند که روزانه صدها هزار نفر آنها را می‌بینیم و وقایعی که دقت نظر صادق ار جلب کرده همان‌ها است که از غایت پیش‌پاافتادگی و سادگی در زندگانی عادی هرگز بدان‌ها توجه نکرده‌ایم، ولی قلم صادق و ذوق و قریحه سرشار او که یقین می‌توان گفت در میان متقدمین کسی به پای او نمی‌رسد و از معاصرین نیز بسیار مانده است که رقیبی پیدا کند، به این داستان عادی و معمولی و حتی مبتذل، شور و حرارت و لذت خاصی می‌دهد که خواننده، کتاب را تا به پایان نرساند بر زمین نمی‌نهد. داستان «علویه خانم» او داستان کوچکی است از عده‌ای مسافر که با گاری برای زیارت می‌روند، افراد این داستان عبارتند از گاریچی و چند زن پیر و جوان و یک دو نفر مرد معمولی. داستان عبارت است از روابط این افراد با یکدیگر و صحبت‌هایی که با هم می‌کنند و ظاهرا هیچ‌چیز بدیع و تازه‌ای ندارد، ولی همین کتاب به‌اندازه‌ای جذاب و جالب است و به‌اندازه‌ای اصطلاحات عامیانه را بجا استعمال کرده که کمتر کتابی بدین شیرینی در ادبیات جدید ما دیده می‌شود. سایر کتاب‌های او مثل «بوف کور» و «سه قطره خون» و «ولنگاری»، «حاجی آقا» و «سایه روشن» و کتب دیگر وی همه به همین ترتیب نوشته شده‌اند. صادق هدایت هرچند که نسبتا منزوی می‌زیست و جز با دوستان محدود و یکرنگ خود با دیگران گرم نمی‌گرفت، باز مطالعات اجتماعی او بی‌نهایت دقیق بود، به همین جهت است که قهرمانان داستان وی بسیار طبیعی هستند و هیچ کاری و حتی کلمه‌ای از کتاب وی از حدود امور اجتماع به دور نیست و در اغلب کتب خود به حمایت طبقه فقیر و بدبختی که از حداقل زندگی و حداقل فرهنگ و سواد عاری هستند برخاسته است. آنچه در زندگانی صادق اهمیت دارد این است که او سیر ادبی ایران را تغییر داد. وی سرباز مبارزی بود که در میدان ادب با منتهای جسارت حضور می‌یافت و ادبیات ما را که اگر مانعی پیدا نمی‌کرد باز از لحاظ لفظ و مضمون به همان شیوه خشک و مکرر قدیم ادامه می‌یافت صفا و طراوتی بخشید و رونقی نو داد و باب داستان‌نویسی را به سبک خاص یعنی با توجه به اصطلاحات عامیانه و کلمات معمولی بدون تقید به اینکه در کتب لغت ضبط شده یا نشده، ‌ایجاد کرد و خوشبختانه کتب وی مورد توجه قرار گرفت و شاگردان بااستعدادی از روش او تقلید کردند و سیره سنیه او را نگاه داشتند. قیام وی در برابر محافظه‌کاران بسیار شجاعانه بود. بدخواهانش از هیچ‌گونه انتقاد بر او مضایقه نکردند... اما این مطالب به‌هیچ‌وجه از ارزش ادبی وی نکاست و بلکه ثابت شد که صادق مردی بزرگ و نویسنده ارجمندی است که حتی دشمنانش بدو این‌قدر اهمیت می‌دهند که برای دشمنی با وی رنج تألیف و زحمت خرج و چاپ کتاب را بر خود هموار می‌کنند و تنها افراد بزرگ‌تر از سطح عادی معاصرین خود می‌توانند مورد ستایش یا دشمنی عده‌ای قرار گیرند... آنچه صادق هدایت را در نوشتن آثار خویش توانا و مورد توجه ساخت پختگی فکر و عمق اطلاعات وی بود. به‌مناسبت دانستن زبان فرانسه و آلمانی و آشنایی با ادبیات خارجی وی مایه کافی و وافی برای تهیه و تنظیم افکار و به قالب ریختن آنها داشت و در طول اقامت اجباری در هند وی زبان پهلوی را هم فراگرفت و چندین کتاب از متون پهلوی را ترجمه و طبع کرد که اسامی آنها بدین قرار است: کارنامه اردشیر بابکان، گجستک ابالش، شهرستان‌های ایران، زند و هومن یسن و گزارش گمان‌شکن. از اینها گذشته کتبی چند در فولکلور ایران نوشته است و سفرنامه وی به نام «اصفهان نصف جهان» و کتابی در فواید گیاهخواری و ترانه‌های خیام را با تحقیقاتی منتشر نموده. صادق یک بار در چند سال پیش که به فرانسه رفته بود قصد خودکشی کرد، چه اساسا مردی بدبین و محجوب و سوءظنی بود به همین جهت کمتر در اجتماعات ظاهر می‌شد و بیشتر دوست داشت با افکار خویش یا با دوستان محدود خود سرگرم باشد، هیچ‌گونه تظاهری نداشت و بی‌آنکه کسی بداند در رشته‌های مختلف علمی و ادبی مطالعه و تحقیقاتی می‌کرد و چه‌بسا یادداشت‌های مفیدی که فراهم کرده باشد در میان کاغذها و کارهای وی پیدا شود. اما اخلاقا به هیچ‌کس حاضر نبود این کارهای خود را بگوید بلکه سعی داشت مردم او را رند عافیت‌سوزی بدانند که جز می‌و معشوق چیزی نمی‌شناسد و به عقیده من این طرز فکر نتیجه عکس‌العمل شدید روحی اوست در مقابل اجتماع فاسد و منحط ما. وی بسیار حساس بود، در نهان رنج می‌برد، و از آثار او معلوم است که بسیار دقیق بوده و ذهن وقاد او هر حرف بی‌‌اهمیت یا کار کوچکی را تحلیل و تجزیه می‌کرده و از وجود معایب اجتماع متأثر می‌شده، اما هرگز بر زبان نمی‌آورد، بلکه او از آن‌رو که نمی‌توانسته است در اصلاح معایب جامعه فقیر و فاسد ما اثر قطعی داشته باشد ظاهرا خود را به ندانستگی می‌زده و به تظاهر و تصنع سعی می‌کرده تا مگر دمی گریبان خود را از دست احساسات جریحه‌دار خویش رها سازد ولی سرانجام یأس و بدبینی مفرط این مرد بزرگ را از پای درآورد و با بازگذاشتن شیر گاز به زندگانی خویش خاتمه داد و ادبیات جدید ایران را از وجود راهنمای متفکری خالی گذاشت.

 

  او دیگر چرا رفت؟
به قلم آقای سعید نفیسی
مجله کاویان- تهران
شماره 24- سال دوم
پنجشنبه 5 اردیبهشت 30
مدیر- ی مشفق همدانی
آن چشمان شکافنده تیزبین که تاریکی‌های اندرون هر کس و ناکسی را هم می‌دید از دیدن فروماند. آن سیمای لاغر رنج‌کشیده که آیینه هزاران اندیشه تابناک بود از دیدگان پنهان شد. آن قد رعنای کشیده و اندام لاغر که با وقار خاصی کوی و برزن را می‌پیمود فروخفت. آن بانگ گیرنده دل‌انگیز را که تنها به گوش چند تن از محرمان می‌رسید و در اظهار پنهان‌ترین اندیشه‌های خود هم دریغ نمی‌کرد دیگر نخواهم شنید. شش ماه پیش بود که صادق هدایت زنده بود. اول بامداد روز تابستان به دیدن من آمد. دو ساعتی با هم نشستیم چنان‌که عادت او بود و من هم از سالیان دراز بدان خو گرفته بود م. دلگیری‌ها و بدبینی‌ها و حتی بیزاری‌های خود را از این جهان و جهانیان می‌گفت و من می‌شنیدم و با او هم‌داستان می‌شدم و همیشه به او حق می‌دادم که جهان را این‌چنین تیره و زشت و مردم را این‌چنین ناپسند و نابکار و دون ببیند. پس از آن چندی دیگر در طهران بود و باز چند بار دیگر در راه و این‌سو و آن‌سو دیدمش اما آخرین مصاحبت طولانی من با او در همان تابستان پارسال بود. یک روز شنیدم به پاریس رفته است ناچار پیش از رفتن شتابی که داشت و گرفتاری‌های سفر نگذاشته است مرا ببیند. اینک خبر مرگ او می‌رسد. مرگ او؟ شما می‌پندارید مرگ دیگران از حوادث جهان و از وقایعی‌ست که از بس نظیر آن رخ داده تعجبی را برنمی‌انگیزد و شکافی در جهان فراهم نمی‌کند؟ نه، او دیگر چرا می‌بایست بمیرد؟ بار زند گی بر دوشش سنگینی نمی‌کرد. اندام لاغرش با همه نزاری که داشت خوب می‌توانست بار چهل سال زندگی را تاب بیاورد. لاغرانی مانند وی صد سال هم زیسته‌اند. او که سال‌ها بود حیوانی هم نمی‌خورد و از نخستین پیروان فلسفه گیاهخواری در ایران بود مگر چقدر از این نعمت‌های جهان را لازم داشت که جهان هم از او دریغ کرد؟
بارها با این دوست، ‌با این هنرمند، با این دانشور، با این ایرانی پاک، با این پارسای پاک‌دیده و پاکدامن کمتر در اطاقی که در خانه پدرش داشت و بیشتر در خانه ما، ساعت‌ها نشسته‌ام و از این در و آن در گفت‌وگو کرده‌ام. کمتر کسی در جهان هست که در گفت‌وگوهایش این لذات را برای من داشته بوده باشد. کم می‌شد چیزی را که من خوانده‌ام او هم نخوانده باشد. کم می‌شد هر دو متوجه یک نکته باریک نشده باشیم. او از این دستگاه خشنود نبود. مگر من بودم یا هستم؟ او از این محیط بیزار بود. مگر من دل خوشی دارم؟ دیگران هم که چون ما هستند دل‌خوشند؟ صادق ازین زندگی و ازین اوضاع رنج می‌برد. تقریبا پی‌درپی سیگار می‌کشید و دود سیگار را از بینی بیرون می‌داد و هوا را با صدای گرفته‌ای از بینی بیرون می‌کرد. هنوز سیمای فراموش‌نشدنی او در چشم من نقش بسته است: چهره کشیده، بینی باریک قلمی، موها و سبیل کوچکی که در زیر بینی داشت به‌رنگ خرمایی تیره، پیشانی بلند، چشمان گیرنده ژرف‌بین. نگاه‌هایش بیشتر متوجه زمین بود، گویی در آنجا چیزی می‌جست. با مردمی که تازه دیده بود و با ایشان مأنوس نبود سخن نمی‌گفت. چند بار شد که در خانه من با کسانی نخستین بار روبه‌رو شد تا آنها بودند یک کلمه سخن نگفت، رغبت نمی‌کرد با همه در سخن درآید. حق داشت. از این مردم و از سخن گفتن با آنها چه سود می‌برد؟ صادق بوالهوس و اهل تنقل و تفنن نبود. هر وقت به خانه ما می‌آمد هرچه اصرار می‌کردم جز چای چیز دیگری نمی‌خورد. البته از الکل بدش نمی‌آمد و گاهی از ناچاری به محرکات و مخدرات دیگر پناه می‌برد. در حضور زن‌ها بسیار مؤدب و آرام و خاموش بود. حتی آن کلمات نیش‌دار و پرخاش‌های نسبت به اوضاع را که با دوستان نزدیک در میان می‌گذاشت در حضور زنان ادا نمی‌کرد.
بیست سال من با صادق دوست بودم، هرگز کمترین اشاره‌ای به زندگی خصوصی و زندگی مادی‌اش از او نشنیدم. هرگز از ناراحتی‌های فراوانی که می‌دانم داشت سخن نمی‌گفت. یگانه کسانی از خانواده‌اش که گاهی نامشان را می‌برد برادرش محمود و پسرعم پدرش حاج مخبرالسلطنه مهدیقلی هدایت بود که می‌دانستم گاه‌گاهی به دروس پیش او می‌رفت. چون خانواده ما از قدیم با خاندانش مربوط بود گاهی که از این و آن می‌پرسیدم جواب‌های کوتاه می‌داد. در کار خود بسیار منظم بود. کتاب که امانت می‌گرفت به محض اینکه رفع حاجتش می‌شد خود می‌آورد و پس می‌داد. در وعده‌ها همیشه سر دقیقه حاضر بود. سخاوت و گذشت داشت. به‌ تمام معنی مرد بود. دوستی او پابرجاترین دوستی‌هایی بود که من دیدم. بسیار حق‌شناس و وفادار بود. من از اولین کسانی بودم که به عظمت او در نویسندگی پی بردم و بی‌پروا همه جا می‌گفتم. عادت نداشتم به زبان بیاورد و حتی تشکر بکند اما رفتارش سرتاپا وفا و صمیمیت بود و می‌دیدم که به همین وسیله صریح و بلیغ از من ممنون‌ست. کسی که با دیگران کم می‌جوشید و یک عده معدود دوستان و معاشران نزدیک داشت همین که با من رفت‌وآمد می‌کرد می‌نمایاند که مرا از دوستان خود شمارد. هر کتابی چاپ می‌کرد یک نسخه خود برای من می‌آورد و بسیاری از آنها امضای او را دارد که به نام من نوشته و آورده است. در کارهای ذوقی و ادبی بسیار تیزبین و صائب نظر و بلند اندیشه بود. در ادبیات جهان احاطه عجیبی داشت. در تاریخ و ادبیات پیش از اسلام یکی از آگاه‌ترین مردم کشور بود. فرانسه را بسیار خوب می‌دانست. زبان پهلوی را خوب یاد گرفته بود. در فارسی احاطه کامل داشت. کار را از روی دقت و دلسوزی می‌کرد. هیچ اندیشه خودنمایی در او نبود و راستی هرگاه او را تحسین می‌کردی ناراحت می‌شد و سر سخن را برمی‌گرداند. بیش از بیست سال بود که لب به حیوانی نمی‌زد و از اولین کسانی بود که گیاهخواری را در ایران پیش گرفت. همین زندگی فکر او را دقیق و نازک و زودرنج کرده بود اما هنگامی که رنج می‌کشید خاموش بود و پرخاش نمی‌‌کرد و دیگران را معذب نمی‌داشت. در راه ایران و نکبت و ادباری که آن را گرفته است بسیار رنج می‌برد و برای اظهار تنفر از این اوضاع و از این مردم اصلاحات خاصی و کلمات خاصی داشت که تنها در حضور دوستان نزدیکی می‌گفت. با بچه‌ها و حیوانات بسیار مهربان بود. گربه‌های زیبای صادق معروف بودند. با بچه‌ها شوخی‌های بسیار شیرین می‌کرد و گاهی با کمال ظرافت و شیرین‌سخنی سر به سر زنان می‌گذاشت. موسیقی اروپایی مخصوصا موسیقی آرام و یک‌نواخت مانند واگنر و بتهوون و چایکوفسکی و شوپن را بسیار دوست می‌داشت و از این یادگارهای مفصل از او دارم. راستی گاهی موسیقی مست و دیوانه‌اش می‌کرد. همیشه بسیار پاکیزه بود و لباس ساده خوش‌سلیقه می‌پوشید. ریشش همیشه تراشیده بود. از رنگ‌های تند و زننده خوشش نمی‌آمد. از بانگ و فریاد و هیاهو گریزان بود. از پستی‌های مردم هیچ‌کس را ندیدم که مانند او رنج ببرد. به منتهی درجه از مردم دون و سیاست‌مداران امروز ایران نفرت داشت. به‌جز مقامات روحانی به هیچ مقام دیگر احترام نمی‌کرد. عشق نسبت به ایران در تمام عروق و شرایین وی جریان داشت. هرگاه پیش‌آمد بدی می‌کرد بسیار درد می‌کشید و حالت خشم عجیبی داشت.
این است آنچه من در صادق هدایت دیده‌ام. خواستم روحیات خاص او و بزرگواری‌های عجیب وی را به مردم معرفی کنم. کتاب‌هایش و سبک نویسندگیش را دیگران معرفی کرده‌اند و خواهند کرد. مرگ این دوست برای من بسیار ناگوار بود. با وجود آنکه یقین داشتم روزی خود را خواهد کشت و با آنکه می‌‌دانستم چند بار خواسته است خود را بکشد و او را نجات داده‌اند و با آنکه یقین داشتم عمدا به پاریس رفته است که در آنجا این کار را بکند و از همان ساعتی که شنیدم رفت سخت نگران شدم و می‌ترسیدم دیگر او را نبینم، با این‌همه خبر مرگ او از ناگوارترین وقایعی است که در یاد نگاه خواهم داشت. دلم برای او نمی‌سوزد، دلم برای ایران می‌سوزد. 
طهران 2 اردیبهشت ماه 1330

 

سال گذشته در چنین ایامی:
 دو روح متلاطم و انقلابی که در زمین و آسمان همدیگر را ترک نکردند.
  صادق هدایت و شهیدنورائی
روزنامه باختر امروز- تهران
شماره 780- سال سوم
12 فروردین 1331
مدیر- دکتر حسین فاطمی
سال پیش در چنین روزهایی بود که دست اجل دو تن از دانشمندان بزرگ ایران را به دیار مرگ کشاند و طومار هستی آنان را درهم پیچید! صادق هدایت و دکتر شهیدنورائی هر دو، با فاصله بسیار کوتاهی در پاریس جان سپردند و گردش ایام یادبودهای گذشته هردو را به دست نسیان و فراموشی سپرد. صادق هدایت یکی از برجسته‌ترین نویسندگان ایرانی بود که در مکتب جدید، استاد نثر پارسی به شمار می‌رود. نوشته‌ها و رسالات او در نظر اساتید فن دارای ارزش بود و صادق به‌عنوان یک نویسنده بزرگ ایرانی در قرن اخیر شناخته شد.
صادق هدایت با قلم سحار و معجزه‌آسای خویش دردهای اجتماع و مفاسد طبقات ممتازه را چنان تشریح می‌کرد که گویی اساسا قدمش بین خانواده اشراف نرسیده و جز رنج و سیه‌روزی از زندگی کوتاه خویش حاصل و ثمری نبرده است. من صادق را در پاریس می‌شناختم. هنگامی که دکتر شهیدنورائی در بستر بیماری رنج می‌برد و سه طفل معصوم و بی‌گناه خویش را به دست حوادث می‌سپرد صادق هدایت هر روز به خانه او می‌آمد. در آنجا با یکدیگر آشنا شدیم و من ساعت‌ها از محضر او استفاده نمودم. آخرین روزی که صادق هدایت به دیدن دکتر شهیدنورائی آمد از پزشک معالجش پرسید: آیا رفیق من نجات خواهد یافت؟ چون پاسخ صد درصد منفی شنید همان شب با گاز خودکشی کرد و در همان شب بود که شهیدنورائی نیز راه ابدیت را در پیش گرفت.
دکتر شهیدنورائی استاد دانشکده حقوق، به‌تحقیق یکی از مفاخر بزرگ ایران و یکی از اساتید برجسته و دانشمند به‌شمار می‌رفت و نظر سیاسی و اقتصادی او همیشه مورد احترام جوامع روشنفکر و تحصیلکرده بود. کتاب‌های صادق و نوشته‌های شهیدنورائی، بوف کور صادق هدایت و خاموشی دریای شهیدنورائی نشانه دو روح متلاطم و انقلابی و مأیوس اما هماهنگ و پاک و ملکوتی هستند که در یک شب ظلمانی پاریس، راه دیار عدم در پیش گرفتند! یک سال از آن تاریخ سیاه و تأثرآور می‌گذرد. من از مرگ این دو دوست رنج فراوان بردم -به‌خصوص مرگ شهیدنورائی مرا بی‌اندازه متأثر ساخت. شهیدنورائی یک مرد پاک، یک عنصر مفید، یک استاد لایق و خدمتگزار بود. هیچ‌کس پس از مرگش نپرسید پس کودکان معصوم و بی‌گناه او چگونه در کشور بیگانه زندگی می‌کنند؟ افسوس که جامعه ما آنقدر خود را گرفتار مفاسد اجتماعی و مشکلات روزانه ساخته است که یادی از خدمتگزاران گذشته خویش نمی‌نماید. آن شب تیره‌ای که در نیمه آن روح ملکوتی شهیدنورائی به آسمان پرواز کرد در برابر چشمان من مجسم است. در یک طرف سه طفل معصوم و خانم وفادار و فداکار او - در طرف دیگر جسد بی‌جان استادی که در سی‌وهفتمین بهار زندگی چشمان تیزبین خویش را برای ابد برهم نهاده بود... شهیدنورائی این رباعی را چند لحظه قبل از مرگ خواند و دیده بر هم نهاد.
آن روز که توسن فلک زین کردند آرایش مشتری و پروین کردند
این بود نصیب ما ز دیوان قضا                   ما را چه گنه، قسمت ما این کردند
دکتر سعید فاطمی

 

* به نقل از گفته پرویز ناتل خانلری در مرگ صادق هدایت

 

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها