|

ریشه‌هایی که پوسانده می‌شوند

آخرین‌باری که به کیش رفتم حدود دو سال پیش بود. سخنرانی داشتم. در آن فرصت کوتاه‌سری به شهر قدیمی حریره و درخت کهن‌سال آن زدم. دیگر شب شده بود.

آخرین‌باری که به کیش رفتم حدود دو سال پیش بود. سخنرانی داشتم. در آن فرصت کوتاه‌سری به شهر قدیمی حریره و درخت کهن‌سال آن زدم. دیگر شب شده بود. در آن فضای گرگ‌ومیش در کنار آن درخت حس خوبی به من دست داده بود. من که از کار روزانه و آن همه استرس همیشگی خسته بودم، ساعتی کنار آن درخت نشستم. برنامه‌ام این بود که در اولین فرصتی که به کیش رفتم دوباره سری به آن درخت کهن‌سال بزنم. درختی که نه‌تنها شاهد حوادث بسیاری در این سرزمین بود بلکه حس قدمت و هویت به من می‌داد. می‌توانستم حس کنم که هویت من که ریشه‌های من هنوز زنده هستند و نفس می‌کشند. اما همین چندی پیش بود که با کمال حیرت و تعجب خواندم که این درخت انجیر معابد هرس شده و این هرس غیراصولی و علمی سبب خشک‌شدن آن شده است. یعنی چه درخت هرس شده؟ مگر مسئول نداشته است؟ میراث فرهنگی چه‌کاره بوده؟ و بعد کمی که به خودم می‌آیم یادم می‌آید که نه، مسئولی نداشته است. اگر مسئول داشت که باروی منتسب به دوران هخامنشیان را در گلپایگان این‌گونه بی‌رحمانه تخریب نمی‌کردند. اگر مسئولی بود بافت تاریخی شیراز این‌گونه صحنه آماج نمی‌شد و اگر مسئولی بود دریاچه ارومیه به آن عظمت خشک نمی‌شد و به شوره‌زار تبدیل نمی‌شد. دریاچه به آن عظمت خشک شد چه برسد درختی که دور از آن‌همه پاساژهای کیش و در گوشه‌ای ساکت و تنها قرار داشت. نمی‌دانم چرا درک اینکه هویت ما وابسته به همین درختان و دریاچه‌ها و بناهای تاریخی است تا به این اندازه سخت و دشوار است. ریشه‌های ما به عمد در‌حال پوسانده‌شدن هستند و صدایی هم از هیچ‌کس برنمی‌خیزد. می‌ترسم تا به خودمان بیاییم ایران به شوره‌زاری لم‌یزرع بدل شود که فقط نامی از آن شاید در کتاب‌های تاریخ به جا بماند. سعی می‌کنم به اینها فکر نکنم. سعی می‌کنم هرجا که اثری یا بنایی یا چیزی که مرا به این کشور وصل می‌کند ببینم درباره آن بنویسم، فارغ از اینکه فردا به عمد یا به سهو نابود بشود یا نه. امیدوارم من به وظیفه خود عمل کرده باشم. من آن چیزی را که دیدم در خاطراتِ یادداشت‌هایم به جا می‌گذارم. این کمترین کاری است که در برابر تخریب گسترده این تمدن و فرهنگ باستانی از من برمی‌آید.