|

انتظار در خیابان‌های پشت دادگاه

روز گذشته (نهم خرداد 1402)، از ساعت هشت‌و‌نیم تا نزدیک یک بعدازظهر را در خیابان نزدیک دادگاه گذراندیم، همان خیابان بالای شهر کتاب مرکزی و پارک نزدیک آن. در جمع حدود 40، 50 نفره ما منتظران، غیر از مادر و همسر «نیلوفر حامدی» تعداد زیادی از دوستان و همکاران حضور داشتند. از خبرنگاران و سردبیر روزنامه‌ «شرق» تا پرستاری که در یکی از گزارش‌ها با او همکاری داشت. ما در این 9 ماه با یکدیگر آشنا شده بودیم، اما هربار تعداد کسانی که برای برنامه‌ای یا یادی از دوست روزنامه‌نگارمان جمع می‌شدند، بیشتر می‌شد.

انتظار در خیابان‌های پشت دادگاه
گیسو فغفوری دبیر صفحه آخر روزنامه شرق

گیسو فغفوری:  روز گذشته (نهم خرداد 1402)، از ساعت هشت‌و‌نیم تا نزدیک یک بعدازظهر را در خیابان نزدیک دادگاه گذراندیم، همان خیابان بالای شهر کتاب مرکزی و پارک نزدیک آن. در جمع حدود 40، 50 نفره ما منتظران، غیر از مادر و همسر «نیلوفر حامدی» تعداد زیادی از دوستان و همکاران حضور داشتند. از خبرنگاران و سردبیر روزنامه‌ «شرق» تا پرستاری که در یکی از گزارش‌ها با او همکاری داشت. ما در این 9 ماه با یکدیگر آشنا شده بودیم، اما هربار تعداد کسانی که برای برنامه‌ای یا یادی از دوست روزنامه‌نگارمان جمع می‌شدند، بیشتر می‌شد. هرجایی نشستیم از جلوی دانشکده نقشه‌برداری تا جلوی دادگاه در خیابان سلیمی، بارها به ما هشدار دادند و دستور به رفتن دادند. مدام دورتادور دادگاه را می‌رفتیم و می‌آمدیم. ساعت 9:10 گفته بودند که از زندان اوین حرکت کرده است. انتظار داشتیم مثل روز قبلش که «الهه محمدی» عزیز حوالی ساعت 9:45 رسیده بود، ما هم بتوانیم لحظاتی «نیلوفر حامدی» را از پشت پنجره ماشین ببینیم. اندازه چند ثانیه، دوست و همکاری را ببینیم که بیش از هشت ماه است در بازداشت موقت است. منتظر بودیم، هر چهارچرخی از سر خیابان می‌پیچید گردن می‌کشیدیم و سعی می‌کردیم لحظه‌ای را از دست ندهیم. اتوبوس‌ها و ون‌ها می‌ایستادند، اول مأموران و بعد زندانیان پیاده می‌شدند. هوا گرم بود و آفتاب مستقیم می‌تابید. در یک هفته گذشته، روزنامه‌نگاران، هیئت‌مدیره انجمن صنفی روزنامه‌نگاران و اعضای کمیته پیگیری روزنامه‌نگاران بازداشتی و چهره‌های شاخص صنف و حرفه روزنامه‌نگاری یک درخواست را تکرار کرده بودند: «برگزاری دادگاه علنی». درخواستی که اجابت نشد و روز دوشنبه دادگاه «الهه محمدی» دیگر همکار خبرنگارمان هم بدون حضور خانواده‌اش برگزار شده بود. تقریبا ساعت از 10:30 دقیقه گذشته بود که وکیل‌ها را برای شعبه 15 بالا صدا زدند. حدس زدیم احتمالا دادگاه شروع شده، کمی بعدتر باخبر شدیم مدت‌هاست «نیلوفر حامدی» داخل شعبه است از همان حوالی ساعت یک ربع به 10 مادر و همسرش هم نتوانسته بودند او را دقایقی پشت در اتاق دادگاه ببینند. این دادگاه بیش از هر زمان و هر وقت دیگری دادگاه حرفه‌مان بود، دادگاه روزنامه‌نگاری. می‌خواستیم بدانیم که دوستانمان به چه متهم هستند و طبق چه اسنادی بیش از هشت ماه در بازداشت موقت به سر می‌برند. در جمع ما کسانی بودند که بیش از 20 سال سابقه روزنامه‌نگاری داشتند. روزنامه‌نگارانی آنجا بودند که بارها مطالب‌ها و گزارش‌هایشان برگزیده شده بود یا مشکلی را حل کرده بود، بیشتر منتظران مدارک ارشد دانشگاهی در حوزه رسانه داشتند. هیچ‌کدام از آنها نتوانسته بودند که به دادگاه بروند تا بتوانند درباره اتفاقی که برای همکار و هم‌صنفشان رخ می‌داد گزارشی تهیه کنند یا مطلبی بنویسند، ناگهان خبر رسید، قاضی اجازه داده است خانواده بتوانند «نیلوفر حامدی» را ببینند، لحظه‌ای دسته‌جمعی خوشحال شدیم. کمی بعد هم وکیل آمد و خبر داد که دادگاه جلسه‌های بعدی نیز دارد. مادر نیلوفر که از دیدار برگشت، دوباره جمع امیدواران سر خیابان جمع شدند و انتظار دیدار لحظه‌ای را کشیدند. اتفاق افتاد و نیلوفر سوار ماشین سفیدی رد شد. این را از صدای فریادهای بچه‌ها متوجه شدم و دقیق‌تر شدم اما این‌بار هم نتوانستم صورت نیلوفر را ببینم، مثل بار پیش که نور خورشید رو به پنجره ون بود. این بار هم فقط حرکت دستان او را دیدم. بقیه خوشحال‌تر و موفق‌تر بودند اما دیدن همین سایه دست هم برای من دنیایی بود. سایه دستان دختری را دیدم که جای خالی بزرگش در تحریریه هر روز بزرگ‌تر می‌شد. دختری که بیش از شش ماه با هم همکار بودیم و پر از شادی و شور و علاقه به حرفه‌اش بود و هست. دوباره تمام خاطرات همکاری‌مان در ذهنم مرور شد، گزارش‌هایی که می‌نوشت، سفرهایی که برای تهیه گزارش‌ها می‌رفت یا دغدغه‌هایش. همیشه قوی بود، همیشه منصف بود و همیشه و همیشه مسائل را از چند زاویه نگاه می‌کرد. در ظهر روز نهم خرداد، ما روزنامه‌نگاران در اوج بی‌پناهی، دوست و همکارمان «نیلوفر حامدی» را با صدا‌زدن نامش روانه زندان کردیم. به امید آزادی او و «الهه محمدی» و «ویدا ربانی» که به‌واسطه نوشته‌هایشان در زندان هستند. به امید روزی که مسئولان باور کنند «روزنامه‌نگار مجرم نیست» و «روزنامه‌نگاری جرم نیست!».