|

نگاهی به تحولات 30 و 31 خرداد ۱۳۶۰ و بررسی رفتار تروریستی سازمان مجاهدین(منافقین)

بازخوانی یک جنایت فرقه‌ای

تاریخ معاصر ایران و به‌ویژه دهه‌های ۵۰ و ۶۰ شمسی، فراز و نشیب و اتفاقات حساس کم ندارد، بااین‌حال نقاط عطفی که تأثیرات جدی بر تحولات بعدی خود داشته باشند و به‌عنوان ریل‌گذار اتفافات بعدی عمل کنند به چند موضوع محدود می‌شود. در همین راستا مجموعه وقایعی که در ۳۰ و ۳۱ خرداد ۱۳۶۰ و ورود سازمان منافقین به فاز مسلحانه روی داد، از آن دست اتفاقاتی است که به مثابه «Game changer» (تغییردهنده معادلات) عمل کرده است که تأثیراتش تا به امروز با شدت و ضعف ادامه دارد.

بازخوانی یک جنایت فرقه‌ای

عبدالرحمن فتح‌‌الهی: تاریخ معاصر ایران و به‌ویژه دهه‌های ۵۰ و ۶۰ شمسی، فراز و نشیب و اتفاقات حساس کم ندارد، بااین‌حال نقاط عطفی که تأثیرات جدی بر تحولات بعدی خود داشته باشند و به‌عنوان ریل‌گذار اتفافات بعدی عمل کنند به چند موضوع محدود می‌شود. در همین راستا مجموعه وقایعی که در ۳۰ و ۳۱ خرداد ۱۳۶۰ و ورود سازمان منافقین به فاز مسلحانه روی داد، از آن دست اتفاقاتی است که به مثابه «Game changer» (تغییردهنده معادلات) عمل کرده است که تأثیراتش تا به امروز با شدت و ضعف ادامه دارد. از این رو برخی مورخان، اهمیت آنچه را در این دو روز به وقوع پیوست، هم‌وزن با حوادثی مانند ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ (پیروزی انقلاب اسلامی) و ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ (آغاز جنگ تحمیلی) می‌دانند؛ بنابراین بررسی و تحلیل بسترها، عوامل و تبعات وقوع تحولات۳۰ و ۳۱ خرداد ۱۳۶۰ و ورود این سازمان به فاز مسلحانه، محور گفت‌وگوی «شرق» با مجید تفرشی است که به موازات علاقه شخصی، تجربه زیسته در داخل و خارج از کشور، انجام مصاحبه‌های تفصیلی با برخی از چهره‌های کلیدی این سازمان، تحقیقات و مطالعات مفصلی را درباره موضوع تاریخ این سازمان هم انجام داده که به تألیفاتی دراین‌باره منجر شده است. دراین‌باره نکته حائز اهمیت آنجاست که این پژوهشگر حوزه تاریخ به حدود شش هزار برگ از اسناد رسمی دولتی و مؤسسات خیریه حامی سازمان مزبور از آرشیو ملی بریتانیا در ژوئن ۲۰۱۹ هم دست پیدا کرده که از بیرون به سازمان نگاه می‌کند. همین دسترسی او (تفرشی)، ساخت مستندی 12 قسمتی به نام مستند «ایران اید: خیریه اشرف» را نیز به دنبال داشت. در جای‌جای این گپ‌و‌گفت، او چندین‌بار به این اسناد هم رجوع می‌کند. اینها علاوه بر مشاهدات میدانی مجید تفرشی از تحولات ۳۰ و ۳۱ خرداد ۱۳۶۰ است که به چشم خود دیده و در بخش‌هایی از مصاحبه به آن استناد می‌کند. در کنار آنچه مطرح شد، نکته حائز اهمیت این است که «شرق» همواره از نگاه منافع و امنیت ملی به هر موضوعی ورود و آن را بررسی می‌کند. مصاحبه پیش‌رو نیز با همین زاویه دید، صرفا و صرفا از نگاه تاریخی، به دنبال تبیین درست و عمیق اتفاقات ۳۰ و ۳۱ خرداد ۱۳۶۰ است. از همین رو نام‌بردن از برخی افراد و شخصیت‌هایی که در قید حیات هستند یا فوت کرده‌اند در این گپ‌و‌گفت، بدون هیچ غرض‌ورزی سیاسی بوده است.

 

‌ جناب تفرشی به دلیل علاقه شخصی، تجربه زیسته در داخل و خارج از کشور، پژوهش‌های مختلف و ارتباطاتتان همواره به موضوع تاریخ سازمان مجاهدین ورود داشته‌اید اما مشخصا در چند سال اخیر نگاه جدی‌تر و موشکافانه‌تری به این مقوله (تاریخ سازمان) کرده‌اید که به مستند «ایران اید: خیریه اشرف» منجر شد؛ بنابراین در گفت‌وگو با شما می‌توان به شکل جزئی روی بسترها، عوامل و تأثیرات ورود این سازمان به فاز مسلحانه به بحث نشست. در همین ابتدای کار، بسیاری وقوع تحولات۳۰ و ۳۱ خرداد سال ۱۳۶۰ و ورود سازمان به فاز مسلحانه را در ارتباط مستقیم با تلاش مجلس برای عزل ابوالحسن بنی‌صدر از مقام ریاست‌جمهوری می‌دانند. با این حال در یک لایه تحلیلی عمیق‌تر به نظر می‌رسد موتور تحولات خردادماه از ماجرای ۱۴ اسفند ۱۳۵۹ دانشگاه تهران شروع شد که عملا تحولات بعدی سال ۶۰ و مشخصا خردادماه را رقم زد. هرچند بنی‌صدر پیش از ۱۴ اسفند ۱۳۵۹ در سخنرانی‌های دیگری در همان سال چون سخنرانی ۱۰ مرداد، ۱۷ شهریور، عاشورای ۱۳۵۹ (۲۸ و ۲۹ آبان)، ۲۲ بهمن ۵۹ و... هم کنش‌های خود را شروع کرده بود اما سخنرانی ۱۴ اسفند ۵۹، شکاف را به نقطه بدون بازگشت رساند. به باور شما و از منظر تاریخی این روز (۱۴ اسفند ۵۹) تا چه حد به خلق تحولات بعد و به‌طور متمرکز، وقوع تحولات ۳۰ و ۳۱ خرداد سال ۱۳۶۰ و ورود سازمان به فاز مسلحانه منجر شد؟

برای اینکه بفهمیم ابوالحسن بنی‌صدر و سازمان چرا در سال ۵۹ و سال ۶۰ در تقابل با کلیت ساختار نظام جمهوری اسلامی ایران قرار گرفتند و نهایتا در ۳۰ و ۳۱ خرداد سال ۱۳۶۰ سازمان مجاهدین به فاز مسلحانه وارد شد، باید به تطورات تاریخی سازمان از یک‌سو و تحولاتی که شخص ابوالحسن بنی‌صدر در سال‌های گذشته قبل از انقلاب از سر گذرانده است، بررسی کرد تا مشخصا به تحولات سال ۵۹ و سال ۶۰ رسید. اگر نخواهم به خیلی قبل‌تر و به زمان تشکیل سازمان بازگردم، باید از سال ۱۳۵۴ شروع کنم. در این سال (۵۴)، اکثریت سازمان خارج از زندان یا سیاست و فعالیت چریکی را کنار گذاشتند یا کشته شدند یا مارکسیست شدند. در مقابل آنچه در زندان ماندند، تعداد کمتری از اعضا بودند که از یک‌سو منکوب و منزوی بودند و به همین دلیل به‌شدت ضعیف شده بودند و از طرف دیگر همچنان به‌صورت بالقوه خود را صاحب جنبش اصیل انقلاب و ایران می‌دانستند و معتقد بودند می‌توان در یک فرصت مناسب رهبری حرکت عمومی انقلاب را به دست بگیرند که...

‌ اما جناب تفرشی رویکرد بدنه باقی‌مانده سازمان بعد از ۱۳۵۴در زندان نیز مانند بدنه سازمان بیرون از زندان دچار تشتت و چنددستگی شده بود که...

نکته شما درست است، چون اولا مجموع اعضای باقی‌مانده سازمان در زندان یک عدد حداکثر سه‌رقمی بین ۱۰۰ تا ۲۰۰ نفر بود که بیشتر آنها عضو جدی هم نبودند‌ اما در راستای سؤالتان، عده‌ای از همین بدنه سازمان در همان زندان هم یا مارکسیست شدند یا عده‌ای از آنها از دین برگشته بودند‌ اما تظاهر به تدین می‌کردند. البته عده‌ای از سازمان در زندان هم به واقع مسلمان باقی مانده بودند. بخش دیگری از بدنه سازمان در زندان هم با مارکسیست‌شدگان و ربایندگان هویت سازمان مماشات می‌کردند و بدون فاصله‌گذاری و محکوم‌کردن آنها، منتظر بودند در آینده چه فرصت و شرایطی پیش خواهد آمد. در این بین چون خلأ رهبری سازمان پررنگ شد، باعث شد مسعود رجوی که به ادعای خودش و حامیانش، تنها عضو مرکزیت باقی‌مانده از دوره محمد حنیف‌نژاد است، برجسته‌تر و مدعی رهبری بلامنازع شود.

‌ همین‌جا توقف کنیم؛ پس از کشته‌شدن رضا رضایی در نیمه‌شبِ ۲۵ خرداد ۱۳۵۲ و با سه شاخه‌شدن سازمان در تابستان همان سال (۱۳۵۲) بین تقی شهرام (مسئول شاخه سیاسی تئوریک)، مجید شریف‌واقفی (مسئول شاخه کارگری) و بهرام آرام (مسئول شاخه نظامی) و به‌دنبالش تغییرات ایدئولوژیکی که تقی شهرام از تابستان ۱۳۵۲ تا ۱۳۵۴ برای مارکسیست‌شدن سازمان ترتیب داد که حتی به تغییر لوگو و حذف آیه قرآن و سال تأسیس از آرم سازمان منجر شد و در ادامه درگیری‌های جدی را بین آیت‌الله طالقانی و باند تقی شهرام، وحید افراخته و بهرام آرام را شکل داد. اینها تا چه حد روی مسعود رجوی و موسی خیابانی اثرگذار بود. چون به‌گواه برخی از اسناد این دو در زندان مخالفت خود را با مارکسیست‌شدن سازمان مجاهدین خلق و اتفاقاتی که تقی شهرام رقم زده بود، اعلام کرده بودند؟ در این دسته‌بندی بدنه سازمان در زندان موسی خیابانی و مسعود رجوی در کدام دسته جای می‌گرفتند؟

مسعود رجوی اصرار داشت که بگوید همچنان مسلمان باقی مانده و اعتقاد نظری و عملی به اسلام دارد اما هم‌زمان این سیاست را داشت که با کسانی از بدنه سازمان که از دین برگشته بودند یا مارکسیست شده‌اند و حتی اقدام به ترور هم‌رزمان خود کرده‌اند هم باید مماشات کرد. یعنی مسعود رجوی اعتقادی به تقابل جدی با باند اصطلاحا کودتاچی مارکسیست‌شده تقی شهرام، وحید افراخته، حسین سیاه‌کلا، حسین احمدی‌روحانی، تراب حق‌شناس و امثال آنها نداشت و حتی اصراری هم به جداکردن صریح خط خود در زندان هم با جریان مارکسیست‌های سازمان نداشت و معتقد بود که حمله به کودتاچیان، به نفع حکومت است.

به‌هرحال مسعود رجوی خود را مسلمان می‌دانست. در مقابل بینش موسی خیابانی کاملا متفاوت بود. براساس آنچه شاهدان عینی از جمله نورالدین کیانوری و فرخ نگهدار گفته‌اند، موسی خیابانی رسما مارکسیست شده بود اما با اصرار و توصیه مسعود رجوی تظاهر به اسلام می‌کرد و تفکرات ضد‌اسلامی و چپ مارکسیستی خود را بروز نمی‌داد. البته کسان دیگری مانند موسی خیابانی هم وجود داشتند که با توصیه شخصی یا توصیه سازمانی با وجود آنکه دیگر اعتقادی به دین اسلام نداشتند و مارکسیست شده بودند، همچنان تظاهر به حفظ دین می‌کردند که نمونه روشن دیگر به‌جز موسی خیابانی، بهمن بازرگانی بود که حتی در دوره مارکسیستی خود در زندان هم پیش‌نماز می‌شد.

در این بین نکته مهم دیگری که نباید فراموش شود، این است که بسیاری از بدنه سازمان هم در زندان معتقد بودند که نیروهای اصیل انقلابی و اسلامی پیرو خط امام، سهم، وزن و جایگاه بالاتری در مسیر انقلاب دارند و به همین دلیل رهبری سازمان نباید و نمی‌تواند نیروهای مسلمان را نادیده بگیرد. با این حال صدای این جریان مسلمان در بدنه سازمان چندان شنیده نمی‌شد. در این جریان، من به شکل مشخص می‌خواهم از مهدی تقوایی یاد کنم که تقریبا مهم‌ترین شخص سازمان در بین روحانیون، بازاریان و کسبه جنوب و مرکز تهران بود و به دلیل نفوذ بالا در بدنه نیروهای مذهبی جزء چهره‌های کلیدی سازمان در پایتخت بود، با این حال صدای او در رهبری سازمان چندان شنیده نمی‌شد. چون مهدی تقوایی آدم جاه‌طلب و فرصت‌طلبی نبود و نمی‌توانست جلوی امثال مسعود رجوی و موسی خیابانی بایستد و با وجود احترام بین دیگر جریان‌های مذهبی، در رهبری سازمان اجازه تأثیرگذاری در سیاست‌گذاری را نداشت.

‌ حضرت‌عالی مصاحبه‌هایی طولانی هم با مهدی تقوایی داشته‌اید، نه؟

بله. من هم به دلیل دوستان و اقوامی که قبل از انقلاب فعالیت سیاسی داشتند و هم به دلیل نزدیکی محل تولد و محیط رشدم، واقعا تاریخ سازمان مجاهدین خلق برایم جذابیت داشت و به همین دلیل تحقیقات، مطالعات و پژوهش‌های نسبتا زیادی بر اساس منابع داخلی و خارجی در‌این‌باره داشته‌ام. در عین حال، در کنار آن من با شماری از چهره‌های این سازمان مانند آقای مهدی تقوایی ساعت‌ها گفت‌وگو کرده‌ام‌ ولی برخی از‌جمله آقای تقوایی بنا بر ملاحظاتی اجازه ضبط صوتی و تصویری خاطراتشان را به من ندادند. آقای تقوایی مرد شریف و آزاده‌ای بود که یکی از مقامات ارشد سازمان و بسیار قدیمی آن بود‌ ولی نتوانست ننگ دوستی و همراهی با سازمان تحت امر مسعود رجوی را تحمل کند و با همه مشکلات و مصائب سی و چند سال قبل، راهش را از آنان جدا کرد.

‌ در گام بعدی اگر به آزادی مسعود رجوی و موسی خیابانی در دی‌ماه ۱۳۵۷ برسیم، عملا تقابل سازمان و جریان مذهبی عیان‌تر می‌شود که‌...

البته به این سرعت تقابل شکل نگرفت؛ چون اولا بعد از اینکه اغلب رهبران و بدنه در فاصله میان مهر تا دی سال ۱۳۵۷ از زندان آزاد می‌شوند، عملا تا آن زمان، دیگر سازمان بماهو سازمان، وجود خارجی چندانی نداشت؛ چرا‌که ما در کل با ۱۰۰ تا ۲۰۰ نفر از اعضای باقی‌مانده سازمان و با همین تعداد هوادار فعال مواجهیم که یا در زندان بودند یا مخفی شده بودند‌ یا به کل فعالیت مبارزاتی را کنار گذاشته بودند. البته هواداران بالقوه‌ای هم وجود داشتند که بر اساس آوازه‌های قبلی سازمان بودند؛ بنابراین می‌توان گفت‌ در سال ۱۳۵۷، سازمان مجاهدین خلق هیچ‌گونه وجود خارجی نداشت. اگر شما به مصاحبه مسعود رجوی بعد از آزادی از زندان و در روزهای اولی که شاپور بختیار نخست‌وزیر شده بود نگاه کنید، در مصاحبه‌ای از او پرسیده می‌شود که شانس شاپور بختیار در مقابل امام خمینی چقدر است؟ مضمون پاسخ مسعود رجوی این است که «شاپور بختیار، بخت‌یارتر از آن است که بخواهد جلوی امام قد علم کند». این جمله رجوی نشان می‌دهد او، رهبری امام خمینی را خواسته یا ناخواسته کاملا پذیرفته است و عملا به آن تمکین یا اذعان دارد.

اما نکته مهم اینجا‌ست که در قلب و مغز افرادی مانند مسعود رجوی، موسی خیابانی، مهدی ابریشمچی، عباس داوری و دیگران، این بود که سازمان مجاهدین خلق خود را صاحب انقلاب می‌دانستند و اینکه وارث اصلی این جریان هستند که روحانیون، بازاریان، سنتی‌ها و جریان مذهبی این رهبری را به خاطر تحولات سال ۵۴ و نیز به دلیل حضور چهره‌های کلیدی سازمان در زندان و تداوم حضور جریان‌های مذهبی بیرون از زندان، از آنها (سازمان) ربوده‌اند و مذهبی‌ها توانسته‌اند روی موج انقلاب سوار شوند. البته در یک نگاه معتدل‌تر، همین افراد این باور را داشتند که انقلاب به‌صورت مشترک حاصل اقدامات و فعالیت‌های هر دو جریان سازمان و نیروهای مذهبی و بازاری است و به همین دلیل هر دو جریان باید از انقلاب سهم مساوی داشته باشند. پس دو نگاه در سازمان وجود داشت؛ یک جریان رادیکال که کل انقلاب را سهم خود می‌دانست و یک جریان معتدل که انقلاب را به‌صورت مشترک می‌پذیرفت.

‌ هر‌چند از سؤال اول مصاحبه در بررسی تحولات سال‌های ۵۹ و ۶۰ به‌خصوص ۳۰ و ۳۱ خرداد سال ۶۰ دور شدیم اما به گفته شما، بازخوانی و بازبینی تحولات قبل از انقلاب برای تبیین بسترها، عوامل و چرایی شکل‌گیری تحولات خرداد سال ۱۳۶۰ ضرورت دارد. به همین دلیل این سؤال را می‌پرسم که این دو نگاه رادیکال و معتدل در طرف مقابل هم وجود داشت؛ غیر از این است؟

بله. در بین نیروهای مذهبی، سنتی، روحانیون و بازاریان هم نگاه مشابهی وجود داشت. یک عده معتقد بودند که سازمان هم در پیروزی انقلاب نقش، سهم و تلاش خود را داشته اما به دلیل مارکسیست‌‌شدن در ۱۳۵۴ این حق از آنها (سازمان) سلب شده است و در این بین رهبری کاریزماتیک و روحانی امام خمینی است که رهبری را به دست گرفته و به همین دلیل سازمان دیگر هیچ حق و سهمی در رهبری و پیروزی انقلاب ندارند. در مقابل، نگاه معتدل‌تری هم بود که تأکید داشت با وجود تحولاتی که سال ۱۳۵۴ برای سازمان اتفاق افتاد، این جریان همچنان سهم و وزنی در انقلاب دارند اما باید به اندازه سهم و وزنشان و نه بیشتر به آنها بازی داد.

به همین دلیل دو طرف یک نزاع قدرت ضمنی و زیرپوستی را از ابتدای انقلاب در سال ۵۷ داشتند. البته توان کمی و کیفی نیروهای مذهبی تحت امر رهبری امام خمینی بسیار مهم‌‌تر از همه گروه‌های دیگر بود. در این میان، چون سازمان مجاهدین این تصور را داشت که شاید به قدرت نرسد، با فتح زندان‌ها و پادگان‌ها و بسیاری از مراکز نظامی دوره پهلوی، شروع به جمع‌آوری و اختفای سلاح کردند؛ چرا‌که اعتقاد و باور داشتند که یک روز مجبور خواهند شد در مقابل جمهوری اسلامی ایران دست به سلاح شوند و فاز مسلحانه را در پیش بگیرند. پس این بررسی و یادآوری لازم بود تا به این نکته برسیم که تمام درگیری و تقابل سازمان و انقلاب اسلامی ایران مشخصا به سال‌های ۵۹ و‌ ۶۰ و به‌خصوص ۳۰ و ۳۱ خرداد سال ۶۰ باز‌نمی‌گردد بلکه این تقابل در دل خود پیش‌زمینه‌هایی داشت که ریشه آن قبل از انقلاب شکل گرفته بود.

‌ در دوره انقلاب به دلیل اینکه رجوی به قانون اساسی رأی نداد، عملا نتوانست در انتخابات ریاست‌جمهوری شرکت کند اما در ازای آن در انتخابات مجلس برای سال ۱۳۵۹ حضور فعالی داشت؛ به همین دلیل بود که انتخاب ابوالحسن بنی‌صدر به عنوان اولین رئیس‌جمهور اسلامی ایران یک فضای بازی را در اختیار سازمان و شخص رجوی و خیابانی قرار داد؟

مسعود رجوی در انتخابات مجلس به دور دوم رفت که اگر انتخابات مجلس با سازوکار قانونی اکنون پیش می‌رفت، رجوی نماینده مجلس می‌شد؛ چون در آن زمان قانون این بود که نماینده باید بیش از نصف آرا را در دور نخست به دست بیاورد تا در همان دور انتخاب شود اما اکنون این آرا به به یک‌چهارم تقلیل پیدا کرده است که به دور دوم کشیده نشود.

‌ اتفاقا یکی از نکات مهم در تشدید اختلاف‌های سازمان و نیروهای انقلابی به تعیین سازوکار انتخابات مجلس باز‌می‌گردد؛ چون یکی پیشنهادهای سازمان، منطقه‌ای‌کردن انتخابات مجلس بود تا با این ساز‌و‌کار بتواند با تجمیع نیروها در یک منطقه یا چند منطقه خاص، نماینده‌ یا نمایندگانی از تهران داشته باشد که نهایتا با رد این درخواست، انتخابات به‌صورت یکپارچه برگزار شد. اما جناب تفرشی چه می‌شود که فردی مانند ابوالحسن بنی‌صدر که قبل از انقلاب و همچنین در ابتدای دوره ریاست‌جمهوری تقابلی جدی با سازمان داشت، در سال‌های ۵۹ و‌ ۶۰ به این هم‌گرایی، همسویی و اتحاد سیاسی با سازمان می‌رسد؟

در دو طرف ماجرا، یعنی هم در سازمان و هم در میان جریان‌های انقلابی، کسانی وجود داشتند که سعی می‌کردند از ورود سازمان به فاز مسلحانه و درگیری بین دو طرف جلوگیری کنند. مهندس مهدی بازرگان جزء کسانی بود که اعتقاد داشت اگر به مسعود رجوی یک پست شهرداری یا فرمانداری یا نمایندگی مجلس داده شود و درگیر در حکومت‌داری و مشارکت در کشورداری شود، دیرتر به فکر مواجهه و تقابل مسلحانه خواهد افتاد. به همین جهت هم مرحوم بازرگان از نامزدی رجوی (نه سازمان‌) در مجلس حمایت کرد. از این بابت هم خیلی مورد هجمه دوستان و رقبایش واقع شد. به نظر من اگر امروز به این ایده مرحوم مهندس بازرگان نگاه کنیم، شاید از جهاتی ایده درستی بوده است. بااین‌حال، منتقدان اساسی رجوی معتقد بودند که ورود او به حکومت از طریق نمایندگی مجلس، آغاز حرکت توسعه‌طلبانه و دست‌اندازی به کل کشور است.

‌ ولی باید در درستی این ایده و نظر مهندس بازرگان تشکیک کرد؛ چرا‌که طبق آنچه با هم بررسی کردیم، اساسا تقابل جمهوری اسلامی ایران و سازمان و ورود سازمان به فاز مسلحانه امری اجتناب‌ناپذیر بود. یعنی چه در خرداد سال ۶۰ و چه در هر بازه زمانی دیگری این اتفاق روی می‌داد و نمی‌توانستیم با درگیر‌کردن مسعود رجوی، موسی خیابانی و دیگر اعضای کادر سازمان در کشورداری مانع از این اتفاق شویم.

موضوع جلوگیری از ورود سازمان به فاز مسلحانه یک بحث است و به تعویق انداختن آن مسئله‌ای دیگر‌. بازرگان اعتقاد داشت که می‌توان با برخی اقدامات این موضوع را به تأخیر انداخت‌ اما در راستای آنچه عنوان کردید، برخی هم در خود انقلاب، نیروهای مذهبی و بدنه جمهوری اسلامی ایران وجود داشتند که معتقد بودند عطش قدرت مسعود رجوی و سازمان با این قبیل اقدامات برطرف نمی‌شود و سازمان و رجوی به کمتر از تصاحب کل انقلاب قناعت نمی‌کنند و این‌گونه نیست که با دادن یک پست و مقام به رجوی و دیگر اعضای کادر مانع از ورود سازمان به فاز مسلحانه شد. اتفاقا این طیف اعتقاد داشت اگر پست و مقامی به مسعود رجوی داده شود، می‌تواند پله‌های بعدی برای اقدامات بعدی او شود. البته باید این را هم بگویم که سازمان در انتخابات مجلس ۱۳۵۹ برای انتخابات منطقه‌ای توانست در برخی از شهرها و مناطق نمایندگانش از‌جمله محمد روزبان را از حوزه انتخابیه مسجدسلیمان به مجلس بفرستد. ناگفته نماند که در برخی از مناطق انتخابات به دور دوم کشیده شد که نامزدهای سازمان نتوانستند به مجلس راه پیدا کنند.

درخصوص سؤال قبلی شما که پاسخش ناتمام ماند، باید گفت که ماجرای همراهی و همسویی ابوالحسن بنی‌صدر با سازمان، علی‌رغم آنکه خاستگاهی کاملا متفاوت داشت، در یک نقطه با هم تلاقی پیدا کرد. همه کسانی که بنی‌صدر را از نزدیک می‌شناسند، می‌دانند که او قبل از انقلاب بارها گفته بود که آرزو دارد اولین رئیس‌جمهور تاریخ ایران شود و به این آرزوی خود هم رسید. اما برای رسیدن به این آرزویش فراز‌و‌نشیب‌های زیادی را طی کرد؛ چون خلأ قدرت و نبود نامزد مناسب صاحب رأی مردمی در جناح مقابل یعنی حزب جمهوری اسلامی شکل گرفته بود، باعث شد کاندیدای آنها یعنی جلال‌الدین فارسی به دلیل عدم اطلاق ایرانی‌الاصل حذف شود و کاندیدای بعدی آنها حسن حبیبی هم که به اجبار آمده بود، رأی بالایی نیاورد و این‌گونه بود که همه چیز برای انتخاب بنی‌صدر مهیا شود.

‌ در‌این‌بین چه شد که کسی مانند آقای بهشتی به انتخابات ریاست‌جمهوری به‌عنوان رقیب جدی برای بنی‌صدر ورود نکرد؟ آیا به گواه برخی گفته‌ها امام مانع حضور او بود؟

بله، امام مانع کاندیداتوری محمد بهشتی و کلا روحانیان برای پست ریاست‌جمهوری بود.

‌ خوب پس چرا نامزدهای اولین دور انتخابات ریاست‌جمهوری در سال ۱۳۵۸ از احمد مدنی گرفته تا داریوش فروهر، صادق قطب‌زاده، حسن حبیبی، کاظم سامی، حسن آیت، صادق طباطبایی، صادق خلخالی، محمد مکری و صفرعلی خلیلی نتوانستند وزن قابل قبول و رقیب جدی برای بنی‌صدر باشند؟

چون طبق همان آرزویی که قبلا به آن اشاره داشتم، بنی‌صدر همواره خود را اولین رئیس‌جمهور تاریخ ایران می‌دانست؛ بنابراین از همان سال ۱۳۵۷ و حتی قبل از آن از طریق دانشجویان ایرانی هوادار خود در اروپا و اغلب آمریکا، به دنبال تبلیغ خود بود. پس با وجود تبلیغاتی که بنی‌صدر در سال‌های ۵۷ و ۵۸ انجام داد و با توجه به هواداران و همچنین تبلیغات گسترده در رسانه‌های حامی خود مانند روزنامه انقلاب اسلامی و حضور در پست‌هایی مانند مجلس خبرگان قانون اساسی، عضو اصلی و رئیس شورای انقلاب اسلامی، وزیر دارایی، وزیر امور خارجه و دیگر پست‌ها و مقاماتی که داشت، عملا آقای بنی‌صدر تمام زمینه‌ها و شرایط لازم را برای پیروزی خود در انتخابات ریاست‌جمهوری مهیا کرده بود.

در مقابل، جریان رقیب هم کسی را هم‌وزن با بنی‌صدر نداشت. آقای فروهر و قطب‌زاده هم پایگاه رأی یک‌درصدی داشتند. صادق طباطبایی، خلخالی و دیگران هم مطلقا رقیب جدی برای بنی‌صدر نبودند؛ اما این موضوع تنها دلیل پیروزی بنی‌صدر نبود؛ چون در‌این‌میان امام هم مخالفت چندان جدی با بنی‌صدر نداشت، سبب شد که بنی‌صدر به پیروزی برسد. درباره این موضوع، به ادعای اطرافیان و نزدیکان امام، هنوز برای امام مسجل نشده بود که انقلاب با پیروزی بنی‌صدر و حضورش در مقام ریاست‌جمهوری به مشکل جدی خواهد رسید و هم‌زمان، بنی‌صدر هم با اظهار ارادت به امام خمینی با مخالفت جدی از سوی امام مواجه نشد.

البته این را هم بگویم که پیروزی بنی‌صدر در انتخابات ریاست‌جمهوری در گزارش‌های متعدد دیپلمات‌های بریتانیایی بازتاب ویژه‌ای داشت. برای مثال روز 26 ژانویه 1980/ 8 بهمن 1358 و بلافاصله پس از پیروزی بنی‌صدر در انتخابات ریاست‌جمهوری، جان گراهام (John Graham)، سفیر بریتانیا، در یک گزارش چهارصفحه‌ای به معرفی و بررسی انتقادی چکیده آموزه‌های اقتصادی و سیاسی بنی‌صدر پرداخت. در گزارش سفیر درباره بنی‌صدر آمده است: «دو چیز مشخص است؛ بنی‌صدر شخصیتی قوی دارد و قادر است روح وفاداری را به دیگران الهام دهد. من شخصا او را مردی پایبند به گفته‌هایش می‌دانم. دارای شجاعت ابراز مطالبی که به‌ طور خصوصی می‌گوید، برای عموم است...؛ ما نمی‌دانیم حالا که بنی‌صدر به قدرت رسیده، چگونه اندیشه‌های خود را عملی خواهد کرد. برای مثال درباره اعتقاد او به اندیشه غربی آزادی ابراز عقیده...، نخستین آزمون او مطیع‌کردن دانشجویان است و من اصلا مطمئن نیستم که او بتواند در این آزمون موفق شود...».

در پاسخ به این گزارش، در تاریخ سوم مارس/ 12 اسفند، استیون لمپورت (Stephen Lamport)، یکی از مسئولان بخش خاورمیانه وزارت خارجه بریتانیا که خود در سال‌های 1975 تا 1979 در تهران خدمت کرده بود، یادداشت تکمیلی مهمی درباره بنی‌صدر نوشت: «او با ولایت فقیه مخالف است و از برخی دیدگاه‌های سیاسی لیبرال از قبیل مشارکت عمومی و ضرورت تلفیق انضباط با قانون‌مداری حمایت می‌کند. به خاطر این گرایش، به غلط تصور می‌شود که بنی‌صدر رهبری است که خیلی بیشتر از آیت‌الله خمینی، روحانیان و تندروان شیوه غربی دارد و بنابراین تعامل با او برای غرب آسان‌تر است». در ادامه این گزارش آمده است که «با وجود مخالفت بنی‌صدر با ولایت فقیه، قدرت او به رهبری آیت‌الله خمینی گره خورده و در صورت فوت ایشان، اقتدار بنی‌صدر نیز بر باد می‌رود. چهره‌های مهم به‌ویژه روحانیانی مانند بهشتی و دیگران هستند که بنی‌صدر را دوست ندارند و با وجود رأی خیلی زیاد او در انتخابات ریاست‌جمهوری، قادرند عملا مثلا از طریق مجلس شورا با او مخالفت کنند».

‌ که تحولات به‌سرعت تغییر پیدا کرد تا جایی که...

بله، تحولات به‌سرعت تغییر کرد؛ چون از روز اول، هم بنی‌صدر حاضر به تقسیم قدرت با جریان مقابل نبود و هم طرف مقابل یعنی حزب جمهوری اسلامی هم حاضر به همکاری و همراهی با بنی‌صدر نبودند که محل بروز جدی این تقابل در انتخاب نخست‌وزیر بود که بعد از چندین کشمکش سیاسی پی‌درپی محمدعلی رجایی به‌عنوان نخست‌وزیر و شخص مرضی‌الطرفین در مقام نخست‌وزیر به دولت بنی‌صدر راه پیدا کرد.

‌ چرا مرضی‌الطرفین؟ به دلیل سابقه حضور رجایی در نهضت آزادی یا مسئله دیگری در میان بود؟

نه، عمدتا به خاطر همان سابقه عضویت او (رجایی) در نهضت آزادی و تصور بنی‌صدر از سادگی و قابل مدیریت‌شدن رجایی بود؛ اما این محاسبه غلطی بود؛ چرا‌که همین محاسبه نادرست بنی‌صدر از رجایی به شروع تقابل و شکاف بین آن دو و حامیان‌شان منجر شد. پس از معرفی محمد‌علی رجایی از سوی بنی‌صدر به‌عنوان نامزد نخست‌وزیری و تأیید او در مجلس، لمپورت در گزارشی به تاریخ 13 آگوست/ 22 مرداد، انتخاب‌ رجایی را این‌گونه ارزیابی کرد: «به‌ نظر آشکار می‌رسد که این انتخاب یک شکست برای بنی‌صدر است. دو نامزد ترجیحی بنی‌صدر، سیداحمد خمینی و مصطفی میرسلیم بودند که اولی از سوی شخص خمینی و دومی از طرف تندروان مجلس رد شدند. در نتیجه بنی‌صدر مجبور شد حق قانونی خود برای معرفی نامزد نخست‌وزیری را به یک کمیته پارلمانی واگذار کند».

‌ فکر می‌کنم از این نقطه تازه وارد تقابلات بنی‌صدر و حزب جمهوری اسلامی و به دنبال آن تحولات سال‌های ۵۹ و ۶۰ می‌شویم که نهایتا ورود سازمان به فاز مسلحانه را به دنبال داشت؟

دقیقا، تقابلی که بازیگران اصلی آن، عقبه‌ای کم‌و‌بیش معلوم و حواشی و متحدانی جدید و متفاوت داشت.

‌ با آن نکات به همان سؤال اول مصاحبه بازمی‌گردیم. بسیاری وقوع تحولات ۳۰ و ۳۱ خرداد سال ۱۳۶۰ و ورود سازمان به فاز مسلحانه را در ارتباط مستقیم با تلاش مجلس برای عزل بنی‌صدر می‌دانند. با این حال در یک لایه تحلیلی عمیق‌تر به نظر می‌رسد موتور تحولات خرداد ماه از غائله ۱۴ اسفند ۱۳۵۹ دانشگاه تهران شروع شد که عملا تحولات بعدی سال ۶۰ و مشخصا خرداد ماه را رقم زد. هرچند که بنی‌صدر پیش از ۱۴ اسفند ۱۳۵۹ در سخنرانی‌های دیگری در همان سال مانند سخنرانی ۱۰ مرداد، ۱۷ شهریور، عاشورای ۱۳۵۹ (۲۸ و ۲۹ آبان)، ۲۲ بهمن ۵۹ و... هم تحریکات خود را شروع کرده بود؛ اما سخنرانی ۱۴ اسفند ۵۹، شکاف را به نقطه بدون بازگشت رساند. به باور شما و از منظر تاریخی این روز (۱۴ اسفند ۵۹) تا چه حد به خلق تحولات بعد و به طور متمرکز وقوع تحولات ۳۰ و ۳۱ خرداد سال ۱۳۶۰ منجر شد؟

شما به تاریخ‌های متعددی اشاره کردید که به نظر من مهم‌ترین آن قبل از ماجرای موسوم به غائله ۱۴ اسفند سال ۵۹، در مراسم ۱۷ شهریورماه همان سال روی داد. در مراسمی که در میدان شهدا (میدان ژاله سابق) در ۱۷ شهریور سال ۱۳۵۹ برگزار شد، بنی‌صدر برای اولین بار به طور صریح و عیان از اختلافات و مشکلات جدی با حزب جمهوری اسلامی ایران پرده برداشت. این سخنرانی تند که بسیاری را هم شگفت‌زده کرد، باعث شد که همان شب که سه گفت‌وگوی طولانی در تلویزیون از سوی آقایان سیدعلی خامنه‌ای، اکبر هاشمی‌رفسنجانی و مصاحبه طولانی‌تر و البته مهم‌‌تر با سید‌محمد بهشتی انجام شود که این افراد تک به تک به موضوعات، ادعاها و ابهامات ابوالحسن بنی‌صدر در سخنرانی ۱۷ شهریور ۵۹ پاسخ دادند. البته دو گفت‌وگوی نسبتا خیلی تند بود؛ ولی بهشتی مؤدب، محکم و مورد به مورد به اتهامات بنی‌صدر پاسخ داد.

دراین‌باره در یک گزارش تفصیلی دیپلماتیک از مسائل داخلی ایران که نوشته کریس رندل (Chris Rundle)، دیگر دیپلمات جوان فارسی‌دان بریتانیایی در ژوئن 1980/ خرداد یا تیر 1359، در موضوع اختلافات جناحی در ایران چنین آمده است: «به‌ نظر می‌رسد بهشتی و بنی‌صدر دریافته‌اند که اکنون زمان رقابت نهایی فرارسیده است. بهشتی معمولا طرف قوی‌تر است؛ ولی مقام ریاست‌جمهوری بنی‌صدر را همچنان در بازی نگه داشته است...».

پس برای اولین بار در ۱۷ شهریور سال ۱۳۵۹ بود که افکار عمومی و مردم به شکل آشکاری شاهد بودند که دو خط بنی‌صدر و حزب جمهوری اسلامی ایران در تقابل جدی با همدیگر هستند. در فاصله ۱۷ شهریور ۱۳۵۹ تا ۱۴ اسفند همان سال بر شدت درگیری‌ها و اختلافات دو طرف افزوده شد؛ ولی نکته مهم‌‌تر اینجا بود که در این فاصله بین ۱۷ شهریور ۵۹ تا ۱۴ اسفند همان سال ۱۳۵۹، یک اتفاق مهم دیگر هم روی داد و آن هم، ازدواج مصلحتی دفتر ریاست‌جمهوری بنی‌صدر با سازمان مجاهدین است؛ چون در همین فاصله سازمان هم درگیری‌های متعدد سیاسی و فیزیکی و مسلحانه با جریان حاکم انقلاب پیدا کرد و در مقابل مقامات و نهادهای امنیتی و اطلاعاتی انقلابی هم به دنبال ضربه‌زدن به هسته‌های این سازمان، پیداکردن محل اختفا و جمع‌آوری تسلیحات و دستگیری عناصر و چهره‌های کلیدی سازمان است.

در مقابل دیگر سازمان هم یک جنبش ملی چند ده نفره یا چند صد نفره اوایل انقلاب در سال 57 نبود، بلکه توانسته بود اعضای خود را در سراسر کشور به شکل سلول‌های اعضا و هواداران افزایش دهد. برخی از دفاتر و ساختمان‌ها را در شهرها و استان‌های دیگر کشور به محل فعالیت سیاسی خود تبدیل کرده بود و روزنامه‌ای با تیراژ بالا در اختیار داشت. هواداران آن هم به شدت افزایش پیدا کرده بود. در این بین میلیشیا هم به عنوان یک نیروی نظامی بی‌مزد و مواجب داوطلب برای سازمان وارد عرصه شده بود. به همین دلیل این سازمان مقدمات لشکرکشی آشکار و پنهان خود را علیه جمهوری اسلامی ایران عملیاتی کرد. در مقابل انقلابیون هم با تشکیل نیروهای بسیج، کمیته و سپاه و البته سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی هم به دنبال تقابل با اینها بودند.

لذا این درگیری‌ها در فاصله ۱۷ شهریور ۱۳۵۹ تا ۱۴ اسفند ۱۳۵۹ که سالگرد درگذشت دکتر محمد مصدق بود، ادامه داشت. اما نکته مهم شما درباره ۱۴ اسفند ۱۳۵۹ اینجاست که در این روز ما با «نقطه عطفی در جهت آشکارسازی ائتلاف و ازدواج خواسته یا ناخواسته سازمان مجاهدین و ابوالحسن بنی‌صدر مواجه هستیم». پس اهمیت ۱۴ اسفند در اینجاست که مجموعه تحولات، اتفاقات و تصمیمات در سال ۱۳۵۹ نهایتا به جایی می‌رسد که ما به تلاقی و ائتلاف ابوالحسن بنی‌صدر و مسعود رجوی می‌رسیم. دو جریان با دو بینش متفاوت که به دلیل آنکه از دیدگاه خود یک دشمن مشترک به نام جمهوری اسلامی و انقلاب اسلامی داشتند، به یک ائتلاف رسیدند.

‌ در واقع درگیری‌های سال ۵۹ تازه شروع ماجرا برای یک حادثه بزرگ‌تر در سال ۶۰ بود. چون از همان روز نخست سال ۶۰ درگیری پشت درگیری شکل گرفت تا جایی که خرداد همان سال (۱۳۶۰) از همان روز اول تا روز آخرش با درگیری، اعتراضات، تظاهرات و ناآرامی‌ها نه فقط در تهران که در کل ایران همراه بود. از اندیمشک تا رشت، از تهران تا شیراز، از اصفهان تا سمنان، همدان، کرمانشاه، تایباد، تربت حیدریه، شیروان، لنگرود، جهرم، بندر ترکمن، اهواز، بروجرد، فومن، دزفول، تنکابن، و...؛ چه شد که این اعتراضات به کل ایران تعمیم پیدا کرد؟ پروژه آشوب‌سازی از سوی سازمان برای عدم عزل بنی‌صدر در میان بود یا عملا موضوع به سمت براندازی و قیام مسلحانه رفت؟

سازمان از ابتدای انقلاب در برابر تلاش‌های مختلف جمع‌آوری و واگذاری جنگ‌افزارهای خود، تسلیم نشده و به بهانه‌ها و راه‌های گوناگون مقاومت داشت. گاهی اصرار داشتند که ما هیچ سلاحی در انبارهایمان نداریم و این تهمتی بیش نیست. گاهی می‌گفتند انقلاب ناتمام است و هنوز دشمن دارد و ما برای حفاظت از انقلاب باید همچنان مسلح و مقاوم باشیم. ولی چنان که خاطرات اغلب اعضای ارشد بعدا مستقل شده سازمان نشان می‌دهند، رجوی سازمان خود را صاحب واقعی انقلاب می‌دانست که حقش خورده و مالش ربوده شده بود و برای پس‌گرفتن این حق و مال در زمان مناسب و روز موعود، باید آماده و مسلح باشد و نیروهایش را آماده به نبرد نگاه دارد. بروز و بالاگرفتن اختلافات بنی‌صدر با روحانیان و نهایتا کلیدخوردن تلاش برای عزل بنی‌صدر از مقام ریاست‌جمهوری در مجلس بهترین فرصت را به رجوی و سازمان داد تا برای تحقق این آرزو آماده شده و با ائتلاف با بنی‌صدر هدف خود را نزدیک بپندارند.

‌ از 17 شهریور ۱۳۵۹ تا ۱۴ اسفند همان سال (۵۹)، نظر امام نسبت به بنی‌صدر تغییر پیدا کرد؟

من می‌توانم این‌گونه بگویم که تا قبل از ۱۷ شهریور ۱۳۵۹، شاید رهبری پنج‌گانه حزب جمهوری اسلامی (بهشتی، باهنر، خامنه‌ای، هاشمی‌رفسنجانی، موسوی‌اردبیلی) مصمم به برکناری بنی‌صدر نبودند، بلکه مصمم به مدیریت و کنترل وی بودند، اما از سخنرانی ۱۷ شهریور ۱۳۵۹ ابوالحسن بنی‌صدر تا ۱۴ اسفند همان سال، رویکرد حزب جمهوری اسلامی کاملا متفاوت شد. در این بین تنها مانع برای تقابل این حزب با بنی‌صدر به امام خمینی بازمی‌گشت؛ زیرا امام کماکان قائل به مدارا با بنی‌صدر بود. امام اعتقاد داشت بنی‌صدر به‌واسطه خدماتش به انقلاب و نیز فرماندهی کل قوا و نقشش در جنگ همچنان نسبتا قابل اعتماد است و برای مخالفت با بنی‌صدر باید او را متقاعد و هدایت کرد که به مسیر انقلاب و جمهوری اسلامی بازگردد. از طرف دیگر امام اعتقاد داشت این باعث لکه‌دارشدن وجهه و چهره انقلاب اسلامی خواهد شد که اولین رئیس‌جمهورش را برکنار کند.

به همین دلیل امام تا حدی به دنبال مدارا با بنی‌صدر بود و حتی گفته و شنیده شده است که در برخی از مناقشات وقتی به دنبال نظر امام به عنوان حکم بودند ایشان طرف بنی‌صدر بودند، البته نه در همه موارد، بلکه در پاره‌ای از موضوعات. مرحوم بهشتی هم اگرچه در ظاهر موضعی تند علیه بنی‌صدر و مجاهدین خلق داشت و در مقابل، بنی‌صدر و سازمان هم بیشترین فحاشی‌ها، توهین‌ها، تهدیدها و هجمه‌های سیاسی و رسانه‌ای را علیه مرحوم بهشتی داشتند و بیشترین پرونده‌سازی، سندسازی و جوسازی علیه وی انجام می‌دادند، ولی جالب اینجاست که طبق اسناد و خاطراتی که اکنون مشاهده می‌شود مرحوم بهشتی هم بیشترین تلاش را برای سازش و وفاق، ولو به صورت مصلحتی و به شکل ظاهری و صوری بین جمهوری اسلامی و سازمان و بنی‌صدر داشت. در همین باره ملاقات‌های مکرری بین مرحوم بهشتی و مسعود رجوی در منزل شخصی بهشتی انجام شد. همچنین دیدارهای مشابهی با دیگر سازمان‌ها مانند سازمان چریک‌های فدایی خلق با بهشتی صورت گرفت تا برخلاف ادعای بنی‌صدر این‌گونه نشان داده شود که مرحوم بهشتی یک چهره مخوف و انحصارطلبی ندارد؛ بنابراین تمام تلاش بهشتی آن بود که ما شاهد اتفاقاتی مانند ۱۴ اسفند ۱۳۵۹ یا ورود سازمان به فاز مسلحانه در ۳۰ و ۳۱ خرداد سال ۱۳۶۰ نباشیم. اما بعد از ۱۴ اسفند ۱۳۵۹ و میتینگ دانشگاه تهران و حضور صریح، آشکار و علنی سازمان در حمایت و همسویی با بنی‌صدر سبب شد نظر کسانی مانند امام و مرحوم بهشتی هم تغییر پیدا کند.

‌ آن‌طور‌که حسن روحانی از سیر تحولات در ۳۰ و ۳۱ خرداد سال ۱۳۶۰ نقل می‌کند: «زمانی که مجلس شورای اسلامی تصمیم ‌گرفت در برابر رأس نفاق بایستد و کسی را که به ناروا پست ریاست‌جمهوری آن زمان را در دست گرفته بود، پای میز بحث طرح عدم کفایت سیاسی بکشاند، صبح روز شنبه ۳۰ خرداد در کازیوی همه نمایندگان، یک پاکت قرار گرفته بود. درون پاکت، نامه‌ای از منافقین بود که رسما نمایندگان مردم را تهدید به ترور کرده بودند که اگر رأی به عدم کفایت بنی‌صدر بدهید، تبعات خطرناک آن را هم باید بر عهده بگیرید. پیدا بود طراحی گسترده‌ای از سوی غرب و توسط این گروهک انجام شده بود. روز ۳۱ خرداد، روزی بود که مجلس شورای اسلامی با رأی قاطع به عدم کفایت سیاسی بنی‌صدر رأی داد که بلافاصله بحران و ترور هم در کشور شروع شد. عصر روز قبل (۳۰ خرداد) هم منافقین در تهران به کشتار پرداخته بودند تا جلوی کار مجلس را بگیرند، ولی این تهدیدها کارگر نبود و مجلس کار سرنوشت‌ساز خود را به خوبی انجام داد، گرچه بهای سنگینی هم پرداخت کرد». از گفته‌های روحانی چنین برمی‌آید که سازمان در ۳۰ و ۳۱ خرداد سال ۱۳۶۰ به دنبال تداوم بقای بنی‌صدر بودند، در حالی که برای همه مسجل بود شکاف رئیس‌جمهور و ساختار دیگر قابل ترمیم نیست. پس دیالکتیک تاریخی «عدم کفایت سیاسی بنی‌صدر و ورود مجاهدین به فاز مسلحانه در ۳۰ و ۳۱ خرداد سال ۱۳۶۰» چگونه قابل تفسیر است؟

ببینید وقتی ما از حسن روحانی در سال‌های ۵۹ و ۶۰ سخن می‌گوییم یعنی از اکبر هاشمی‌رفسنجانی سخن می‌گوییم. چون حسن روحانی یعنی هاشمی‌رفسنجانی جوان‌تر و فعال‌تر. این دو از هم قابل تفکیک نیستند. باز هم برای تأکید بر این سؤال مهم یادآوری می‌کنم در هر دو طیف، جریان‌هایی وجود داشتند که قائل به سازش، همکاری و همراهی بودند و جریان‌های رادیکالی هم تأکید بر این داشتند که خواه‌ناخواه روزی به تقابل و درگیری مسلحانه خواهیم رسید. کسانی مانند حبیب‌الله عسگراولادی و اسدالله لاجوردی معتقد بودند ریشه این درگیری‌ها به قبل از انقلاب در همان زندان بازمی‌گردد و هیچ‌گاه نمی‌توان به مجاهدین خلق اعتماد کرد و هر لحظه امکان دارد این سازمان از پشت خنجری به انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی وارد کند. پس بهتر است که سازمان در نطفه خفه شود، انبار اختفا و تجمیع سلاح‌ها را پیدا کرد و اجازه پیش‌دستی نداد. ضمنا هیچ‌گونه سازش و قراری را هم با این جریان (بنی‌صدر و سازمان مجاهدین خلق) متصور نبود. در مقابل نیز چنین نگاه و نظری در برخی از چهره‌ها و طیف‌های سازمان وجود داشت و اتفاقا همین جریان‌های رادیکال در دو سو، فضا را به سمتی کشاندند که نهایتا این تقابل مسلحانه روی داد. اما به نظر من با گذشت بیش از 40 سال از این موضوع در یک نگاه تاریخی می‌شد شاید به نحوی عمل کرد که یا از وقوع این درگیری‌ها جلوگیری شود یا آن را به تأخیر انداخت. ولی به هر حال در دو طرف دعوا کسانی بودند که دوست داشتند این درگیری و تقابل هرچه زودتر به وقوع بپیوندد.

‌ از چهره‌هایی مانند لاجوردی و عسگر‌اولادی نام بردید. اتفاقا در این میان انتشار متن اظهارات حسن آیت در ۲۸ خرداد ۱۳۵۹ هم بی‌تأثیر نبود؛ تا جایی که به باورم این اتفاق (انتشار متن اظهارات حسن آیت)، موتور شکاف بین دو طرف را از خرداد ۱۳۵۹ روشن کرد؛ چرا‌که بنی‌صدر به این یقین رسید که بر اساس گفته چهره‌هایی مانند حسن آیت که نماینده وقت مجلس و دبیر سیاسی وقت حزب جمهوری اسلامی بود، پروژه براندازی دولت او قطعی است. شما تا چه حد اعتقاد دارید انتشار این فایل صوتی و اساسا تلاش‌های کسانی همچون حسن آیت باعث شد در نهایت سمت‌و‌سوی تقابل در سال‌های ۵۹ و۶۰ به درگیری‌های۳۰ و ۳۱ خرداد منجر شود؟

این سؤال شما اساسا کل نگاه مصاحبه را عوض کرد. ببینید ورود حسن آیت به عرصه سیاست و همچنین ورود او به حزب جمهوری اسلامی و انقلاب اسلامی از همان ابتدا با جنجال و حواشی زیادی همراه بود؛ هم به خاطر سابقه همکاری و ارتباط با حزب زحمتکشان و ‌دکتر مظفر بقایی، هم به خاطر نقش او در حزب جمهوری اسلامی و هم به خاطر دشمنی او با مصدق، جبهه ملی و نهضت آزادی و همچین به دلیل مسئله جنگ جدی او با شخص بنی‌صدر. این موارد، مواردی نیست که بتوان به سادگی از آن گذشت. به همین دلیل حسن آیت از روز اول از خود یک چهره جنجالی، حاشیه‌ساز و به‌شدت تندرو و افراطی ساخت که حتی در برهه‌هایی حملات تندی را به میرحسین موسوی نیز داشت. بنابراین درباره انتشار نوار آیت در خرداد سال ۵۹ نیز حرف‌و‌حدیث‌های بسیاری وجود دارد که چه کسانی این نوار را ضبط کردند؟ اساسا این پروژه افشای این نوار با چه هدفی انجام شد و چه کسانی آن را در آن برهه (خرداد ۵۹) منتشر کردند؟

‌ پاسخ خودتان به این سؤالات‌ چیست؟

طبق برخی روایت‌ها، این احتمال وجود دارد که خود اعضای سازمان مجاهدین و نزدیکان بنی‌صدر پیش آیت رفته‌اند و به صورت مخفیانه این نوار صوتی را از اظهارات او تهیه کرده‌اند. البته دیدگاه‌های حسن آیت، دیدگاه‌های پنهانی نبود، اما یک نکته بسیار مهم در موضوع انتشار نوار آیت در خرداد ۵۹ وجود دارد که او (آیت) در آن نوار از برنامه‌ریزی برای براندازی و سقوط دولت بنی‌صدر سخن می‌گوید و هم‌زمان خطر و تهدید سازمان مجاهدین خلق و بنی‌صدر را جدی می‌داند. این افشاگری، با هر نیتی، از نظر تبلیغاتی به سود کارزار رسانه‌ای و سیاسی بنی‌صدر و متحدانش بود.

‌ با چه هدفی این اقدام احتمالی از سوی طرفداران بنی‌صدر و سازمان صورت گرفت؟

به نظر من سعی شد به صورت نادقیق، تأکید دارم نادقیق و نه نادرست، این‌گونه تلقی شود که برداشت، ارزیابی و مواضع حسن آیت در‌خصوص دولت بنی‌صدر، شخص بنی‌صدر و سازمان، همان نظر و سیاست کلی جمهوری اسلامی ایران است. یعنی با انتشار این نوار یک بزرگ‌نمایی و درشت‌نمایی و تعمیم نظر آیت به کل بدنه جمهوری اسلامی ایران صورت گرفت. اتفاقا با جنجال رسانه‌ای که در روزنامه انقلاب اسلامی (روزنامه رسمی بنی‌صدر) درباره انتشار نوار آیت شکل گرفت، سعی شد این‌گونه برداشت شود که کل جمهوری اسلامی ایران علاقه‌مند به براندازی و سرنگونی دولت بنی‌صدر و ریشه‌کن‌کردن سازمان هستند. پیرو نکته شما و این روایت تاریخی، من هم معتقدم که انتشار نوار آیت و تحولات بعدی که پس از خرداد ۵۹ صورت گرفت، آغازی بر ازدواج مصلحتی و ائتلاف ناخواسته بنی‌صدر و سازمان بود که تجلی آن در ۱۴ اسفند ۵۹ بود.

انتشار متن پیاده‌شده اظهارات خصوصی حسن آیت، در مقام یکی از رهبران حزب جمهوری اسلامی و از مخالفان سرسخت بنی‌صدر و افشای برنامه‌های پنهانی حزب برای تضعیف رئیس‌جمهور، در شماره 27 خرداد روزنامه انقلاب اسلامی، ارگان بنی‌صدر و حامیانش، جنجال جدیدی را در صحنه سیاسی کشور آغاز کرد و تبعات گسترده‌ای داشت. در همین زمینه کریس رندل، دیپلمات بخش پژوهش وزارت خارجه بریتانیا، در تاریخ 25 ژوئن/ چهارم تیر، طی گزارشی با عنوان «دسته‌بندی سیاسی ایران و نوار آیت» به بررسی تبعات این ماجرا پرداخت. به نوشت رندل، «انتشار نوار آیت‌ موجب شد تا سازمان مجاهدین خلق و جناح بنی‌صدر که پس از شروع انقلاب فرهنگی و تعطیل‌شدن دانشگاه‌ها تضعیف شده بودند، به هم نزدیک‌تر شوند. در این دوره، تداوم مسئله گروگانگیری و اشغال سفارت آمریکا و آغاز مخالفت شدید بنی‌صدر با استمرار این ماجرا نیز به موضوعی در تشدید اختلافات بین او و حزب جمهوری اسلامی منجر شد».

مجددا در همین ارتباط یک گزارش تفصیلی محرمانه بخش خاورمیانه وزارت خارجه بریتانیا به تاریخ دوم می/ 12 اردیبهشت که با موضوع مواضع مختلف در قبال این بحران تهیه شده، درباره موضع بهشتی چنین اظهارنظر کرده است: «رقبای سیاسی بنی‌صدر همچون بهشتی و گروهش می‌خواهند مسئله گروگان‌ها را به وسیله‌ای برای حذف بنی‌صدر تبدیل کرده و حاضرند بدون توجه به لطماتی که ممکن است وارد شود، از این موضوع بهره‌برداری کنند».

‌ در راستای آنچه به عنوان طیف مخالف سازمان در ورود به فاز مسلحانه در بدنه سازمان به آن اشاره کردید، کسی همچون محمدرضا سعادتی قبل از دستگیری خود به اتهام جاسوسی برای شوروی، ذیل ملاقات با ولادیمیر فنسینکو، دبیر اول سفارت شوروی، درباره پرونده سرلشکر احمد مقربی، عملا ورود به اقدام مسلحانه را «چپ‌روی زودرس» می‌دانست. سعادتی حتی در زندان هم طی نامه‌ای به مادر خانواده رضایی‌ها (احمد، مهدی، رضا و صدیقه)، ورود سازمان به فاز مسلحانه را به‌شدت نادرست خواند. اما به باور شما ارزیابی مسعود رجوی از ورود به فاز مسلحانه چه بود که همه این ارزیابی‌ها و مخالفت‌ها را نادیده گرفت و در نهایت ما شاهد تحولات ۳۰ و ۳۱ خرداد سال ۶۰ بودیم؟

در سؤال شما یک پرش زمانی وجود دارد که باید به آن پرداخت.

‌ فاصله دستگیری سعادتی از ششم اردیبشت‌ ۵۸ تا تحولات۳۰ و ۳۱ خرداد سال ۶۰؟

بله. مخالفت محمدرضا سعادتی قبل از دستگیری در‌خصوص ورود سازمان به فاز مسلحانه و موضوع «چپ زودرس» با زمان حضورش در زندان و اعدام او و تحولات خرداد سال ۶۰ حدود دو سال فاصله دارد. محمدرضا سعادتی را همان اوایل انقلاب در اردیبهشت ۵۸ به واسطه قرار با ولادیمیر فنسینکو برای مبادله اسناد مربوط به پرونده سرلشکر احمد مقربی که قبل از پیروزی اتقلاب اسلامی به اتهام جاسوسی برای شوروی اعدام شد، دستگیر کردند که خود دستگیری و تحولات بعد از آن داستان پر‌جنجالی دارد که به موضوع مصاحبه ارتباط ندارد. حالا اینکه سازمان مجاهدین چطور به این پرونده دست پیدا کرد و به چه دلیل می‌خواست این پرونده را به شوروی‌ها برساند هم موضوع دیگری است. به هر حال سعادتی برای این ماجرا دستگیر و به 10 سال زندان محکوم می‌شود. این موضوع قبل از تحولات سال ۵۹ و به‌خصوص تحولات سال ۶۰ است. در ادامه، لاجوردی، سعادتی را به دلیل انجام برخی ترورها در زندان مانند ترور کچویی و قدوسی متهم می‌کند؛ چرا‌که این ترورها توسط توابین سازمان در زندان انجام شد که ظاهرا تحت نظر محمدرضا سعادتی در زندان بودند و به دلیل همین اتهام ترور، محمدرضا سعادتی دوباره به دادگاه کشیده می‌شود و این بار به او حکم اعدام می‌دهند.

‌ واقعا کسی همچون کاظم افجه‌ای از طریق سعادتی جذب سازمان شده و ترور کچویی را انجام داد؟

لاجوردی که این را می‌گوید. اما پیرو سؤال شما در این فاصله دستگیری در اردیبهشت ۵۸ تا تحولات ۳۰ و ۳۱ خرداد سال ۶۰، محمدرضا سعادتی در زندان که شاهد و ناظر اقدامات متقابل سازمان و جمهوری اسلامی است، نظرات جدیدی پیدا می‌کند و با توجه به کیش شخصیت و خودکامگی که در مسعود رجوی سراغ دارد، نامه‌نگاری‌هایی را در انتقاد از رهبری مسعود رجوی در مجاهدین خلق و هشدار به ورود سازمان به فاز مسلحانه سازمان شروع می‌کند. به همین دلیل کسانی مانند رجایی سعی داشتند که از اعدام محمدرضا سعادتی جلوگیری کنند؛ با این هدف که از نفوذ و جایگاه فردی مانند سعادتی علیه مسعود رجوی و موسی خیابانی استفاده کنند تا سازمان هدایت و کنترل شود. در این بین، پیرو همان آسیب‌شناسی که با هم داشتیم، دو طیف تندرو در هر دو طرف، شرایط را به سمتی هل دادند که سازمان هرچه زودتر وارد فاز مسلحانه شود. در این میان کسانی مانع از آن شدند که تلاش‌های رجایی برای استفاده از مهره‌هایی مانند سعادتی در کنترل و مدیریت رجوی و خیابانی به نتیجه برسد که به نظر بسیاری از تاریخ‌دانان، این تصمیم و برخی دیگر از تصمیمات تندرو‌ها، نهایتا به ضرر جمهوری اسلامی ایران تمام شد؛ چون اعدام محمدرضا سعادتی هیچ کمکی به جمهوری اسلامی نکرد و اتفاقا باعث جوسازی و هجمه‌ علیه نظام شد.

ادامه دارد