|

بازخوانی تاریخی وقایع ۲۳ تیر ۱۳۳۰ در گفت‌وگو با سیدحسن امین - بخش پایانی

به نام منافع ملی علیه منافع ملی

در ادامه بازخوانی تاریخی وقایع ۲۳ تیر ۱۳۳۰ با سیدحسن امین سعی شده در یک تحلیل عمیق‌تر به تأثیرات و اهمیت این روز بر تحولات بعدی هم نگریسته شود. در‌این‌باره عضو جبهه ملی ایران در ادامه ارزیابی خود به «شرق» تأکید دارد که برخی تندروی‌ها و کج‌سلیقگی‌های سیاسی از سوی افراد و جریان‌های سیاسی در کشور در آن مقطع سبب شد که اعتراضات میلیونی ۲۳ تیر ۱۳۳۰ عملا کارکرد خود را به‌عنوان یک نقطه عطف تاریخی از دست بدهد. در این آسیب‌شناسی، سیدحسن امین به نگاه‌های رادیکال در میان طرفداران مصدق و خود جبهه ملی هم اذعان دارد که به نام «دفاع از منافع ملی نهایتا ضربات جدی به منافع ملی» وارد کردند.

به نام منافع ملی  علیه منافع ملی

عبدالرحمن فتح‌الهی: در ادامه بازخوانی تاریخی وقایع ۲۳ تیر ۱۳۳۰ با سیدحسن امین سعی شده در یک تحلیل عمیق‌تر به تأثیرات و اهمیت این روز بر تحولات بعدی هم نگریسته شود. در‌این‌باره عضو جبهه ملی ایران در ادامه ارزیابی خود به «شرق» تأکید دارد که برخی تندروی‌ها و کج‌سلیقگی‌های سیاسی از سوی افراد و جریان‌های سیاسی در کشور در آن مقطع سبب شد که اعتراضات میلیونی ۲۳ تیر ۱۳۳۰ عملا کارکرد خود را به‌عنوان یک نقطه عطف تاریخی از دست بدهد. در این آسیب‌شناسی، سیدحسن امین به نگاه‌های رادیکال در میان طرفداران مصدق و خود جبهه ملی هم اذعان دارد که به نام «دفاع از منافع ملی نهایتا ضربات جدی به منافع ملی» وارد کردند. در ادامه گپ‌و‌گفت همچنین تلاش بر این شده که تبعیض تاریخی در قبال وقایع ۲۳ تیر ۱۳۳۰ هم مورد کند‌وکاو جدی‌تری قرار بگیرد؛ چرا‌که به نظر می‌رسد ما در مجموعه وقایع سال‌های ۱۳۳۰، ۱۳۳۱ و ۱۳۳۲ با دو نوع تبعیض روایت تاریخی مواجهیم؛ کما‌اینکه اعتراضات و کشتاری که در ۲۳ تیر ۱۳۳۰، ۱۴ آذر همان سال (۱۳۳۰) و ۸ فروردین ۱۳۳۱ انجام شد، تقریبا مغفول مانده است؛ اما چند مقطع مشخص تاریخی دهه ۳۰ مانند ۳۰ تیر ۱۳۳۱، ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و ۱۶ آذر ۱۳۳۲ همواره در خوانش‌های تاریخی مورد توجه قرار گرفته‌اند. بخش پایانی گفت‌وگو با سیدحسن امین را در ادامه بخوانید.

‌ قصد جدل با شما را ندارم، اما چون برخی روایات هم وجود دارند که موضوع توطئه را در کشتار در ۲۳ تیر‌ماه ۱۳۳۰ دوباره تقویت می‌کنند به آنها هم بپردازیم که یکی از این روایات تاریخی به نقش اشرف پهلوی اشاره دارد. اگر‌چه دکتر مصدق از همان ابتدای نخست‌وزیری، با اشرف اختلافات جدی داشت که در نهایت تحت فشار دکتر مصدق که متکی بر افکار عمومی بود، مجبور به ترک ایران شد. اما بنا بر اسناد علت واقعی اخراج اشرف پهلوی از ایران که در شهریور ۱۳۳۱، به دست آمدن اطلاعات و مدارکی از مداخلات و دسیسه‌کاری‌های اشرف پهلوی و مادر محمدرضا پهلوی (تاج‌الملوک) در امور سیاسی و به حضور پذیرفتن نمایندگان مخالف دکتر مصدق در مجلس، دیدار با نمایندگان سیاسی و مأموران آژانس‌های اطلاعاتی و جاسوسی انگلستان و آمریکا و تحریک و تشویق افسران و درجه‌داران ارتش به مخالفت و رویارویی با اقدامات دکتر مصدق بود. یکی از مدارک مهمی که در این عرصه کشف شد، مدرکی بود که نشان می‌‌داد در جریان اعتراضات ۲۳ تیر‌ماه ۱۳۳۰، اشرف و تاج‌الملوک پول‎‌‌هایی را بین عده‌ای از طرفداران دربار تقسیم کرده بودند تا نظم تظاهرات علیه نماینده آمریکا را بر هم بزنند و این مراسم را به خون و آتش بکشانند و از این طریق آمریکایی‌‌‌ها را وادار به قبول این نظریه کنند که دولت دکتر مصدق دولتی ضعیف و ناتوان از برقراری نظم و امنیت است و ایران در معرض سقوط به دامان کمونیسم جهانی قرار دارد. این مداخلات تا جایی بود که در آذر ۱۳۳۰ دکتر مصدق تصمیم به استعفا گرفت و در نامه‌ای به حسین علاء وزیر دربار شاهنشاهی، علت استعفای خود را ملاقات‌‌های اشرف پهلوی با مخالفان دولت در خارج از کشور و جلسات محرمانه در دربار و مذاکره با میدلتون (کاردار سفارت انگلیس در تهران) عنوان کرد. به دنبال این هشدار شاه و مادر و خواهرش روابط خود را با میدلتون قطع کردند و این موضوع را به عامل زمان سپردند تا شاید به فراموشی سپرده شود که البته نهایتا به اخراج اشرف و تاج‌الملوک از ایران منجر شد.

من در هیچ جای سؤال شما توطئه‌ای ندیدم. ببینید به درستی عنوان کردید که اشرف و تاج‌الملوک پول‌هایی را برای برهم‌زدن نظم اعتراضات، تأکید می‌کنم برای برهم‌زدن نظم اعتراضات، نه شکل‌گیری اعتراضات از سوی دربار پخش کرده بودند. همین نکته نشان می‌دهد که نه دربار و نه حزب توده با توطئه نمی‌توانستند این جمعیت عظیم میلیونی را به خیابان بکشانند، جز نگرانی خود مردم از نقش مخرب آمریکایی‌ها که با سفر هریمن به تهران بیشتر شد و مردم را خودجوش به خیابان‌ها کشاند، البته منکر نقش فراخوان حزب توده هم نیستم. اما اینکه امسال مظفر بقایی، اشرف پهلوی، تاج‌الملوک، حسن بقایی، فضل‌الله زاهدی، دربار، انگلیسی‌ها، توده‌ای‌ها و‌... بتوانند در ادامه اعتراضات کار را به خشونت و کشتار بکشانند، مسئله‌ای کاملا متفاوت است. من از ابتدای مصاحبه تا به اکنون تأکید داشتم که با هیچ توطئه‌ای، چه در داخل و چه در خارج از کشور نمی‌توان این جمعیت میلیونی را در ۲۳ تیرماه ۱۳۳۰ به خیابان کشاند، مگر واقعا نگرانی ملت ایران از منافع ملی و احتمال به انحراف‌کشاندن صنعت ملی نفت. اما در‌خصوص نقش مستقیم اشرف پهلوی و تاج‌الملوک، من معتقدم اگر چه کشف اسنادی در‌خصوص نقش این دو در اعتراضات و کشتار ۱۳۳۰ نهایتا باعث اخراج آنها از ایران توسط مرحوم مصدق شد، اما مجموعه‌ای از اختلافات جدی وجود داشت که تقابل نخست‌وزیر و خواهر و مادر شاه را به یک نقطه بدون بازگشت در شهریور ۱۳۳۱ با اخراج اشرف و تاج‌الملوک از ایران به وسیله مرحوم مصدق کشاند. اتفاقا همین نکته جایگاه شاه را بیش از حد متزلزل کرده بود تا جایی که به گواه تاریخ، محمدرضا پهلوی چندین بار عنوان کرده بود، «من که نمی‌توانم از خواهر و مادر خودم در مقابل نخست‌وزیر (مرحوم مصدق) دفاع کنم، چه شاهی هستم و باید خودم هم از ایران بروم».

البته این اختلاف‌ها تنها محدود به دوره مرحوم دکتر مصدق نبود در زمان نخست‌وزیری قوام‌السلطنه هم موارد مشابهی وجود داشت که اختلافات بین نخست‌وزیر و محمدرضا پهلوی را تشدید کرده بود. در یکی از مواردی که یکی از شاهدان آن اتفاق به‌‌طور مستقیم، موضوع را برای خود من نقل کرده بود، شاه از قوام‌السلطنه درخواست آزادی میرزا‌کریم رشتی (رابطش با سفارت انگلستان) را داشت که به دستور قوام‌السلطنه بازداشت شده بود و نخست‌وزیر هم از آزادی او (میرزا‌کریم رشتی) سر باز زد؛ چون میرزا‌کریم رشتی با مادر محمدرضا پهلوی (تاج‌الملوک)، برنامه‌ریزی‌هایی برای تضعیف دولت قوام‌السلطنه داشت. مرحوم دکتر مصدق هم با اشراف به همین سوابق تاریخی خاندان پهلوی از مادر و خواهر شاه گرفته تا شخص محمدرضا برای تضعیف دولت‌ها از همان روز اول نخست‌وزیری با هرگونه دخالت، فعالیت و تحرکات پشت پرده اشرف، تاج‌الملوک و دیگر اعضای خاندان پهلوی برای تضعیف و مداخله در امور دولتش به مخالفت برخاست. اما تفاوت محمد مصدق با احمد قوام‌السلطنه این بود که قوام‌السلطنه علی‌رغم زیرکی و سیاسیت خود از پشتوانه لازم برای تقابل با خاندان پهلوی برخوردار نبود، اما مرحوم دکتر مصدق به پشتوانه مردم و محبوبیتش میان جریان‌های ملی و مذهبی این جرئت را داشت که حتی اشرف و تاج‌الملوک را از ایران اخراج کند.

‌ به میرزا‌کریم خان رشتی اشاره کردید که البته جای بحث جدایی می‌طلبد، اما او (میرزا‌کریم خان رشتی) هم با پیشینه‌ عجیبش که به نوعی هدایتگر اصلی و مغز متفکر «کمیته زرگنده» است، واقعا نقش کم‌نظیری در رسیدن رضا‌خان به حکومت ذیل استراتژی بریتانیا در جهت استقرار یک «دیکتاتوری‌ آهنین» در ایران داشت که تقریبا نامی از این چهره مرموز در تاریخ معاصر برده نمی‌شود‌...

همین‌طور است و در سایه نکته مذکور است که واقعا مرحوم دکتر مصدق بحق نگران تحرکات پهلوی‌ها برای تضعیف دولت بود؛ چون قبل از او این تحرکات شکل گرفته بود و سابقه داشت و بعد از او هم میزان دخالت و دخل‌و‌تصرف دربار در دولت‌ها به بیشترین حالت ممکن رسید تا جایی که بعد از کودتای ۲۸ مرداد دیگر عملا نخست‌وزیر و دولت‌ها هیچ‌کاره شدند. از طرف دیگر باید این نکته را هم فراموش نکنیم که اشرف پهلوی به قدری مغرور بود که خود را صاحب صلاحیت‌تر از محمدرضا پهلوی برای حکومت و اداره امور کشور می‌دانست و اعتقاد داشت که محمدرضا پهلوی در همه امور اقتدار و هوش لازم را ندارد و باید او به قدرت می‌رسید. اما مرحوم دکتر مصدق واقعا اعتقاد داشت که این افراد (اشرف پهلوی و تاج‌الملوک) هیچ مقامی ندارند و به تبعش هم هیچ مسئولیت و اختیاری برای دخالت در امور دولت ندارند و ضرورتی ندارد که در ایران حضور داشته باشند و به همین دلیل آنها را محترمانه تبعید کرد.

محمدرضا پهلوی هم در کنار محبوبیت مرحوم دکتر مصدق هیچ‌گونه توجیه حقوقی و منطقی هم نداشت که بخواهد از اقدامات خود و خانواده‌اش در دخالت در امور دولت دفاع کند؛ چون مرحوم دکتر مصدق حرف حق می‌گفت و با خوانشی از روح قانون اساسی و متمم قانون اساسی سال ۱۲۸۵ تأکید کرد که شاه اساسا مسئولیتی در اداره کشور ندارد و باید سلطنت کند نه حکومت. اتفاقا بعد از کودتای ۲۸ مرداد و کنار‌گذاشتن مرحوم دکتر مصدق، حقانیت حرف‌های ایشان (مصدق) ثابت شد. چون دولت به دولت و سال به سال میزان مسئولیت، اختیار و توان دولت‌ها در اداره امور کشور محدودتر شد و دایره دخالت شخص شاه و خانواده او بر امور اجرائی کشور به‌قدری پررنگ شد که همه اعتراضات و انتقادات و خشم جامعه مستقیما متوجه دربار بود و شما دیدید که در دهه ۴۰ و ۵۰، حتی تغییر نخست‌وزیرها و تغییر دولت‌ها هم باعث تغییر نگاه مردم نسبت به دخالت‌های دربار و محمدرضا پهلوی نشد، حال آنکه مرحوم دکتر مصدق تأکید کرد که باید شاه طبق قانون اساسی مشروطه در امور دخالت نداشته باشد تا اگر اتفاق، کم‌کاری یا اشتباهی روی داد دولت و نخست‌وزیر پاسخ‌گو باشد و مقام شاهنشاهی کماکان قداست خود را حفظ کند تا در مواقع بحرانی توان مدیریت برای عبور از بحران را داشته باشد.

‌ گذرا از روی بدامن رد شدیم. تمرکز بیشتری بر آن هم داشته باشیم؛ چون در خوانش دیگری این گزاره نیز مطرح است که کشتار ۲۳ تیرماه ۱۳۳۰ یکی‌ از اقدامات‌ شبکه‌ بدامن‌ (علم - ریپورتر) بوده‌ است. پیتر آوری، مورخ‌ انگلیسی، در این‌ زمینه می‌نویسد: «اورل‌ هریمن‌ در ۱۵ ژوئیه ۱۹۵۱ (۲۳ تیرماه ۱۳۳۰) وارد تهران‌ شد. هنگام‌ ورود او به‌ تهران‌ تظاهرات‌ شدیدی‌ صورت‌ گرفت‌ که‌ در نوع‌ خود بی‌‌سابقه‌ بود. در زد‌و‌خوردی‌ که‌ میان‌ اعضای‌ جبهه‌ ملی‌ در میدان‌ بهارستان‌ صورت‌ گرفت، 20 نفر کشته‌ و نزدیک‌ به‌ 300 نفر مجروح‌ شدند. مصدق‌ در ۲۲ ژوئیه ۱۹۵۱ (۳۰ تیر ۱۳۳۰) متوجه‌ اشتباه‌ رفتار خود شد و رئیس‌ شهربانی‌ کل‌ کشور (سرلشکر بقایی) را به‌ جرم‌ شدت‌ عمل‌ نسبت‌ به‌ تظاهرات‌کنندگان‌ برکنار کرد». جیمز بیل، محقق‌ آمریکایی‌ که‌ اطلاعات‌ دست‌ اولی‌ نیز در‌این‌‌باره‌ داشته‌ است، می‌نویسد: «این‌ تظاهرات‌ ظاهرا‌ از سوی‌ حزب‌ توده‌ ولی‌ در باطن‌ از سوی‌ عوامل‌ انگلیس‌ ترتیب‌ یافته‌ بود».

بله شکی وجود ندارد که بریتانیا برنامه‌های امنیتی و جاسوسی جدی برای کشورهای خاورمیانه طراحی کرده بود. در قبرس که تحت قیمومیت حکومت بریتانیا بود، انگلیسی‌ها تشکیلات بسیار مهمی را سازماندهی کرده بودند و از آنجا که این سرویس‌های امنیتی را در کشورهای مختلف خاورمیانه مانند ایران هدایت می‌کردند، در همین راستا نفوذ امنیتی این شبکه‌های جاسوسی بریتانیا تا حد بسیار زیادی به خود دربار هم نفوذ کرده بود و جزئیات کوچک‌ترین اتفاقات را هم می‌دادند. ببینید نفوذ تا آنجا پیش رفته بود که قبل از شهریور ۱۳۲۰ خبر داده بودند ولیعهد به هیتلر علاقه داشته ‌و گزارش‌های انگلیسی و فرانسوی مربوط به پیشرفت دوره نازی را دنبال می‌کرده است. ریپورتر پدر و پسر، برادران رشیدیان و بسیاری دیگر از چهره‌ها در این شبکه جاسوسی حضور داشتند. اتفاقا همین شبکه‌های جاسوسی از طریق انگلستان به‌خوبی توانستند این ارزیابی و تحلیل را به آمریکایی‌ها تلقین کنند که اگر دولت محمد مصدق کماکان به حیات خود ادامه دهد، توده‌ای‌ها به‌ راحتی کل ایران را در دست خواهند گرفت و ایران دیر یا زود به دامن سوسیالیسم و کمونیسم خواهد افتاد و جزء اقمار اتحاد جماهیر شوروی خواهد شد. در یکی از پروژه‌های مشترک بدامن، عملیات تبلیغی‌–‌فرهنگی در دستور کار بود که گروه وسیعی از نویسندگان، روزنامه‌نگاران و روشنفکران ده‌ها نشریه و روزنامه را در خدمت داشتند. از مهم‌ترین اعضای شبکه مطبوعاتی و روشنفکری بدامن برای این پروژه، نصرت‌الله معینیان، دکتر مظفر بقایی‌کرمانی، علی جواهرکلام و‌... بودند.

‌ پس واقعا احتمال دارد که تلاش مظفر بقایی و هوادارانش (زحمتکشان) در ۲۳ تیر ۱۳۳۰ با ایجاد اخلال در اعتراضات و درگیری با هواداران حزب توده بخشی از این پروژه باشد؟

بله این احتمال هم مطرح است، اما قبلا هم اشاره داشتم به نظر می‌رسد مظفر بقایی به این جمع‌بندی رسیده بود که چون احتمال دارد مرحوم دکتر مصدق سعی دارد از اعتراضات مردمی ۲۳ تیر ۱۳۳۰ برای افزایش توان چانه‌زنی خود در برابر هریمن استفاده کند، سعی شد این اعتراضات با این کشتار و شکل‌گیری خشونت ناکام بماند که در نهایت هم چنین شد. باز هم تکرار می‌کنم که نباید این نگاه را با موضوع توطئه خلط کنیم. شکل‌گیری اعتراضات میلیونی در ۲۳ تیر ۱۳۳۰ به‌هیچ‌وجه توطئه نبود، اما تلاش‌ها برای ایجاد درگیری، شکل‌گیری خشونت و کشتار می‌تواند با توطئه همراه شده باشد؛ هرچند باز هم معتقدم فضا در آن مقطع به قدری رادیکال بود که این خشونت و کشتار تقریبا امری اجتناب‌ناپذیر جلوه می‌کرد. البته که از این کشتار و خشونت‌ها دفاع نمی‌کنم و قصد تطهیر هیچ‌کس را هم ندارم.

‌ اجازه دهید در راستای تحلیل تاریخی به اهمیت و تأثیر اعتراضات و کشتار ۲۳ تیرماه ۱۳۳۰ هم ورود کنیم. از نگاه شما تأثیر این واقعه بر تحولات بعدی ۱۳۳۱ و ۱۳۳۲ چقدر جدی است؟

سؤال مهمی را طرح کردید. اولا ما باید بین «اعتراضات» و «کشتار» ۲۳ تیر تفاوت قائل شویم. من معتقدم نفس اعتراضات، چه با فراخوان حزب توده و چه با نگرانی کل جامعه ایران می‌توانست یک فرصت مناسب را برای مرحوم دکتر مصدق در جهت مذاکره با هریمن فراهم کند. اما کشتار انجام‌شده در آن روز (۲۳ تیر) تلاش‌های مصدق را از بین برد و در ادامه این وضعیت به سمت تشدید تنش پیش رفت تا جایی که دعوای ایران و انگلیس به رأی نهایی لاهه در ۳۱ تیر ۱۳۳۱ کشیده شد و یک روز بعد از اتفاقات ۳۰ تیر همان سال (۱۳۳۱)، عملا شرایط به نقطه بدون بازگشت میل کرد و نهایتا شاهد کودتای ۲۸ مرداد بودیم. در صورتی که اگر به مرحوم دکتر مصدق اجازه داده می‌شد که از اعتراضات ۲۳ تیرماه (۱۳۳۰) برای تقویت توان چانه‌زنی استفاده کند و کار به کشتار و به تبع آن حمله و هجمه به مرحوم مصدق کشیده نمی‌شد شاید شرایط طور دیگری رقم می‌خورد.

‌ اما پیرو بخشی از گفته‌های شما در پاسخ به سؤال‌های قبلی، هم ایالات متحده آمریکا با نقش‌آفرینی ترومن و هریمن و هم انگلیسی‌ها به‌دنبال تحمیل معامله مدنظر خود به نام میانجیگری به ایران بودند؟

اجازه دهید از زاویه دیگری موضوع را تحلیل کنیم. این میان مطالعه پیشنهادهای انگلیسی‌ها و شرح مذاکراتی که وجود دارد، در نگاه بسیاری از ناظران حاکی از آن است که پیشنهادهای طرف انگلیسی، پیشنهادهای منصفانه‌ای نبوده‌اند. تا اینکه موضوع پیشنهاد دوم انگلیسی‌ها به دولت مصدق مطرح می‌شود.

‌ جلال متینی هم در کتاب «نگاهی به کارنامه سیاسی دکتر محمد مصدق»، به این پیشنهاد متفاوت از سوی آمریکا و انگلیس به نخست‌وزیر اشاره دارد. متینی می‌گوید که «پیشنهادات اول و دوم به نفع ایران نبود و همه کارشناسانی که با مصدق کار می‌کردند گفتند که پیشنهاد مشترک آمریکا و انگلستان (پیشنهاد دوم)، کاملا با ملی‌شدن نفت می‌خواند. حتی خود مصدق وقتی پیشنهاد به دستش رسید، به یکی، دو تا دوستانش تلفن کرد که بیایید، مسئله در حال حل‌شدن است». پس به باور شما هم می‌شد کار در همان ۲۳ تیر ۱۳۳۰ تمام شود؟

بله. البته اینجا پژوهشگران بر سر سرنوشت پیشنهاد مشترک آمریکا و بریتانیا و چرایی ناکام‌ماندن نهایی آن، اختلاف نظر دارند که بیشتر ناظر به تحلیلی تکراری درباره برخورد مرحوم دکتر مصدق با مسئله نفت، طرح موضوع علاقه او به بُعد ملی و نگرانی‌اش از رسیدن به توافق با بریتانیاست. بله من عنوان داشتم که انگلیسی‌ها و آمریکایی‌ها به نام میانجیگری سعی داشتند معادلات مدنظر خود را به مرحوم دکتر مصدق تحمیل کنند و هریمن اتفاقا با همین هدف به تهران سفر کرده بود، اما مرحوم دکتر مصدق به‌درستی فهمیده بود اگر بتواند از ظرفیت و پتانسیل اعتراضات ۲۳ تیر استفاده کند امکان چانه‌زنی با طرف‌های مقابل و تغییر شرایط به نفع ایران هست. اما نگذاشتند که این اتفاق روی دهد. پس اگر در بازگشت به سؤال ابتدایی مصاحبه‌تان که به خوانش مرحوم دکتر محمد مصدق از کشتار ۲۳ تیر ۱۳۳۰ اشاره کردید و این واقعه را ساخته دو اقلیت کوچک مخالف ملی‌شدن صنعت نفت (توده و دربار) می‌دانست، اتفاقا این دیدگاه مرحوم مصدق منافاتی با تحلیل من ندارد، چون کشتار، نه اعتراض ۲۳ تیر فرصت مصالحه را از مرحوم دکتر مصدق گرفت، مصالحه‌ای که می‌توانست ملی‌شدن صنعت نفت را با کمترین اصطکاک سیاسی همراه کند. یعنی اگر به مرحوم دکتر مصدق اجازه داده می‌شد، اگر حمله‌ها و هجمه‌ها بابت کشتار ۲۳ تیر متوجه مصدق نمی‌شد و اگر هریمن دست خالی از ایران نمی‌رفت شاید کار به ۳۰ تیر ۱۳۳۱ و ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ کشیده نمی‌شد.

‌ باز هم به بخش‌هایی از مصاحبه بازگردیم که مرحوم مصدق پیشنهاد انگلیسی‌ها را که توسط هریمن مطرح شده بود، رد کرده بود. ضمن آنکه در موضوع نفت، پس از شکست مذاکرات هیئت جکسون، اعزام هریمن به تهران، بی‌نتیجه‌ماندن مأموریت استوکس و پافشاری دولت بر حقوق ملت ایران شرایط به نقطه بحرانی رسید که کار از دست مصدق هم در رفته بود؟

گروهی از محققان می‌گویند مرحوم مصدق در این زمان تحت تأثیر اطرافیان تندروی خود قرار داشت و نفوذ این افراد بر تصمیمات او تأثیر می‌گذاشت. این روایت، شبیه همان چیزی است که خود انگلیسی‌ها هم می‌گویند. سم فال از کارمندان سفارت بریتانیا در تهران در آن سال‌ها، در مصاحبه‌ای در سال ۸۱، مذاکرات نفت را چنین تفسیر کرده است که «پیش از هر چیز باید بگویم که شروع این واقعه با اشتباهی از طرف ما یعنی بریتانیا شروع شد. ما باید در همان اول کار می‌پذیرفتیم که ایران را در شرکت نفت انگلیس و ایران، ۵۰-۵۰ سهیم کنیم. اما تأخیر ما موجب شد مصدق نفت را ملی کند. ما بعد کوشیدیم تا با او به توافق برسیم. رئیس من در آن موقع جرج میدلتون دبیر اول سفارت بریتانیا در تهران بود که فرانسه را خوب می‌دانست. مصدق هم بر زبان فرانسه مسلط بود. آنها ساعت‌ها با هم گفت‌وگو می‌کردند. بعد از هریک از این جلسات گفت‌وگو به نظر می‌رسید که آنها به توافق رسیده‌اند. اما بار بعدی که او با مصدق ملاقات می‌کرد، دکتر مصدق به کلی تغییر عقیده داده بود و نظرات دیگری ابراز می‌کرد».

این تصویری که سم فال ارائه می‌کند، شبیه به خاطرات بی‌شماری است که درباره مذاکرات نفت از سوی منتقدان مرحوم مصدق نقل می‌شود. اما این نکات و نکات شما در سؤالتان تناقضی با گفته من ندارد. چون مرحوم مصدق می‌توانست با مانور روی اعتراضات ۲۳ تیرماه، چانه‌زنی و گفت‌وگوهای بیشتری با هریمن داشته باشد. به هر حال طرف آمریکایی برای مذاکرات دیپلماتیک به ایران آمده بود و سعی در میانجیگری داشت. شاید نیت مثبتی از سوی آمریکایی‌ها و انگلیس دیده نمی‌شد که چنین بوده، چون به هر حال هر طرفی به دنبال منافع خود است. پس مرحوم مصدق هم بر مبنای منافع ملی می‌توانست پیشنهادهای جدید را روی میز بگذارد تا حداقل هریمن دست خالی از ایران نرود. چه شد که جکسون، هریمن، استوکس و... نتوانستند کاری انجام دهند به دلیل همین کارشکنی‌ها بود. همان‌طورکه در جای‌جای مصاحبه تأکید کردم و شما هم از عمویی نقل کردید، جمعیت معترض حاضر در روز ۲۳ تیرماه ۱۳۳۰ به قدری زیاد بود که تنها با انقلاب سال ۵۷ قابل مقایسه است. یعنی حتی در وقایع مهمی مانند ۳۰ تیر ۱۳۳۱ و ۱۶ آذر ۱۳۳۲ چنین جمعیتی دیده نشد. ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ هم که فقط مشتی اراذل و اوباش و لات و چاقوکش و فواحش بودند. پس واقعا برنامه‌ریزی مرحوم مصدق از اعتراضات بزرگ ۲۳ تیرماه درست بود، اما نشد که از آن اعتراضات میلیونی در ۲۳ تیر به‌عنوان یک فرصت مغتنم برای تغییر معادلات استفاده کند.

‌ فراموش نکنیم که آن جمعیت میلیونی ۲۳ تیر ۱۳۳۰ در تهران و خوزستان آمده بودند که هریمن به خواسته‌اش نرسد. از همه مهم‌‌تر لندن برای فشار به مرحوم دکتر مصدق، کشتی جنگی «ماریشس» را وارد آب‌های ایران کرد. همچنین با شکست و به‌بن‌بست‌رسیدن گفت‌وگوها با دولت دکتر مصدق، بریتانیا به نیروهایش در عراق فرمان آماده‌باش داد، و برای در فشار گذاشتن ایران، قایق‌های توپدار ماریشس و وایلد گوس (غاز وحشی) را به خلیج فارس فرستاد.

نکته خوبی را مطرح کردید. موضوع مهم اینجاست که مرحوم مصدق می‌توانست با آن جمعیت میلیونی ۲۳ تیر ۱۳۳۰ شرایط را به سمتی بکشاند که معادلات خود را مبتنی بر رفع نگرانی ملت برای ترسیم یک مصالحه پیش ببرد که ملی‌شدن صنعت نفت به ماجرای تهدید نظامی، رأی دادگاه لاهه در ۳۱ تیر ۱۳۳۱ و کودتای ۲۸ مرداد گره نخورد. اینجاست که واقعا ۲۳ تیر ۱۳۳۰ می‌توانست مانند یک نقطه عطف تاریخی عمل کند که منافع ملی تأمین شود و کار هم به جاهای باریک کشیده نشود. اینکه چه کسانی و چه جریان‌هایی با کشتار ۲۳ تیر نگذاشتند مرحوم مصدق از اعتراضات آن روز برای منافع ملی استفاده کند بماند، اما واقعا آن روز می‌توانست نقطه عطف باشد.

‌ نکته مهم‌‌تر اینجاست که دادگاه لاهه ۱۳ تیر ۱۳۳۰ یعنی 10 روز قبل از اعتراضات و کشتار ۲۳ تیر همان سال از همه طرفین خواست تا زمان صدور رأی نهایی از هرگونه اقدامی که به حقوق طرف دیگر لطمه بزند، پرهیز کنند. پس ذیل تحلیل شما فرصت برای مصدق فراهم بود که واقعا با سفر هریمن به تهران در همان ۲۳ تیر به مصالحه‌ای برسد؟

چکیده کل گفته من همین جمله شماست. ببینید در روز ۳۱ تیر ۱۳۳۱ دادگاه لاهه در جریان اختلاف میان ایران با انگلستان درباره پرونده ملی‌شدن صنعت نفت، به حقانیت ایران و عدم صلاحیت دادگاه بین‌المللی برای بررسی شکایت لندن از تهران رأی داد. یعنی از ۱۳ تیر ۱۳۳۰ و درخواست لاهه برای پرهیز از هرگونه اقدامی که به حقوق طرفین لطمه بزند تا ۳۱ تیر ۱۳۳۱ فرصت مصالحه بود. اما در این یک سال فرصت‌ها پشت سر هم سوختند که بهترین فرصت همان سفر هریمن به تهران در ۲۳ تیر ۱۳۳۰ بود؛ چرا؟ چون تندروی‌ها و تمامیت‌خواهی‌ها اجازه نداد. در موضوع نفت، پس از شکست مذاکرات هیئت جکسون، اعزام هریمن به تهران، بی‌نتیجه‌ماندن مأموریت استوکس و پافشاری دولت بر حقوق ملت ایران، دیوان لاهه نیز در ۱۳ تیر ۱۳۳۰ از طرفین خواست تا زمان صدور رأی نهایی از هرگونه اقدامی که به حقوق طرف دیگر لطمه بزند، پرهیز کنند. در مهر ۱۳۳۰، مصدق به آمریکا سفر کرد و ملاقات‌هایی با ترومن (ریاست‌جمهوری آمریکا)، دین آچسن (وزیر‌ خارجه) و جورج مک‌گی (معاون وزیر خارجه) داشت تا بلکه مصالحه‌ای عادلانه صورت پذیرد، ولی انگلیسی‌ها (به‌ویژه موریسون) که ارزیابی‌شان از نقش میانجیگری آمریکا، قوت‌بخشیدن به موضع ایران تلقی می‌شد، به این موضوع اعتنای چندانی نکردند. در داخل ایران هم مرتبا علیه مصدق و دولتش کارشکنی صورت می‌گرفت. همه از هر طرف اجازه به‌نتیجه‌رسیدن یک مصالحه را ندادند.

‌ در جایی از مصاحبه به کم‌کاری تاریخ‌پژوهان در تبیین هرچه بیشتر اعتراضات و کشتار مردم در ۲۳ تیرماه ۱۳۳۰ اشاره کردید. پیرو همین نکته شما به یک آسیب‌شناسی عمیق‌تر برسیم. به نظر می‌رسد ما در مجموعه وقایع سال‌های ۱۳۳۰، ۱۳۳۱ و ۱۳۳۲ با دو نوعی تبعیض روایت تاریخی مواجهیم، کمااینکه اعتراضات و کشتاری که در ۲۳ تیر ۱۳۳۰، ۱۴ آذر همان سال(۱۳۳۰)، هشتم فروردین ۱۳۳۱ انجام شد تقریبا مغفول مانده است، اما برخی مقاطع مانند ۳۰ تیر ۱۳۳۱، ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و ۱۶ آذر ۱۳۳۲ همواره در خوانش‌های تاریخی مورد توجه قرار گرفته‌اند. در این رابطه برخی معتقدند در مقاطعی که اعتراضات علیه دکتر مصدق بوده یا زمانی که مصدق روی کار نبوده است، اعتراضات مورد توجه بیشتر تاریخی بوده، اما هنگامی که اعتراضات در زمان حضور مصدق انجام شده، کمتر به وقایع آن مقاطع تاریخی توجه شده است. آیا خودتان قائل به این تبعیض تاریخی هستید؟ به هر حال شما اذعان داشتید که ۲۳ تیر ۱۳۳۰ می‌توانست مانند یک نقطه عطف تاریخی عمل کند که منافع ملی تأمین شود و کار هم به جاهای باریک کشیده نشود؟

بله باز هم این را می‌گویم.

‌ پس با این میزان اهمیتی که برای اعتراضات ۲۳ تیر ۱۳۳۰ قائلید، چرا شاهد این تبعیض تاریخی هستیم؟

اتفاقا گله من هم همین است که چرا نباید مانند ۳۰ تیر ۱۳۳۱، ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ یا ۱۶ آذر ۱۳۳۲ یک پرداخت دقیق و جدی روی این دست حوادث شکل بگیرد. من تصورم این است که در آن مقطع قلم به دست کسانی بود که یک گرایش مشروطه‌خواهی و ملی‌گرایانه داشتند و طرفدار ملی‌شدن صنعت نفت بودند؛ کما‌اینکه بعد از انقلاب ۵۷، قلم‌ها اغلب برای روایت به دست گروهی خاص بود؛ پس با این فاصله تاریخی حدود ۷۰‌ساله واقعا جا دارد که به عقب نگاه کنیم و یک بازخوانی و تحلیل درست مجددی از این دست وقایع تاریخی داشته باشیم و همان‌طور که اتفاقاتی مانند ۳۰ تیر ۱۳۳۱، ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، ۱۶ آذر ۱۳۳۲ و... را از ابعاد و زوایای مختلف تحلیل و بررسی تاریخی کرده‌ایم، به این دست اتفاقات هم نگاه کنیم و آن را از زوایای مختلف به بوته تحلیل تاریخی ببریم تا بفهمیم که اصلا ریشه شکل‌گیری آن اعتراضات گسترده میلیونی در ۲۳ تیرماه ۱۳۳۰ چه بود؟ چرا و به چه دلیل یا دلایلی آن اعتراضات به خشونت کشیده شد؟ اساسا عوامل، ریشه‌ها و بستر کشیده‌شدن آن اعتراضات به کشتار چه بود؟ مهم‌‌تر از همه تأثیرات بعدی آن اتفاق به‌ویژه در سال‌های منتهی به کودتای ۲۸ مرداد چه بوده است؟ با توجه به این نکته من معتقدم که باید علاوه بر این مسئله به برخی تندروها در خود جبهه ملی در مقاطع حساس مانند ۲۳ تیر و دیگر برهه‌ها هم اشاره کرد که فرصت‌ها را برای مرحوم مصدق سوزاند. من بارها عنوان کرده‌ام که مرحوم مصدق جزء رجال سیاسی درجه یک ایران بوده است که خدمات بی‌بدیلی برای منافع ایران داشت؛ اما قطعا ایشان معصوم نیستند و خب در مقاطعی هم اشتباهاتی داشتند.

‌ جالب شد کار را به آسیب‌شناسی و نقد خود جبهه ملی کشاندید. آیا واقعا خود جبهه ملی هم در این تبعیض تاریخی نقش داشته است؟

به هر حال نمی‌توان نادیده گرفت که هیچ‌ کس و هیچ حزب و جریانی مبرا از خطا و اشتباه نیست. هر چهره سیاسی و هر حزبی به سهم و وزن خود اشتباهات و خدماتی را در تاریخ داشته‌اند. من معتقدم واقعا و اگر فرصت مذاکره و مصالحه‌های مدنظر به مرحوم مصدق داده می‌شد، با ترسیم یک مسیر درست می‌توانست فضا را به سمتی بکشاند که کودتای ۲۸ مرداد شکل نگیرد؛ کودتایی که علاوه بر خود مرحوم مصدق و جبهه ملی حتی انگلستان هم در آن بازنده شد؛ چرا‌که بعد از آن آمریکا به‌تدریج جای انگلیسی‌ها را در سیاست ایران گرفت. واقعا اگر همین نگاه مرحوم مصدق در خود انگلیسی‌ها بود، کار به اینجا نمی‌رسید که آمریکایی‌ها بعد از کودتای ۲۸ مرداد بخواهند جای انگلستان را غصب کنند. نمی‌خواهم انگلستان، آمریکا و دیگران را در این کودتا تطهیر کنم؛ اما بپذیریم همین نگاه تمامیت‌خواهانه باعث شد که خود آنها هم بازنده باشند؛ چون نگاه تمامیت‌خواهانه فرصت رسیدن به مصالحه را سوزاند. هر طرفی می‌خواست به طور کامل و صد‌در‌صد برنده باشد. نتیجه آن هم تندروی‌هایی بود که همه چیز‌ را به هم زد.

‌ تأکید کردید که همه طرف‌ها نگاهی تمامیت‌خواهانه داشتند و انگلیس هم به دنبال تداوم استعمار نفتی خود بود. اتفاقا درباره موضوع غرامت که عملا آخرین و مهم‌ترین پیشنهاد برای حل مناقشه نفت است، ایران باید متعهد می‌شد تا به طرف انگلیسی خسارت عدم‌النفع بپردازند؛ یعنی خسارت ضررهای شرکت انگلیسی از عدم فروش نفت ایران از سال ملی‌شدن نفت تا سال پایان قرارداد نفت یعنی سال ۱۹۹۳ میلادی (۱۳۷۱ خورشیدی). یرواند آبراهامیان هم در کتاب کودتا تأکید دارد که «موضوع غرامت، ایران را به مدت ۶۰ سال به بریتانیا بدهکار می‌کرد»؛ چون به نظر او «آنچه پیشنهاد دادند، این بود که ایران باید خسارت بدهد؛ اما میزان خسارت بعدا در جایی خارج از کنترل ایران تعیین شود. قطعا مصدق می‌خواست خسارت شرکت انگلیسی را بدهد. او می‌گفت که بر‌اساس دارایی‌های این شرکت در ایران، حاضر است خسارت بپردازد. آمریکایی‌ها و بریتانیایی‌ها می‌گفتند که نه! نباید بر‌اساس دارایی‌ها در سال ۱۹۵۳ خسارت تعیین شود؛ بلکه باید بر‌اساس سودی که می‌توانست تا دهه ۹۰ به شرکت انگلیسی برسد، ایران خسارت بدهد؛ یعنی بر‌اساس سود آینده. همان زمان در یک روزنامه آمریکایی نوشتند که پولی که ایران باید بپردازد، یک رقم نجومی خواهد بود. اگر مصدق می‌پذیرفت ایران تا دهه ۹۰ به بریتانیا بدهکار می‌شد. به‌هیچ‌وجه ایران نمی‌توانست چنین رقمی را به خاطر ملی‌کردن نفت بپردازد. به‌این‌ترتیب مصدق در پاسخ به آخرین پیشنهاد از طرف بریتانیایی خواست که به جای تأکید توافق بر خسارت عدم‌النفع، رقمی تعیین شود و این رقم در توافق میان دو طرف به‌عنوان خسارت نهایی در نظر گرفته شود و بعد ایران متعهد شود تا آن رقم را بپردازد و بریتانیا نپذیرفت».

انگلستان نپذیرفت و در ازایش همه تلاش‌هایش را روی یک هدف نهایی متمرکز کرد؛ اینکه به جای رسیدن به توافق با مرحوم مصدق، او را از مقامش با کودتا سرنگون کند. پس نکات شما مؤید تحلیل من است. واقعا در آن برهه همه نگاهی تمامیت‌خواهانه داشتند؛ اما نتیجه آن چه شد؟! اینکه انگلستان به جای پذیرش مصالحه درست از سوی مرحوم مصدق نهایتا بعد از کودتا بازنده شد.

‌ روی نکته مهمی دست گذاشتید، اینکه انگلستان هم در کنار مصدق بازنده معادلات از ۲۳ تیرماه ۱۳۳۰ به بعد بود. چون پیرو آسیب‌شناسی شما هم‌زمان در بدنه حزب توده هم در آن مقطع دودستگی‌هایی در قبال آمریکا به چشم می‌خورد؛ اما تأکید چپ‌گرایان ایرانی بر اینکه ایالات متحده به‌تدریج جای بریتانیا را می‌گیرد، ادامه داشت. دراین‌باره بابک امیر‌خسروی نقل می‌کند: «آن زمان در درون حزب توده ایران، ما (در واقع نمی‌توان گفت یک محفل) بلکه یک اقلیت نسبتا مؤثری بودیم که مخالف سیاست حزب در قبال دکتر محمد مصدق بودیم. ما معتقد بودیم که باید از دکتر مصدق در این مبارزه حمایت کنیم و از‌جمله مسائلی که من به‌خوبی به یاد دارم که مطرح بود و ما در جلسات و حوزه‌های‌مان درباره آن بحث می‌کردیم، این بود که اصلا برای چه و با چه انگیزه‌ای این‌همه روی موضوع آمریکا تأکید می‌شود؟ صحبت بر سر این موضوع بود که ما با انگلستان طرف هستیم. پشت سر شرکت نفت انگلیس با ایران، دولت بریتانیای کبیر قرار دارد و (از شرکت نفت) حمایت می‌کند و نه آمریکا. به‌خوبی به یاد دارم توضیحی که در آن زمان درباره این پرسش به ما داده می‌شد، این بود که آمریکا خرده‌امپریالیسم بالنده است و امپریالیسم انگلستان، شیر پیر در حال از میان رفتن است و اگر در تبلیغات ما این‌همه علیه آمریکا تأکید می‌شود، به این دلیل است که ما با یک امپریالیسم بالنده سر‌و‌کار داریم». پس این احتمال بود که آمریکا جای انگلستان را بگیرد. با این حال اگر خودتان جای مصدق بودید، واقعا می‌توانستید نگاه استعماری انگلستان و آمریکا را به یک مصالحه برسانید؟

بله.

‌ مصداقی‌تر بگویید چطور؟

طرح انگلستان که هریمن آن را با خود به تهران آورده بود، بر این پایه بود که شرکت نفت انگلستان و شرکت ملی نفت ایران مشترکا امور نفت وطن ما را بر‌عهده داشته باشند که این طرح از سوی دکتر مصدق رد شد. هریمن پس از رد طرح در مصاحبه‌ای گفت که آمریکا تنها نگران توزیع نفت است و می‌خواهد که جریان نفت قطع نشود. پس به نظر من می‌شد شرایط را به سمتی کشاند که مثلا حوزه نفوذ انگلستان به شکل نفت ایران و انگلیس محدود شود و اجازه دخالت انگلستان، آمریکا و دیگر کشورها در امور اجرای کشور داده نشود و از طرف دیگر فرصت مذاکره برای تعمیق مناسبات دیپلماتیک و اقتصادی فراهم شود؛ اما چون در آن زمان همه به دنبال یک نگاه تمامیت‌خواهانه بودند و سعی داشتند صددرصد منافع خود را محقق کنند، اجازه مصالحه داده نمی‌شد. انگلستان سعی می‌کرد استعمار خود را تمام و کمال داشته باشد و بقیه جریان‌های سیاسی داخلی هم تلاش کردند در راستای منافع خود حتی منافع ملی را قربانی کنند که کردند. باید به مجموع این اتفاقات به چشم یک اندوخته برای گره‌گشایی در وضعیت کنونی کشور نگاه کرد. در همین مذاکرات برجامی واقعا نگاه تمامیت‌خواهانه نمی‌تواند چاره کار باشد. مصالحه و مذاکرات دیپلماتیک برای رسیدن به یک گزینه بینابین که منافع همه را در بر داشته باشد، می‌تواند شرایط را از نقطه بحرانی خارجی کند؛ چیزی که در ۱۳۳۰، ۱۳۳۱ و ۱۳۳۲ مغفول ماند.

محکوم‌کردن مذاکره و دیپلماسی هیچ‌گاه جواب نداده و جواب نمی‌دهد. اینکه یک فرد، یک جریان و یک دولت را فقط برای تأمین منافع ملی از مسیر مذاکره با غرب به سازش‌کاری و خیانت متهم کنیم، بازگشت به همان اتفاقات تلخ دهه ۳۰ است که نتایج بسیار سنگینی برای کشور به دنبال داشت. اگر نمی‌خواهیم دوباره همان تجربه‌های تلخ را تکرار کنیم، باید از گذشته درس بگیریم. واقعا برخی تندروی‌ها به نام «ملی‌گرایی» نتیجه عکس می‌دهد. جنگ دوم ایران و روس که به فتحعلی‌ شاه و عباس میرزا صرفا به دلیل برخی فتواهای جهاد از سوی برخی مراجع تقلید و روحانیون مانند سید‌محمد مجاهد تحمیل شد، صرفا از بین رفتن تمامیت ارضی را به دنبال داشت. اگر ما به همان جنگ اول ایران و روس تن می‌دادیم و با کنار‌گذاشتن قرارداد با روس‌ها، شکست دوم را تجربه نمی‌کردیم، بهانه‌ای برای تحمیل قرارداد ننگین‌تر وجود نداشت. یا در موارد دیگری مانند تحریم تنباکو از سوی میرزای‌شیرازی، ایران مجبور شد غرامت بزرگی بابت فصل قرارداد رژی (تالبوت) بدهد. عین همین داستان درباره موضوع غرامت یا عدم‌النفع در نفت پیش آمد. پس می‌بینید تمامیت‌خواهی و حتی یک نگاه سخت و غیرمنعطف، حتی به نام ملی‌گرایی از هر طرفی چگونه می‌تواند منافع ملی را نابود کند؛ کمااینکه برخی تندروی‌ها در ۲۳ تیر و آن کشتار هم فرصت مذاکره را از مرحوم مصدق گرفت.

‌ ملی‌گرایی را به موضوعات دیگر بردید، واقعا به صورت مشخص در تحولات مربوط به ملی‌شدن صنعت نفت ما با کدام تندروی به نام ملی‌گرایی روبه‌رو بودیم که به نظر شما برخی فرصت‌ها مانند اعتراضات ۲۳ تیر را ناکام گذاشت؟

در آغاز سال ۱۳۳۰ خورشیدی، دولتمردان ایران و در رأس آنها مرحوم محمد مصدق، یک مصوبه مجلس در دست داشتند به نام «قانون طرز اجرای اصل ملی‌شدن صنعت نفت در سراسر کشور»... .

‌ همان قانون «خلع ید» که ... .

بله، ببینید برخی جریان‌های داخلی بدون غرض‌ورزی سیاسی و در راستای منافع ملی می‌خواستند نعل به نعل و مورد به مورد بندهای این قانون را اجرا کنند. براساس این قانون، هیئت مختلطی از نمایندگان مجلس سنا و مجلس شورای ملی به همراه وزیر دارایی تشکیل شد و این هیئت کار تحویل‌گرفتن ساختمان‌ها و تأسیسات شرکت نفت انگلیس و ایران را آغاز کرد. نمایندگان این هیئت ازجمله حسین مکی (نماینده تهران) به جنوب رفتند و تابلوهای شرکت انگلیسی را پایین کشیدند و کنترل شرکت را به دست گرفتند. بریتانیا هم خیلی زود دست به واکنش زد و سراغ متحدانش در سراسر جهان و به‌ویژه آمریکایی‌ها را گرفت و به واسطه قدرت بسیار و متحدان منطقه‌ای و فرامنطقه‌ای، انگلستان توانست نفت ایران را به کلی تحریم کند. خوب اگر این تندروی‌ها نبود که کار به تهدید نظامی، تحریم نفت ایران، رأی لاهه و کودتا نمی‌رسید.

‌ از روی آسیب‌شناسی جبهه ملی سریع رد شدید. واقعا تا چه حد معتقدید که برخی تندروی‌های این جریان در به وجود آمدن برخی اتفاقات مؤثر بود؟ شما از حسین مکی نام بردید؛ اما کسانی مانند احسان نراقی هم روی تندشدن مواضع مصدق در قبال میانجیگری آمریکا در سایه سفر هریمن به تهران و رد پیشنهاد انگلستان به نام‌هایی مانند علی شایگان، کاظم حسیبی و ایرج امینی هم اشاره دارد.

خط کسانی همچون احسان نراقی که روشن است. به باور من مرحوم مصدق تند نشد، اما تندروی‌هایی در جبهه ملی و دیگر احزاب مانند توده، فرصت را از مرحوم مصدق گرفت. من گفتم و دوباره تکرار می‌کنم هیچ‌کس و هیچ جریان و حزبی مبرا از اشتباه و خطا نیست و هرکسی به سهم و وزن خود خدمات و اشتباهاتی داشته است. بگذارید آسیب‌شناسی جبهه ملی در باب برخی تندروی‌ها را قدری عمیق‌تر کنم و از روی اعتراضات و کشتار ۲۳ تیرماه ۱۳۳۰ و از‌دست‌رفتن فرصت مذاکره با هرمین در آن روز عبور کنم؛ چون به قدر کفایت بحث کرده‌ایم. برای مثال جبهه ملی ایران در برهه حساس سال ۵۷ با اخراج نخست‌وزیر از جبهه، شرایط را تندتر کرد. به هر حال یک سیستم رسمی، فردی مانند شاپور بختیار را که با تأیید مجلسین هم به نخست‌وزیری رسید، انتخاب می‌کند. من کاری با غلط‌بودن یا غلط‌نبودن تصمیم بختیار ندارم، اما در نهایت او نخست‌وزیر شد. اقدام جبهه ملی برای اخراج او فقط وضعیت را بدتر کرد؛ چون این اقدام نه به نفع جبهه ملی بود، نه به نفع دولت و بختیار و نه به نفع منافع ملی ایران. واقعا می‌شد شرایط را به نحوی مدیریت کرد که جبهه ملی از بروز تندروی‌ها و خشونت‌ها جلوگیری کند. جبهه ملی می‌توانست به جای اخراج شاپور بختیار، او را به عنوان نخست‌وزیر وادار کند یک بستر درست گفت‌وگو را با آیت‌الله خمینی و انقلاب سال ۵۷ داشته باشد.

وقتی شاپور بختیار نخست‌وزیری خود را منوط به تأیید مجلسین و پارلمان می‌کند، نشان می‌دهد که می‌شد او را به سمتی کشاند که از ورود به فضای رادیکال و تند بیشتر جلوگیری کند، نه اینکه با اخراج او از جبهه ملی و متهم‌کردنش به سازش با محمدرضا پهلوی به عنوان چهره اصلی کودتای ۲۸ مرداد، فضا را به سمت اوج‌گیری تنش بکشانیم. بله، فضای انقلابی، ملی‌گرایی و چیزی به نام غیرت و‌... اجازه نمی‌داد. اکنون با یک فاصله حدود پنج‌دهه‌ای می‌توان نگاه بهتری به برخی اقدامات اشتباه جبهه ملی هم داشت. این فضای دوگانه که در جبهه ملی بین مرحوم کریم سنجابی و شاپور بختیار در سال ۵۷ شکل گرفت، عملا سودی برای جبهه ملی نداشت؛ در‌حالی‌که خود مرحوم کریم سنجابی می‌توانست مذاکراتی بین شاپور بختیار و آیت‌الله خمینی ترسیم کند که به تحقق منافع ملی منجر شود. مرحوم سنجابی می‌توانست طور دیگری پیش رود که حداقل به کنار رفتن او و جبهه ملی منجر نشود.

‌ جناب امین بپذیریم که در تحلیل تاریخی و بازخوانی وقایع چیزی به نام درست و غلط وجود ندارد و هر اقدام، تصمیم و موضع‌گیری در ظرف زمانی و مکانی خود قابل تحلیل است، نه؟

همین‌طور است، اما باید یک نتیجه‌گیری هم داشته باشیم. برای چه من و شما این همه روی اعتراضات و کشتار ۲۳ تیرماه ۱۳۳۰ با هم بحث کردیم و دلایل، عوامل، بسترها و تأثیرات آن را تحلیل کردیم؟ برای اینکه آورده‌ای داشته باشیم که به درک بهتری از شرایط امروز دست پیدا کنیم و راه‌حل برون‌رفت از بحران را با نگاه به گذشته در دستور کار قرار دهیم، وگرنه نقل داستان‌های دهه ۳۰ که به درد من و شما نمی‌خورد. من وقتی بدون تعارف حزب متبوع خودم جبهه ملی را به بوته آسیب‌شناسی تاریخی می‌برم، باید به نتیجه‌ای برسیم یا نه؟ تا دوباره تاریخ تکرار نشود. بازخوانی و تحلیل تاریخی باید فراتر از بازگویی داستان باشد تا دوباره به درد تکرار تاریخ دچار نشویم. اگر از تاریخ عبرت نگیریم، مطمئنا تا ابد تاریخ برای ما تکرار می‌شود.

‌ می‌توانم قدری رُک‌تر با شما سخن بگویم‌...

مگر تا الان رک نبوده‌اید؟!

رُک‌تر‌...

بفرمایید‌...

‌ استنباط من از تحلیل تاریخی شما در قبال اعتراضات و کشتار ۲۳ تیرماه ۱۳۳۰ و همچنین آسیب‌شناسی شما از جبهه ملی، به شرایط فعلی شما در جبهه ملی باز‌می‌گردد. در کل احساس کردم با این یکی به میخ و یکی به نعل زدن‌ها سعی کردید نگاه شخصی را هم دخیل کنید. اگر می‌خواهید می‌توانید جواب این سؤال را ندهید؟

‌خیر، اتفاقا بیشتر از هر سؤالی مایلم به این پرسش شما پاسخ بدهم. من به‌هیچ‌وجه، تأکید دارم به‌هیچ‌وجه، در هیچ‌کدام از پاسخ‌هایی که به شما داده‌ام، هیچ بغض سیاسی را در نگاه و وضعیتم در جبهه ملی دخیل نکردم. آنچه گفتم، باور شخصی و اعتقاد قلبی‌ من بوده و هست که در مکاتبه‌ها‌، مصاحبه‌ها و تألیف‌های من هم بر آن صحه گذاشته‌ام. نگاه من به مرحوم دکتر مصدق یا آسیب‌شناسی من از جبهه ملی، هیچ‌گونه ارتباطی با وضعیت کنونی من در این حزب ندارد. در همان سؤال‌های اولیه مصاحبه گفتید که من با درخواست فرزند مرحوم دکتر مصدق (غلامحسین مصدق) به همراه دکتر همایون کاتوزیان کتاب خاطرات و تألمات مرحوم مصدق را از زبان فارسی به انگلیسی برگرداندیم که انتشارات جبهه ملی خارج از کشور آن را منتشر کرد و اکنون در اختیار همه قرار دارد و مدیریت آن هم با احمد انواری بود. به همین دلیل هم به خوبی و هم با مطالعه با نظرات، دیدگاه‌ها و ارزیابی‌های مرحوم مصدق آشنایی دارم. از طرف دیگر با خانواده مرحوم مصدق هم ارتباطات خود را داشته و دارم و این مورد هم ارتباطی به وضعیت من در جبهه ملی ندارد.

‌ جبهه ملی در سال‌های گذشته به دو جریان جبهه ملی داخلی در ایران و جبهه ملی بیرون از ایران تقسیم شده بود. در پنج سال اخیر خود جبهه ملی داخل ایران هم دچار انشقاق شده است. اکنون «جبهه ملی ایران سامان ششم» که از آبان ۱۳۹۷ با حضور داوود هرمیداس‌باوند، علی رشیدی، کوروش زعیم و حضرتعالی شکل گرفته است، در حکم اپوزیسیون جبهه ملی به ریاست سیدحسین موسویان است؟

خیر، به‌هیچ‌وجه موضوع اپوزیسیون در کار نیست.

‌ گویا خودتان را هم از «جبهه ملی ایران» به دلیل آنچه تخلفات تشکیلاتی و عدم رعایت آیین‌نامه انضباطی اعلام شد، کنار گذاشته‌اند. موضوع چه بود؟ شما چه کاری کردیده بودید که عنوان تخلفات تشکیلاتی و عدم رعایت آیین‌نامه انضباطی داده شد؟

با کمال تأسف انشقاق و انشعابی در جبهه ملی شکل گرفته است. در مورد دلیل برکناری من از جبهه ملی به دلیل آنچه‌ تخلفات تشکیلاتی و عدم رعایت آیین‌نامه انضباطی از سوی سیدحسین موسویان عنوان شده است، باید بگویم من در‌حالی‌که عضو هیئت رهبری و اجرائی جبهه ملی ایران بودم، صرفا به دلیل صدور یک بیانیه در مقام دبیرکل حزب ایران، همراه با سخنگوی حزب ایران (مرحوم فربد) از جبهه ملی سامان پنجم اخراج شدم و به دنبال آن، من هم به جبهه ملی سامان ششم و دکتر باوند، دکتر رشیدی، مهندس زعیم و دیگران پیوستم. در‌حالی‌که حداقل انتظار جامعه و افکار عمومی از جبهه ملی ایران و فردی مانند آقای سیدحسین موسویان این است که به جای این انشقاق‌ها و حب‌و‌بغض‌های حزبی و جناحی و دامن‌زدن به اختلاف‌های بین اعضای جبهه ملی و کنار‌گذاشتن افراد با‌تجربه و صاحب صلاحیت که به دو‌دستگی در سامان پنجم و سامان ششم منجر شده است، به سمت کار حرفه‌ای حزبی، ایجاد تشکیلات واحد و منسجم برای جبهه ملی، تربیت نیروهای جوان و بهبود کادر حزب فکر کنند. من معتقدم واقعا به جای این رفتارها و محدودیت‌ها و دامن‌زدن به اختلافات درون‌حزبی باید دوباره اتحاد در درون جبهه ملی شکل بگیرد و یک حزب یکپارچه را به وجود آورد و اتفاقا در گام بعدی باید به سمت برقراری دیالوگ سیاسی با دیگر احزاب فعال در ایران رفت. متأسفانه در این سال‌ها تحرکات جبهه ملی به دلیل برخی فشارها و محدودیت‌ها بسیار کم شده است، اما بپذیریم که خود جبهه ملی هم در به وجود آمدن این سکون و سکوت و گوشه‌نشینی سیاسی این سال‌ها چندان بی‌تقصیر نبوده است. باید فعالیت‌های بیشتری انجام شود.

‌ جبهه ملی با «کودتا» غریبه نیست. در این بین برخی از لفظ کودتا در خود جبهه ملی از سوی سیدحسین موسویان استفاده کرده‌اند؛ شما هم قائل به آن هستید؟

خیر. آقای موسویان از دوستان قدیمی بنده بوده و همچنان هم هستند و علی‌رغم برخی اختلاف‌ها بین من و ایشان، اصلا چنین واژه‌ای را به کار نمی‌برم.

‌ اکنون شما در جبهه ملی سامان ششم چه سمتی دارید؟

در‌حال‌حاضر من ریاست هیئت اجرائی جبهه ملی سامان ششم را بر عهده دارم. این همان سمتی است که مرحوم کریم سنجابی در مقطع انقلاب سال ۵۷ در جبهه ملی داشت.

‌ اما بالاخره این سؤال هم وجود دارد که از منظر بیرونی اکنون کدام طیف نماینده جبهه ملی ایران است؟ آیا تشکیلات سید‌حسین موسویان اکنون نماینده جبهه ملی ایران قلمداد می‌شود یا جبهه ملی ایران سامان ششم؟ هر‌چند آقای هرمیداس‌باوند عنوان کرده بودند که سامان ششم در مقام تضاد و اپوزیسیون با جبهه ملی نیست؟

من تأکید ندارم که بگویم کدام‌یک از این دو طیف نماینده اصلی جبهه ملی ایران است تا خدای ناکرده به اختلاف‌ها دامن بزنم. اما می‌خواهم در گفت‌وگو با شما و همین روزنامه «شرق» بر این نکته تأکید کنم که آقای موسویان و دیگر اعضای جبهه ملی از سامان پنجم این تصور را پیدا نکنند که جبهه ملی سامان ششم وجود خارجی ندارد و می‌توانند آن را نادیده بگیرند یا احساس کنند اعضای سامان ششم مرده‌اند یا بگویند که سید‌حسن امین وجود ندارد یا جبهه ملی سامان ششمی اصلا مطرح نیست. من همراه سید‌حسین موسویان، ادیب برومند، علی اردلان و دیگر دوستان در جبهه ملی بوده‌ام و قبل از همه اینها در حال حاضر دبیرکل حزب ایران به عنوان بزرگ‌ترین حزب جبهه ملی هم هستم. بعد از مرحوم بیانی و مرحوم موحد به عنوان قائم‌مقام، بنده بیشترین رأی را کسب کردم و دبیر حزب شدم. در جبهه ملی و قبل از اختلاف‌ها بین سامان پنجم و ششم نیز من رئیس سازمان حقوق‌دانان جبهه ملی بودم و از طرف دیگر در هیئت اجرائی و رهبری هم حضور داشتم. با این سابقه بدیهی است که نمی‌توان جبهه ملی ایران سامان ششم را با حضور من و دیگر دوستان نادیده گرفت. البته باز هم تکرار می‌کنم که امیدوارم این اختلاف‌ها کنار گذاشته شود و دوباره یک جبهه ملی یکپارچه ایجاد شود.