|

با علم این مملکت چه شد؟ با ما چه شد؟

یادداشت این هفته را چند بار عوض کردم. هر روز خبر جدیدی می‌شنیدم و یادداشت قبلی را نیمه‌کاره رها کرده و به موضوع جدیدتر می‌پرداختم. تا اینکه در فضای مجازی فهرست بلند سهمیه‌ها و اینکه چگونه بسیاری از دستیاران با استفاده از سهمیه‌های مختلف وارد رشته‌های تخصصی پزشکی شده‌اند، به چاپ رسید.

یادداشت این هفته را چند بار عوض کردم. هر روز خبر جدیدی می‌شنیدم و یادداشت قبلی را نیمه‌کاره رها کرده و به موضوع جدیدتر می‌پرداختم. تا اینکه در فضای مجازی فهرست بلند سهمیه‌ها و اینکه چگونه بسیاری از دستیاران با استفاده از سهمیه‌های مختلف وارد رشته‌های تخصصی پزشکی شده‌اند، به چاپ رسید. در کنار این فهرست بلندبالا، صحبت مجدد درباره استفاده از رانت‌های مختلف برای اینکه افرادی که هیچ علم و صلاحیتی ندارند، بتوانند به‌راحتی و به اسامی مختلف وارد رشته پزشکی شوند، حتی برای کسی مانند من که سال‌هاست در بطن پزشکی این مملکت زندگی می‌کند، بسیار غم‌انگیز و ترسناک بود. پس تصمیم گرفتم تمام آن یادداشت‌های قبلی را کنار گذاشته و درباره این موضوع بنویسم. از آرزوها و آمال خودم بنویسم که چگونه برخی مسئولان اجرائی با له‌کردن علم در این مملکت به بادش دادند. همواره آرزو داشتم که استاد دانشگاه علوم پزشکی تهران شوم. هیئت علمی شدن در چنین دانشگاهی آرزویی بس بزرگ و دست‌نیافتنی بود. چند روز پیش که نامه دانشیاری‌ام به دستم رسید، یادم آمد برای رسیدن به این موقعیت چقدر زحمت کشیدم، تلاش کردم، درس خواندم، شب‌ها نخوابیدم و اگر هم خوابم برد خواب بیمارانم را دیدم. سعی کردم از جدیدترین متدهای آموزشی برای آموزش شاگردانم استفاده کنم. سعی کردم آخرین مقالات را همان روزی که منتشر می‌شوند بخوانم. سعی کردم تا جایی که می‌توانم و امکانات کشور ما اجازه می‌دهد، کارهای پژوهشی متعددی انجام دهم. برای همه اینها جنگیدم؛ خیلی هم جنگیدم. از جوانی‌ام گذشتم. جوانی‌ام در راهروهای بیمارستان طی شد. در شب‌بیداری‌ها برای خواندن متون سنگین پزشکی طی شد. از جوانی‌ام هیچ نفهمیدم تا به اینجا برسم و حالا که به آرزویم رسیده‌ام، می‌بینم سیاست‌های کاملا اشتباه برخی مسئولان اجرائی نه‌تنها ارزش علم را به هیچ رسانده بلکه آرزوهای من را چنان بر باد داده که مدتی است به این فکر می‌کنم که استادی دانشگاه تهران را به لقایش ببخشم و از آن خارج شوم و در گوشه‌ای برای خودم کار کنم تا این باقی زندگی هم بگذرد. وقتی فهرست این همه افرادی را که با سهمیه‌های مختلف وارد رشته‌های تخصصی شده‌اند، دیدم، یادم افتاد برای قبولی در تخصص یک سال تمام فقط چهار ساعت در شبانه‌روز خوابیدم و شب و روزم به قالی چسبیده بود. گوشه‌ای از اتاق با انبوه کتاب‌ها نشسته بودم و می‌خواندم و می‌خواندم و حالا می‌دیدم که در برابر زحمات من و امثال من چه راحت عده بسیار زیادی وارد این رشته بسیار حیاتی شده و زندگی دیگران را به آب‌خوردنی به مخاطره می‌اندازند. نمی‌دانم این درد‌‌دل‌ها اصلا به جایی می‌رسد یا نه؛ ولی من فقط آینده‌ای را می‌بینم که پزشکی‌اش این‌گونه رو به نابودی رفته و علمش این‌گونه لگدمال شده است.