شکلهای زندگی: بودلر و شعر چیست؟
نوعی رئالیسم ذهنی
پل والری در مقام شاعر میگوید «آنچه برایم جالب است همیشه برایم مهم نیست». والری با این سخن از دو جهان متفاوت سخن میگوید؛ جهان تصاویر که اگرچه جالباند اما میتوانند مهم نباشند و دنیای مفاهیم که اگرچه نهچندان جالب اما مهم به حساب میآیند. در اینجا والری میان تصویر و مفهوم فرق قائل میشود و این دقیقا همان فرقی است که میان زیبایی و حقیقت یا معادل دیگر آن شکل و محتوا وجود دارد.
نادر شهریوری (صدقی)
پل والری در مقام شاعر میگوید «آنچه برایم جالب است همیشه برایم مهم نیست». والری با این سخن از دو جهان متفاوت سخن میگوید؛ جهان تصاویر که اگرچه جالباند اما میتوانند مهم نباشند و دنیای مفاهیم که اگرچه نهچندان جالب اما مهم به حساب میآیند. در اینجا والری میان تصویر و مفهوم فرق قائل میشود و این دقیقا همان فرقی است که میان زیبایی و حقیقت یا معادل دیگر آن شکل و محتوا وجود دارد.
سرشت جالب که بیشتر در طیفی از هنرمندان یافت میشود، با دیدن و دیدهشدن و بهواقع با تصویر پیوندی ناگسستنی دارد. او بینندهای است که میخواهد شیفته زیبایی شود و زیبایی در اصل به نظر بودلر همان چیز غریبی است که شگفتی برمیانگیزد: «ای زیبایی، ای غول عظیم و هراسناک و سادهدل!/ خواه از بهشت آمده باشی و خواه از دوزخ، برای من یکسانست/ آیا نگاه و لبخند و گامهای تو، دروازه ابدیتی را بر روی من میگشاید/ که دوستش دارم اما هرگز نشناختهام».1
آنچه برای شاعر اهمیت دارد، نه نیک و بد موضوع یا تبار آن بلکه آن لحظهای است که زیبایی دروازه خود را به روی شاعر میگشاید. شاعر در این چشمانداز تنها بر اثر زیبایی است که هیجانزده میشود، به تلاطم میافتد و چنان مجذوب میشود که دیگر این چیزهای زیبایند که بر او حکمروایی میکنند. در اینجا شاعر خود را از قید محتوا، جوهر، درونمایه و... در حقیقت از بار هستی میرهاند تا قدم به ابدیتی بگذارد که در آن دیگر از سنگینی مفاهیم خبری نباشد. اما آن چیزی که شاعر را در این سفر پرماجرا به تحرک وامیدارد، زیبایی است؛ امری که به چنگ درنمیآید و نیز هرگز شناخته نمیشود. بودلر گویا در وصف زیبایی به کنایه میگوید «همه برای چشم و هیچ برای گوش». در اینجا شاعر از میان حواس پنجگانه به «چشم» اهمیت بیشتری میدهد، زیرا زیبایی با چشم دیده میشود، اما این به آن معنا نیست که شاعر خود را از دیگر حواس تهی میکند. زیبایی بخش مهمی از موضوع است، اما بخش دیگر شخصیت هنرمند است که با زیبایی روبهرو میشود. به نظر بودلر هنر از یک نظر چیزی نیست جز درونیترین خصیصه هنرمند، چون تنها اوست که میآفریند؛ گویی هنرمند ابرمردی است که جهانی را خلق میکند که میخواهد.
بودلر بهعنوان شاعر مدرنیسم که در زمانه اوجگیری رئالیستهایی ماند کوربه -نقاش- بالزاک، دیکنز، گی دوموپاسان و بعدها زولا شعر میسرود، هرگز از راه رئالیسم یعنی از «واقعیت مشخص» و «بازنمایی» آن به هدف خود نرسید. اساسا چالش او با رئالیستها -چالشی مهم که تاکنون ادامه دارد- بهواقع بخشی از پروبلماتیک مدرنیستی او برای درکی تازه از ادبیات و شعر بود و این در حالی بود که او مثلا بالزاک را میستود و او را از بزرگترین آفرینندگان به شمار میآورد، اما ستایش او از بالزاک نه از باب واقعگرایی بالزاک برای بیان واقعیت مشخص یا توصیف آن یا بیان روند کلی جامعهای است که بالزاک در رمانهای خود مبادرت به انعکاس آن کرده بود، بلکه ستایش بودلر از بالزاک ستایش از هنرمندی خلاق بود که توانایی آفریدن دارد. جز این «بازنمایی»های نویسنده از آنچه هست به نظر بودلر کاری بیهوده و کسالتبار است، چون زشتی واقعیت موجود شاعر را ارضا نمیکند. بهخصوص آنکه بودلر از این نیز فراتر میرود و میگوید که حتی «هیولای زاده خیالش را به آنچه ایجابا مبتذل و بیمایه است ترجیح میدهد».2 این موضعگیری آشکار علیه رئالیسم موجود در رویارویی با ناتورالیسم باز شدت بیشتری میگیرد. بازنمایی طبیعت کاری که بعدها زولا مبادرت به انجام آن کرد، از نظر بودلر در اصل کار هنرمند نیست؛ چون هنرمند اگر هم بخواهد طبیعت را دستمایه کار خود قرار دهد حداکثر میتواند بخشهایی از آن را گزینش کند. جز این هنرمند در طبیعت هضم میشود و بخشی از چرخه آن میگردد، در حالی که ایده بودلر بر برتری کنش هنرمند بر طبیعت استوار است.
بسط ایده بودلر شکل جدیدی از شعر، ادبیات و به طور کلی تعریفی تازه از آن ارائه میدهد که تا قبل مسبوق به سابقه نبوده و آن ارائه نوعی «رئالیسم ذهنی» است به این معنا که اگر شاعر بخواهد مخلوقات ذهن خود را تجسم بخشد به ناگزیر ایدههای ذهن خود را از بیرون دریافت میکند، بهخصوص آنکه شاعر کاوشگری چون بودلر باشد که زندگی روزانه خود را با وسواس بیمارگونه با اتفاقات و وقایع جاری در شهر و خیابان پیوند زده است. زیرا این «ایده وسواس بیش از هر چیز از دل کاوش در شهرهای عظیم و از بطن همگرایی پیوندها و اتصالات بیشمار آنها زاده میشود».3 علاوه بر آن تنها در پی این پرسهگردی است که زیبایی حضور نابهنگام خود را آشکار میکند. تعریف بودلر از زیبایی قابل تأمل است. به نظر بودلر زیبایی در اصل چیزی نابهنگام است که در جایی دیده میشود که انتظارش نمیرود و این شوک نابهنگام -زیبایی- فیالواقع همان تعریفی است که بودلر از سازوکارهای جهان نو -مدرن- میکند. به نظر بودلر جهان مدرن نیز شوکی نابهنگام است که شاعر -هنرمند- را وارد سازوکاری میکند که تا قبل از آن به چشم نیامده است.
موضوع شعر از نظر بودلر هر بار میتواند موضوعی دیگر و نو باشد. منظور آن است که هنگامی که شاعر چشم خود را به جهان برمیگرداند، فیالواقع نباید جز برای آن باشد که به تأثرات و تألمات خود شکل دهد تا به کمک تصورات خود به کشف دوباره واقعیت -واقعیتی که همچون موجهای دریا میآید و میرود اما به چنگ درنمیآید- نائل آید و این البته به واسطه آن است که شاعر هر بار مسحور زیبایی میشود: «گه خیره در تصویر خود بر آب بیتاب/ با چشم و دست خود، به آغوشش کشانی/ گهگاه، دل خود را به بانگ موج وحشی از چنگ غوغای درونی وارهانی».4
درک هنر به طور کلی و شعر به طور خاص از نظر بودلر درکی نو است و این بدان علت است که زندگی مدرن نیازمند شعری نو است؛ شعری که بیش از هر چیز از دل کاوش در شهرهای عظیم و از بطن پیوندها زاده میشود و این دیگر به عهده شاعر است که خود را به درون زبانی نو بیفکند تا از ماده خام و ناسازگاریهایی که سراسر جهان مدرن را در بر گرفته، شعری نو بسازد. در اینجا شاعر میکوشد تا با پیوند میان اتصالات، شعر خود را همچون بنایی نو برپا سازد؛ شعری که بر پاهای خود استوار است. به نظر بودلر همان که شعر به خود متکی باشد کافی است، منطق شعر بهتنهایی برای کلیه دعاوی اخلاقی، فلسفی و... کفایت میکند.
1. شعر «نیایش زیبایی» بودلر، ترجمه حسن هنرمندی
2، 3. «تجربه مدرنیته» مارشال برمن، ترجمه مراد فرهادپور
4. «انسان و دریا» بودلر، ترجمه حسن هنرمندی