قیصر روم در اندیشه باژخواهى از ایران
قیصر روم در پى پیروزى بر خزریان به پشتوانه پهلوانى و جنگاورى گشتاسب بر آن شد فرستادهاى جهاندیده به ایران روانه کند تا به لهراسب بگوید نیمى از جهان از آن اوست و اکنون در آرامش و فراوانى مىزید، اگر از ایران براى او باج فرستد، همچنان در آرامش خواهد زیست وگرنه سپاهى از روم خواهد آمد که از سم اسبانشان، جهان ناپدید خواهد شد.
قیصر روم در پى پیروزى بر خزریان به پشتوانه پهلوانى و جنگاورى گشتاسب بر آن شد فرستادهاى جهاندیده به ایران روانه کند تا به لهراسب بگوید نیمى از جهان از آن اوست و اکنون در آرامش و فراوانى مىزید، اگر از ایران براى او باج فرستد، همچنان در آرامش خواهد زیست وگرنه سپاهى از روم خواهد آمد که از سم اسبانشان، جهان ناپدید خواهد شد. با این اندیشه مردى قالوس نام داراى خرد و دانش را فراخواند و او را گفت لهراسب را بگوید اگر فرمان برد و گردن نهد همچنان جهاندار و پیروزبخت خواهد بود وگرنه همه بوم ایران پاک ویران خواهد شد. فرستاده قیصر تیزتک به ایران آمد، با سرى پراندیشه و دلى پردرد. چون به درگاه شاه ایران رسید و آنهمه شکوه و زیبایى بدید در شگفت شد. به سالاربار گفت لهراسب را بگوید که پیر جهاندیدهاى از سوى قیصر به درگاه شهریار ایران آمده تا پیام بگزارد و او را سوارانى چند همراهى مىکنند.
لهراسب چون این پیام را دریافت کرد بر تخت عاج بنشست و تاج دلفروز خویش را بر سر نهاد و بزرگان ایران در پیشگاه او رده بربستند، آنگاه فرمان داد پرده برداشتند و فرستاده قیصر را پذیرا شد. قالوس چون به درگاه لهراسب وارد شد، او را آفرین کرد و نماز گزارد و پیام قیصر بگزارد. لهراسب با آگاهى از پیام قیصر گرچه غمگین شد و از گردش روزگار برآشفت، قالوس را به نرمى پاسخ گفت و فرمان داد جایى گرانمایه براى قالوس و همراهانش بیارایند، سپس بزمى برپا داشت و او را بنواخت آنچنان که گویى هرگز پیامى اینچنین دریافت نکرده است.
لهراسب دیگر روز بر تخت زرین بنشست و زریر را به نزد خود فراخواند و پیام قیصر را با او در میان گذارد. سپس بارگاه خود از همگان بیرون فرستاده، قالوس را فراخواند و به او گفت: «تو را مردى خردمند یافتم و امیدوارم جان تو جز خرد نپرورد. چشم دارم در پاسخ پرسش من جز راست نگویى». قالوس که شیفته شکوه و مهرورزى شاه ایران شده بود، در پاسخ لهراسب گفت که جز راست سخن نمىگوید. لهراسب گفت: «پیشازاین چنین هنرهایى از رومیان ندیده بود و در پیشگاه ما زبونى، چه شده که او از هر کشورى باجخواهى مىکند، چنانکه الیاس را که خود در سرزمین خزر پهلوانى با فر و شکوه و پرخاشجو بود، فروشکست و راه خود را هموار کرده، اکنون از ما باژخواهى مىکند!».
فرستاده به لهراسب گفت: «من خود به سرزمین خزر به باژخواهى رفتم و قیصر از آن روى مرا به خزر فرستاد که پهلوانى به دامادى شاه آمده است که از بیشه با سرپنجه پرتوانش شیر مىگیرد و بهراستى در بزم و رزم و شکار بىهمانند است و جهانبین سوارى مانند او ندیده است. او پهلوانى است که نر اژدهایى را با زخمى بر سرش بکشت و دندانهایش را براى قیصر آورد و نیز گرگى را از پاى درآورد که به پیلى مىمانست».
لهراسب از او پرسید آن سوار به که ماند در این انجمن. قالوس در پاسخ گفت که به دیدار بسیار نزدیک به زریر است و به بالا و فرهنگ همین جوان دوستداشتنى است. چهره لهراسب با این سخن گشوده شد و از شادمانى مهر بیشترى ورزید و او را فراوان بدره زر داد و به نزد قیصر بازگرداند با این پیام که لهراسب اکنون با سپاه به نبرد او مىآید. آنگاه لهراسب پراندیشه تا دیرگاه شب بنشست و زریر را به نزد خود فراخواند و به او گفت: «آن سوارى که قیصر به او دل خوش داشته، کسى مگر برادرت گشتاسب نیست، چارهاى بیندیش و در اینجا نمان. اگر درنگ آورى، کار دشوار شود. من این پادشاهى را به او دهم و تو از اینجا به جلسه رفته و به سپاه تنها از جنگ بگوى».
زریر پدر را گفت: «این راز از نهفت بیرون کشم اگر آن سوار گشتاسب باشد، بىگمان فرمانبر خواهد بود». زریر آنگاه سپاهى از نامداران و جنگاوران برگزید، همه از نبیرگان بزرگان و آزادگان، از کاووس و گودرز کشاودگان و از تخم زرسپ و بهرام شیراوژن و ریو. مهتران همه با لهراسب بهسوى دشمن به کردار آذرگشسب تاختند تا به مرز حلب رسیدند و جهان از جنگ و جوش و خروش آکنده شد. چون به مرز حلب رسیدند، درفش همایونى برافراختند و سراپردهها برپا داشتند. آنگاه زریر سپهبد، سپاه را به بهرام سپرد و مانند مردمان پیامرسان راهى درگاه قیصر شد و از نزدیکان پنج تن را همراه خویش گرداند. چون به درگاه قیصر نزدیک شد، سالاربار را گفت که از سوى سپهبد سپاه ایران براى قیصر روم پیامى آورده است. به فرمان قیصر، گذرگاه پیامرسان را به دیبا آراستند و قیصر دژم نشسته بود که قالوس و گشتاسب با هم به درگاه گام نهادند.
زریر چون سروى بلند به درگاه قیصر گام نهاد و گشتاسب از دیدار برادر شاد شد. زریر از قیصر بپرسید و همه یاران او مگر گشتاسب را به سخن بنواخت. قیصر چهره درهم کشید که چرا زریر، گشتاسب را با نام فرخزاد مىشناخت، نادیده گرفته است و با رنجش گفت: «چرا از سپهبد ما نمىپرسى؟».
زریر در پاسخ گفت که این پهلوان بندهاى از بندگان شاه ماست که از بندگى سیر گشته است و از درگاه شاه گریزان بیامده و در اینجا چنین پایگاهى یافته.
قیصر چون این سخن بشنید، پراندیشه شد که شاید فرستاده لهراسب جز راست نمىگوید. آنگاه زریر به قیصر پیام لهراسب را اینچنین داد که اگر قیصر را خرد بود، از دادگرى سر نمىپیچید، از این پس نشستنگاه لهراسب، روم خواهد بود و ایرانیان در روم خانه خواهند کرد و قیصر باید آماده روبارویى با ایرانیان باشد و باید بداند که ایران نه خزر است و لهراسب نه الیاس. قیصر در پاسخ گفت: «او نیز آماده نبرد است و به یارى فرخزاد، پهلوان و سپهبد سپاه خویش، شکستى سنگین بر ایرانیان خواهد آورد، تو اکنون فرستادهاى و جانت گرامى داشته مىشود، با یارانت بازگرد و آماده باش».
به قیصر ز لهراسب پیغام داد/ که گر دادگر سر نپیچد ز داد
از این پس نشستم به روم است و بس/ به ایران نمانیم بسیار کس
نه ایران خزر گشت و الیاس من/ که سر برکشیدى از آن انجمن