آشناییزدایی از رابطهای آشنا
«تفریق» سختترین فیلم مانی حقیقی از حیث معنا و پیچیدگی روابط انسانی و عاطفی در آن است. فیلم را میتوان نوعی سایکودرام دانست که دو سویه ذهنی و عینی شخصیتهای قصه خود را در وضعیتی معمایی و بحرانی به تصویر میکشد و گویی در مرز واقعیت و خیال حرکت میکند.
رضا صائمی،منتقد: «تفریق» سختترین فیلم مانی حقیقی از حیث معنا و پیچیدگی روابط انسانی و عاطفی در آن است. فیلم را میتوان نوعی سایکودرام دانست که دو سویه ذهنی و عینی شخصیتهای قصه خود را در وضعیتی معمایی و بحرانی به تصویر میکشد و گویی در مرز واقعیت و خیال حرکت میکند. در این موقعیت بینامتنی با نوعی همذاتپنداری دوگانه و زوجمحور مواجه هستیم که طی آن نوعی استحاله رخ میدهد تا با کمشدن یک نفر از هر رابطه، رابطه جدیدی از جمع دو نفر باقیمانده شکل بگیرد. گویی با نوعی قاعده ریاضی در بازنمایی روابط عاطفی مواجه هستیم که از طریق جمع و تفریقشدنها، تجربهای را صورتبندی میکند. فهم این موقعیت چنان مبهم و رازآلوده است که قصه را در شمایل یک ساختار متعارف و کلاسیک نمیتوان درک کرد. ساختاری که منجر به خلق یک تعلیق عمیق در کلیت درام شده و فرمی چندلایه و تودرتو میآفریند. چهبسا باید گفت ما با یک فیلم سوبژکتیو مواجه هستیم که در موقعیتی انتزاعی قابل درک است و بدون فهم از جهان ذهنی زوجهای قصه نمیتوان منطق این قصه را درک کرد. از این حیث شاید گزافه نباشد که بگویم «تفریق» فرمالیستیترین فیلم مانی حقیقی است که در آن به نوعی روانشناسی و فلسفه روابط عاطفی و قصه عشق مورد خوانشی متفاوت قرار میگیرد. خوانشی که غریب و بیگانه به نظر میرسد. به همین دلیل باید گفت فارغ از اینکه فیلم را دوست داشته باشیم یا نه، «تفریق» فیلم سرراست و آشکاری نیست، مبتنی بر زیباییشناسی مدرن است و دلالت و معانی نهفته در درونمایه قصه آن، نیازمند ذهنی پیچیده است و اساسا فهمپذیری سخت و دشواری دارد. گویی با یک قصه موازی در هم تنیدهشده مواجه هستیم که رمزگشایی از آن، مستلزم فهم جهان ذهنی مخدوش آدمهایی است که در قصه میبینیم. وقتی فرزانه (ترانه علیدوستی) مردی را در اتوبوس شهری میبیند که شباهت زیادی به شوهرش جلال (نوید محمدزاده) دارد، او را تا ساختمانی ناآشنا تعقیب میکند. در آنجا، او میبیند که ساکنان به او سلام میکنند که گویی او را میشناسند و از خیابان تماشا میکند که او وارد آپارتمانی میشود تا با زن دیگری ملاقات کند. فرزانه سهماهه باردار است و به سختی در شغل خود به عنوان مربی رانندگی کار میکند. او متقاعد شده است که جلال را در یک رابطه عاشقانه گرفتارشده دیده است. وقتی آنها درباره آن بحث میکنند، او درباره حقایق خود قاطع است و به او یادآوری میکند که در آن زمان کیلومترها دورتر بوده است. فرزانه شروع به از هم پاشیدن میکند، اما قسم میخورد که او را دیده است و از آنجا که نمیتواند رها کند، پیش از کشف ناخوشایند مردی که در اتوبوس است، به کشیدن نخها و از بین رفتن رابطهاش با جلال ادامه میدهد. «تفریق» قصه زوجی است که زوجی مابازا دارند و قصه بر محور دوگانه توهم یا واقعیت، به رمزگشایی از این معمای پیچیده دست میزند. ظاهرا زوجها با زوجی آشنا مواجه میشوند که شبیه به خودشان است اما به قول هگل امر آشنا لزوما امر شناختهشده نیست و همین منطق کافی است تا قصه به میانجی این آشنایی، دست به آشناییزدایی بزند. به عبارت دیگر میتوان گفت «تفریق» درباره آشناییزدایی از آدمهای آشناست که در پس آن قرار است به شناختی دوباره و دیگرگونه برسند. اینکه فیلم چقدر توانسته است در اجرای ایده خود موفق باشد مسئله دیگری است و به خوانشها و دلالتهای گوناگون مخاطب برمیگردد، اما در اینجا با موقعیت اگزوتیکی از روابط زناشویی مواجه هستیم که میتوان آن را در فانتزیهای ذهنی و انتزاعی زوجهایی که احساس میکنند در یک رابطه مخدوش و مبهم گرفتار شدهاند درک کرد و به جهان ذهنی آنها راه یافت. از این منظر میتوان منطق فیلم را منطقی نمادین دانست که در بستر یک رئالیسم فانتزی به بسط ایده خود دست میزند تا پیچیدگی این جهان ذهنی را در جهان عینی و زندگی روزمره بازنمایی کند. در این رابطهها انگار آدمها با رونوشت و بدل خود مواجه میشوند که شبیه آنهاست اما مثل آنها نیست. درواقع با یک بحران هویت مواجه هستیم که برساخته تقابل ذهن و عین است و انگار دیگری ایدئال خود را با تفریق دیگری موجود، به رؤیایی محققشده تبدیل میکند تا با تجربهای تازه، از مخمصه خودویرانگریاش رهایی یابد. به عبارت دیگر میتوان گفت تفریق، حذف یار ناسازگار یا نامطلوب از طریق اضافهکردن نسخه تکاملیافته و مطلوب اوست. به این معنا که فرزانه از هویت خود خارج میشود و حالا درون هویت بیتا کنار محسن زندگی میکند و محسن هم گویی بیتا را در فرزانه مییابد و به آرامش میرسد؛ اگرچه معلوم نیست این رخداد، رؤیایی دیگر نباشد.