معماری و مهرازی شهری بر پایه یک نشریه
علی دهباشی و مرزهای بخارایش
چند روزی بود که علی دهباشی دوباره گرفتار آسم و پیگیر روند نفسگیر درمان بیماری مزمن خود شده بود. امروز شنیدم که خوشبختانه از بیمارستان مرخص شده و قرار است سلسلهجلسات بخارا که فیالواقع سلسلهجبالی است در جوار البرز و الوند و زاگرس، از سر گرفته شود. همین چند روز غیبت کافی بود که دستکم ما بیش از 20 جلسه از صبحها، عصرها و شبهای بخارای او را از دست بدهیم و همین نشان میدهد که غیاب چنین گنجینه شایگانی چقدر میتواند زیانبار باشد و غبنآور.
مهدی مظفریساوجی: چند روزی بود که علی دهباشی دوباره گرفتار آسم و پیگیر روند نفسگیر درمان بیماری مزمن خود شده بود. امروز شنیدم که خوشبختانه از بیمارستان مرخص شده و قرار است سلسلهجلسات بخارا که فیالواقع سلسلهجبالی است در جوار البرز و الوند و زاگرس، از سر گرفته شود. همین چند روز غیبت کافی بود که دستکم ما بیش از 20 جلسه از صبحها، عصرها و شبهای بخارای او را از دست بدهیم و همین نشان میدهد که غیاب چنین گنجینه شایگانی چقدر میتواند زیانبار باشد و غبنآور.
«بخارا»ی دهباشی و بالطبع، سلسلهجلساتی که به تبع آن برگزار میشود، به تصریح دکتر محمدرضا باطنی، در سخنرانی ششم نوامبر ۲۰۰۹ دانشگاه تورنتو، گنجینهای است از مقالهها و برنامههای فلسفی، ایرانشناسی، شعر، گزارش و دیگر مقولهها و مقالاتی که هر علاقهمند به زبان و ادبیات فارسی را سرشار میکند. او ایرانشناسی برجسته، ژورنالیستی طراز اول، چهرهای ماندگار در زبان و ادبیات فارسی و کارشناسی بینظیر در علم رجال در تاریخ ایران است. صفاتی که دکتر باطنی، دهباشی را بهحق مُتّصف به آنها میداند و بر آن است که معرفی او کار مشکلی است و این اشکال از یک طرف ناشی از تنوع کارهایی است که علی دهباشی انجام داده و میدهد و از طرف دیگر، به جنبههای متنوع شخصیت او برمیگردد. پژوهشگری که پس از پشت سر نهادن تحصیلات ابتدایی و متوسطه، ادامه معارف خود را در محضر معاریفی مانند دکتر غلامحسین یوسفی، دکتر عبدالحسین زرینکوب، دکتر جلال خالقیمطلق، استاد ابوالقاسم انجوی شیرازی، استاد ایرج افشار و دکتر محمدرضا شفیعیکدکنی پی گرفته و از زمانی که خود را شناخته، لای کتاب و مجله بزرگ شده و رهیافت او همواره در انتشار کتابها و مقالاتش «حفظ و توسعه زبان فارسی» بوده است و چنانکه خود در نخستین شماره مجله «کلک»، به تاریخ فروردین ۱۳۶۹ اشاره میکند، هدفی جز انتشار مقالات و مباحثی که در طریق خدمت به فرهنگ ایران باشد، ندارد.
بر چنین زمینهای است که دهباشی ساختمان مجلههای خود، یعنی «کلک» و «بخارا» و «سمرقند» و ««طاووس» را پی میافکند و عمارت و ایوانی بنا میکند که هنوز هم معماری و مهرازی آن نظر هر بینندهای را به خود جلب میکند و سکونت در طبقات و اشکوبههای آن گویی اقامت در خانه هستی، یعنی «زبان» است که هایدگر در مقالهای از آن یاد میکند و بر آن است که «اندیشه» تنها با «زبان» به خود میآید و بالطبع، «زبان» فقط به این دلیل وجود دارد که «بیان» وجود دارد. به اعتقاد هایدگر، به نقل از بابک احمدی، شعر متکی به چنین خاستگاهی است و آدمی بر آن است که با تمسک به زبان، گفتوگوی میان اندیشه و شعر را بیاغازد؛ گفتوگویی که سودای فراخواندن گوهر زبان را دارد، تا جایی که میرایان بتوانند بیاموزند که دوباره درون زبان زندگی کنند. در واقع شعر، از این لحاظ، تبلور ادبیتی است که نظر به ابدیت دارد. ادبی که دهباشی نیز فارغ از عطف و التفات ابدی آن نبوده و فیالمثل در انتشار «کلک» و «بخارا» همواره به چنین ساحتی از ساخت نظر داشته است.
در ادامه و امتداد همین رهیافت است که او اطلس مجلههایش را ترسیم میکند و با همان خشتهایی که در کوره «حفظ و توسعه زبان فارسی» پخته شده بود، کاخ بلندی از ادبیات و ادبیت پی میافکند که بیش از 30 سال پس از حدوث آن، هنوز عمارت و احداثش ادامه دارد و همچنان رو در رفعت و فرّ. مجلاتی که به کتابخانهها و دانشگاههای سراسر دنیا نظیر هاروارد، آکسفورد، کمبریج، سوربن، پرینستون، خوزه مارتی، تامز ویل و... راه یافته و خوانندگان بسیاری در سمرقند و بخارا داشته و دارد و همواره در چند دهه اخیر، در شمار پرمخاطبترین نشریات زبان فارسی در پامیر و بدخشان، بلخ و بخارا، و لاهور و کشمیر بوده و اقالیم بسیاری را در مسیر جاده ابریشم تا اقصانقاط عالم درنوردیده و همواره قدر دیده و بر صدر نشسته. در واقع حدود و نواحی چنین جغرافیایی را قرنها پیش، مرزهای همین زبانی مشخص کرده که امروز با آن گفتوشنید میکنیم.
در حقیقت ما مرزبانان تیری هستیم که با جان، از کمانِ زبانِ رودکی و فردوسی و ابوشکور و بیهقی و سنایی و عطار و نظامی و ناصرخسرو و انوری و خاقانی و مولوی و سعدی و حافظ و بیدل و صائب و امیرخسرو و غنی و اقبال و بسا مقبلان دیگر پرتاب شده است و تا دوردستها، تا خراسان و بخارا، تا قونیه و بلخ، تا سمرقند و خجند، تا طوس و تاشکند، تا فرخانه و فرغار، تا فاریاب و بدخشان، تا دهلی و لاهور، تا کشمیر و شیراز، تا غزنی و تبریز رفته و سرزمینها و جانهای بسیاری را تسخیر کرده و رمز گشایش و گسترش مرز و بومی بوده که از شاهراه زبان فارسی و معبر معانی و بیان میگذشته است.
به همین دلیل است که وقتی علی دهباشی به افغانستان میرود، مردم، به روایت سیدرضا محمدی، در نامهای که از کابل به نگارنده نوشته و در کتابی به طبع رسیده، مثل یک پادشاه از او استقبال میکنند.
از طرفی وسعت مراودات دهباشی با اهالی فرهنگ و هنر، بالطبع، فسحتی از آن گونه که سعدی میگوید، برایش به ارمغان آورده است:
وسعت میدان ارادت بیار
تا بزند مرد سخنگوی، گوی
و همین وسعت و فسحت، به انتشار صحیفهها و تصانیفی از نویسندگان، شاعران و پژوهشگرانی انجامیده که باز به تعبیر شیخ اجل، باد خزان را بر ورق او دست تطاول نیست و گردش زمان عیش ربیعش را به طیش خریف مبدل نمیتواند کرد.
باری، مبالغه نیست اگر از منظر کلام خواجه، در کلک شیرینسلک او که جوهر آن، همانا خون جاری و جوشان از سرچشمههای قلب و روح اهالی فرهنگ و هنر فارسی است، نظر کنیم:
آب حیوانش ز منقار بلاغت میچکد
زاغ کلک او به نام ایزد، چه عالیمشرب است
از این منظر، شیرازهای که دهباشی به نام «کلک» و «بخارا» یا «سمرقند» و «طاووس» بسته است و مقالات و مقولات بسیاری را که حاکی از زمانه و احوال این روزگار برزخی و گاهی دوزخی است، به رشته تحریر درآورده، بیتردید گواهی صادق بر طریقت اوست. طریقتی که اگرچه اغلب معیشت دهباشی و نظایر معدود او را در طول تاریخ، «این دبیرِ گیج و گول و کوردل»، با دشواری مواجه کرده؛ اما نتوانسته خللی در مشیت ایشان وارد کند. همین بحران مالی و مادی است که باعث شده او بارها و بارها برای قوام و دوام مجلههای خود، کتابخانههایش را بفروشد؛ یعنی آنها را بلاگردان یا پیشمرگ «کلک» و «بخارا» کند؛ نوشدارویی که خوشبختانه همیشه پیش از مرگ سهراب به داد او رسیده و مانع جداشدن روح از کالبد مجلههایش شده است.
دهباشی تاریخ را خوانده و دانسته در این راه گام نهاده و نیک میداند که اهل فضل، اگر نه مهدورالدم، همواره در این مُلک، محروم و مهجور و لاجرم مجرماند. و میداند که بخت سیاه اهل هنر، تنها زمانی سبز میشود که برف سرخ ببارد از آسمان. باورِ لابد و لاعلاج خاقانی همچنان بعد از قرنها مانند غل و زنجیر بر دست و پای اوست:
کارکرد جهان دون عجب است
همه سوگ است و نام آن طرب است
آنکه نادان ستور او به تگ است
وآنکه دانا کمیت او عقب است
گر فروتر نشست خاقانی
چه کند روزگار بیادب است
قل هو الله نیز در قرآن
زیر تبت یدا ابیلهب است
باری، پوستینی کهنه دارد او، یادگار از روزگارانی غبارآلود. پوستینی که در این «روزگارآلود»، مانده میراث از نیاکانش. و معلوم نیست این پوستین، این سالخورد جاودانمانند که از اخوان به او رسیده، بعد از وی، آنهم در این روزگار جعلی قلعاندود که هر طلایی اغلب خرج مُطلّا میشود، با بر و دوشِ چه کسی کار داشته باشد. دهباشی البته هرگز این مرقّعپوستینِ کهنه خود را با هیچ خلعتی بدل نکرده است؛ چراکه خوب میداند هیچ جُبّه زربفتِ رنگینی، از مرقّعپوستین کهنه او پاکتر نیست و یقین، واقف است که باید به هر نحو، این پوستین کهنه را همچنان پاک و دور از رُقعه آلودگان دارد؛ چراکه از روز ازل در گوشش خواندهاند که:
هنر باید و فضل و دین و کمال
که گاه آید و گه رود جاه و مال
باری:
غیر از هنر که تاج سر آفرینش است
بنیاد هیچ سلطنتی جاودانه نیست.