جریان روشنفکری؛ مرغ عزا و عروسی
«بازیگران اساسا گاوند»، «او برای - کلارک گیبل- هر کاری غیر از بازیگری زیادی احمق بود»، «فیلسوفان پفیوزان تاریخاند»، «به سراغ زنان که میروی تازیانه را فراموش مکن»، «استالین به خاطر مجموعه کارهایش قابل ستایش است»؛ این جملات را افراد عامی و کمسواد نگفتهاند، شاید پذیرش اینکه انسانهای روشنفکر و اثرگذاری همچون آلفرد هیچکاک، جان وین، دکتر علی شریعتی، فردریش نیچه و ابراهیم گلستان گویندگان جملات فوق بودهاند غیر قابل باور و چهبسا خیالپردازی ذهنی به نظر بیاید، ولی واقعیت این است که این جملات را همین افراد گفتهاند.
بنیامین نجفی: «بازیگران اساسا گاوند»، «او برای - کلارک گیبل- هر کاری غیر از بازیگری زیادی احمق بود»، «فیلسوفان پفیوزان تاریخاند»، «به سراغ زنان که میروی تازیانه را فراموش مکن»، «استالین به خاطر مجموعه کارهایش قابل ستایش است»؛ این جملات را افراد عامی و کمسواد نگفتهاند، شاید پذیرش اینکه انسانهای روشنفکر و اثرگذاری همچون آلفرد هیچکاک، جان وین، دکتر علی شریعتی، فردریش نیچه و ابراهیم گلستان گویندگان جملات فوق بودهاند غیر قابل باور و چهبسا خیالپردازی ذهنی به نظر بیاید، ولی واقعیت این است که این جملات را همین افراد گفتهاند. چنانچه اگر کمی بیشتر هم وقت صرف کنیم، بتوانیم سخنان بیشتری از این سنخ که روشنفکران، ادیبان و اهل اندیشهای را که در برههای از زمان به زبان آوردهاند، پیدا کنیم.
حالا تکلیف ما با این فکتهای تاریخی چیست؟ آیا میتوانیم گویندگان را یکسره محکوم و به سخره بگیریم؟ شاید کار سادهتر این باشد که به جای وقتگذاشتن و مطالعه عمیق آثار این افراد، به همین یکی، دو جمله که با یک سرچ اینترنتی ساده هم به دست میآید، بسنده کرد و بعد در جایگاه یک دانای کل، اندیشه و شخصیت این افراد را قضاوت و برایشان حکم جهالت و گمراهی صادر کرد! و تصور کرد که پنبه آنها را به همین راحتی میتوان زد.
اخیرا میزگردی با عنوان «سهم روشنفکران درعقبماندگی اقتصاد ایران» برگزار و مباحثی در آن مطرح شد که نیازمند نقد و بررسی است.
اما شاید پرسش کلیدی این باشد که اکنون چه ضرورتی برای طرح چنین بحثی درباره جریان روشنفکری و معرفیکردن آن به جامعه به عنوان بانی وضع موجود اقتصاد پیش آمده که اینچنین یکطرفه چهرههایی مانند ابراهیم گلستان، هوشنگ ابتهاج، غلامحسین ساعدی، فروغ فرخزاد، مسعود کیمیایی و... در جایگاه متهم نشانده میشوند؟ شاید بیراه نباشد که مرگ ابراهیم گلستان بهعنوان یکی از اصلیترین نمادهای جریان روشنفکری فرصت مناسبی را فراهم آورد که چنین محملهایی در نقد او و جریان موسوم به روشنفکری چپ به راه بیفتد. اما نکته مهمی که به نظر میرسد حاضران در این میزگرد آن را سهوا یا عمدا در نقد جریان چپ نادیده گرفتهاند، این است در سالهای دهه 1950 تا 1980 جریان غالب روشنفکری و مبارزاتی در دنیا متأثر از اندیشه و الگوی چپ مبتنی بر نوعی عدالتخواهی بوده است که از شرق تا غرب را فراگرفته بوده است، تا جایی که در دل سرمایهداریترین کشور آن زمان یعنی آمریکا جریان «مکارتیسم» در دهه 1950 از ترس نفوذ و گسترش تفکر چپ دست به تصفیه بسیاری از اهالی فرهنگ و هنر و سینما به بهانه کمونیستبودن این افراد زد. حتی پس از پیروزی انقلاب اسلامی در سال 1358 چپهای اسلامی که پیشتر عرصه مبارزاتی را در حضور چپهای مارکسیست برای خود تنگ میدیدند، تلاش کردند در یک اقدام رادیکال با تسخیر سفارت آمریکا یکهتاز میدان سیاست شوند. بنابراین آنچه واضح به نظر میرسد این است که گفتمان چپ که موفق شده بود خود را بهعنوان گفتمان مروج عدالتخواهی و امپریالیسمستیزی در اذهان همگان جا بیندازد، در آن روزها و سالها خریدار بسیاری داشت و هیچ نشانهای هم دال بر اشتباهبودن یا به بیراههرفتن و مضمحلشدن آن در آینده به چشم نمیآمد و هنوز فروپاشی بزرگترین قلمرو جغرافیایی چپ پس از 70 سال نمایان نشده بود که برخی صاحبنظران منتصب به جریان لیبرال در ایران، پیروزمندانه شکست گفتمان چپ را به حساب خود واریز کنند.
اما سؤال مهم این است که آیا افراد حاضر در این میزگرد خودشان را در دایره روشنفکری تعریف نمیکنند؟ اگر پاسخ منفی است باید از این افراد پرسید که سهم خودتان به عنوان بخشی از جریان روشنفکری در وضعیت کنونی اقتصاد کشور چه میزان است؟ یعنی آن روشنفکران که خیلیهایشان چند سال و حتی چند دهه از پایان عمرشان میگذرد، اندیشهشان هنوز آنقدر اثرگذار است که وضع فعلی اقتصاد ایران را شکل داده و سهمشان از حاضران امروزی در عرصه تصمیمسازی و سیاستگذاری و عرصه اندیشهورزی بیشتر است؟
در نهایت میتوان گفت هر کسی حق دارد با مجموعه شرایط زیستی خود، اندوخته خود از علم و انواع پدیدههای زمینی و آسمانی اظهارنظر کند ولی لازم است ما هم بهعنوان مخاطب این نظرات را خیلی جدی نگیریم.