|

تو نزدیکی

یک ماهی شده بود که بازداشت بودی. ما انتظارمان این بود که برای تولدت خانه باشی و همه خوشحال باشیم. تولدت آمد و نیامدی. کیک در تحریریه با شمع روشن آمد و کسی عکس‌هایت را جلوی کیک گذاشت و ما کیک را بریدیم به امید اینکه در مناسبت‌های بعدی،‌ مثلا سالگرد ازدواجت، تولد مادرت و هزار اتفاق دیگر، خانه‌ای و ما هم دل‌خوشیم به بودنت... هزار اتفاق دیگر آمد و تو نیامدی...

تو نزدیکی
شهرزاد همتی دبیر گروه جامعه روزنامه شرق

 یک ماهی شده بود که بازداشت بودی. ما انتظارمان این بود که برای تولدت خانه باشی و همه خوشحال باشیم. تولدت آمد و نیامدی. کیک در تحریریه با شمع روشن آمد و کسی عکس‌هایت را جلوی کیک گذاشت و ما کیک را بریدیم به امید اینکه در مناسبت‌های بعدی،‌ مثلا سالگرد ازدواجت، تولد مادرت و هزار اتفاق دیگر، خانه‌ای و ما هم دل‌خوشیم به بودنت... هزار اتفاق دیگر آمد و تو نیامدی... چند ساعت مانده بود به سال تحویل، نمی‌دانم... شاید شش، هفت ساعت... می‌دانستم زنگ می‌زنی... قرار بود سال را پشت در زندان قرچک تحویل کنیم... شماره آشنای تلفن کارتی قرچک روی تلفن همراهم افتاد. موسیقی را حاضر کرده بودم. گفتم می‌خواهم چیزی بگذارم بشنوی... موسیقی روشن شد و کسانی خواندند:‌ تو نزدیکی که ماهیا، به سمت خونه برگشتن، به عشقت راه دریا رو، بازم وارونه برگشتن، تو این دنیا یه آدم هست که دنیاشو تو می‌بینه، کسی که پای هفت‌سینش، یه عمره سیب می‌چینه... آهنگ تا آخر خواند و تو زمزمه‌اش می‌کردی و من این طرف اشک می‌ریختم. عید را تبریک گفتی و گفتم که با هم تحویلش می‌کنیم و تحویلش کردی... تو این طرف دیوار و ما آن طرف دیوار.... دوباره تولدت شده، دوباره کیک ما کسی را ندارد که شمعش را فوت کند. این‌ بار بهت عظیمی را در قلبمان داریم... صبح اول وقت، درست وقتی که در حال بررسی کارهای کوچکی برای تولدت بودیم، خبر ابلاغ حکمت آمد؛ 13 سال حبس برای تو و 12 سال هم برای الهه. این چشم‌ها چند تولد دیگر و چند نوروز دیگر به راه بماند که بگویم تو نزدیکی؟‌ الهه نزدیک است و می‌شود کمی خندید؟‌ نیلوفر جان، تولدت مبارک... نمی‌دانم بعد از شنیدن حکم، تو و الهه چه کردید؟‌ نمی‌دانم کسی برایتان در زندان شمعی روشن کرده یا نه... نمی‌دانم سر روی شانه چه کسی گذاشته‌اید و به بلندای حکمی که سر جمعش برای هر دو شما 25 سال است، چطور نگاه می‌کنید؟‌ اما برای ما اینجا، پشت دیوارها، زمان می‌ایستد و آدم‌ها شوری اشکشان را با شیرینی کیکی پنهان می‌کنند که کسانی در تحریریه با خنده‌های مصنوعی بریده‌اند و به چیزهای بهتری برای شما دو نفر و روزنامه‌نگاری در ایران فکر کرده‌اند... ما اینجا، در تحریریه‌ای که امروز شلوغ است برای تولد نیلوفر و به یاد الهه، به امید روزهای روشن برای روزنامه‌نگاری ایران. از این روزها برای همه چیزهایی که گذراندیم غمگینیم. برای 396 روز بازداشت موقت و موهایی که پشت دیوارهای زندان در انتظار بازگشت شما سفید شد غمگینیم... من اما با اینکه نوروز نیامده، دوباره با خودم آن نوای غمگینانه را که نزدیکی سال تحویل گوش کردیم مرور می‌کنم و می‌گویم: تو نزدیکی نیلوفر جان... تو نزدیکی الهه جان... تو نزدیکی...