نامه مادر دانشآموز سمپادی به «شرق»:
اشتباه فکر میکردیم
برای من قبولشدن پسرم در آزمون سمپاد و رفتن به پایه هفتم در یکی از مراکز علامه حلی، اتفاق شادی بود که این روزها کمتر رخ میدهد. فکر میکردم خیالمان بابت سالهای دبیرستان فرزندم راحت شد. فکر میکردم که دیگر غولی به نام کنکور وجود ندارد و شهریه رفتن به مدرسه غیرانتفاعی قرار نیست کمرمان را بشکند. بهعنوان یک مادر خیلی زود فهمیدم چقدر سطحی با قضیه برخورد کرده بودم.
برای من قبولشدن پسرم در آزمون سمپاد و رفتن به پایه هفتم در یکی از مراکز علامه حلی، اتفاق شادی بود که این روزها کمتر رخ میدهد. فکر میکردم خیالمان بابت سالهای دبیرستان فرزندم راحت شد. فکر میکردم که دیگر غولی به نام کنکور وجود ندارد و شهریه رفتن به مدرسه غیرانتفاعی قرار نیست کمرمان را بشکند. بهعنوان یک مادر خیلی زود فهمیدم چقدر سطحی با قضیه برخورد کرده بودم.
من هم مثل همه شنیده بودم که بچه قرار است تکبعدی از آب درآید، قرار است مدام درس بخواند، قرار است نتواند نفس بکشد و... . فکر میکردم همه اینها برای آن هدف بزرگتر و موفقشدن و رفتن به دانشگاه ضروری است؛ اما در همان چندماهه، ذهنیتم تغییر کرد.
خیلی زود فهمیدم که شرایط در مدارس سمپاد متفاوت با آن چیزی است که دربارهاش گفته میشود. تنوع فرهنگی، تنوع تحصیلی، تأکید بر علاقه و از همه مهمتر آمادهشدن برای شرایط کاری و برنامهریزی شغلی. تنوع فرهنگی از بهترین مزایای دبیرستان بود.
دیگر دغدغه فلان کفش و فلان مدل لباس را نداشت و از نوع ماشین کلافه نبود. به خاطر تفاوت شغلی پدر و مادرها، فرهنگها فرق داشت، دیگر مهم نبود پدر و مادرت چقدر درآمد دارند و کدام وسیله را میتوانند برایت بخرند. همه بچهها کنار هم بودند؛ بیآنکه تبعیض مالی حس کنند.
کمی بعدتر، وقتی بچهها و علایقشان از طرف مدرسه شناخته شد، به گروههای پژوهشی هدایت شدند، با خواسته خودشان یک موضوع برای تحقیق و برنامهریزی انتخاب کردند؛ از نوروساینس تا داستاننویسی خلاقه، از تهیه دارویی گیاهی تا عکسالعمل جانداران در شرایط قحطی، کسانی هم که عاشق برنامهنویسی بودند، راهشان آسانتر بود. پلههای مدرسه با گلدانهایی که باید مراقبت میکردند، پر بود. سه روز در هفته، بچهها آزمایشگاههای شیمی و فیزیک و زیست میرفتند. فضای درسخواندن متفاوت بود، تکلیف هم داشتند، زیاد هم بود.
کتابها با کتابهای بقیه دبیرستانها فرق داشت؛ اما هم معلمان مانند برادران بزرگتر رفتار میکردند و هم بیشتر بچهها به تحقیق و پژوهش تشویق میشدند. انگار دنیای دیگری گشوده شده بود؛ اما کمی بعد خبر رسید که تغییراتی در راه است. بحث آزمون ورود به دبیرستان پایه دوم و تغییر مقطع مطرح شد. دوباره انگار قرار بود تستزدن برای موفقشدن، جای درسخواندن همراه با علاقه را بگیرد؛ تغییراتی که سیاست مورد علاقه کلاسهای تستزنی و آموزشگاهها را اجرائی میکرد. تستزدن و آزموندادن باید بخشی از ذهن دانشآموزان و خانوادههایشان را اشغال میکرد. خانوادهها و دانشآموزان باید در کنار همه فعالیتهایی که انجام میدهند، وقتی را هم برای تمرین تستزنی در نظر بگیرند و تستهایی را تمرین کنند که هیچ ارتباطی به درسهایشان ندارد. همه چیز انگار به هم ریخته است. نگرانی هم در خانه و هم در مدرسه.
دانشآموزان نمیدانند به علایقشان و به پژوهشهایشان برسند یا بروند و در کلاسهای تستزنی برای تیزهوشان شرکت کنند. خانوادهها هم ماندهاند که دوباره کدام کتاب را بخرند یا کدام کلاس را ثبتنام کنند.
رقابتی که فراموش شده بود، دوباره برگشته است.