|

در حاشیه کتاب «خشونت‌پرهیزی: تاریخچه‌ای فراتر از افسانه»

زمانی آینده بهتر بود

دومنیکو لسردو در کتاب «خشونت‌پرهیزی: تاریخچه‌ای فراتر از افسانه»، می‌گوید شکل‌گیری تدریجی جنبش خشونت‌پرهیز بیش از هرچیز حاصل ناامیدشدن مردم از انقلاب‌ها یا جنگ‌هایی بود که پس از پیروزی به وعده‌هایشان درباره صلح پایدار وفا نکردند.

زمانی آینده بهتر بود

پیام حیدرقزوینی

دومنیکو لسردو در کتاب «خشونت‌پرهیزی: تاریخچه‌ای فراتر از افسانه»، می‌گوید شکل‌گیری تدریجی جنبش خشونت‌پرهیز بیش از هرچیز حاصل ناامیدشدن مردم از انقلاب‌ها یا جنگ‌هایی بود که پس از پیروزی به وعده‌هایشان درباره صلح پایدار وفا نکردند. او با بررسی تاریخی روندهایی که به ظهور جنبش خشونت‌پرهیز منجر شدند، نه‌تنها نشان می‌دهد که این تاریخی است آکنده از کلیشه‌های جعل شده، بلکه فراتر از این، این پرسش را هم مطرح می‌کند که آیا جنبش خشونت‌پرهیز به وعده‌های خود وفادار مانده است؟ او به نقل قولی از کورت ولنتاین،‌ کمدین و دوست برتولت برشت، اشاره می‌کند که در مواجهه با وعده‌های وفانشده جنگ‌ها و انقلاب‌ها گفته بود «زمانی آینده بهتر بود!».

لسردو در این کتاب که با ترجمه منیژه نجم‌عراقی در نشر بازتاب‌نگار منتشر شده، نشان می‌دهد که تأکید بر خشونت‌پرهیزی در عمل نه یکی از اصول اخلاقی جهان ما بلکه بخشی از ایدئولوژی مسلط در جهان ماست.

لسردو با بررسی مهم‌ترین نمونه‌های جنبش‌های خشونت‌پرهیز بر روی تضادهای پیش‌روی این جنبش‌ها دست می‌گذارد و نشان می‌دهد که چهره‌هایی که به‌عنوان نمادهای این جنبش‌ها شناخته می‌شوند، در بسیاری موارد در مواجهه با خشونتی از پیش موجود به‌گونه‌ای دیگر عمل کرده‌اند. او می‌گوید «تضادهای خانمان‌سوز» بارها به از‌هم‌پاشی خشونت‌پرهیزی منجر شده است. او تضادی را مثال می‌زند که در مواجهه با قانون دستگیری برده‌های فراری و جنگ داخلی در آمریکا پیش آمد:‌ «در دوره‌ای که گریزی نبود جز انتخاب میان خشونتی که سیاهان را غل و زنجیر و شکنجه می‌کرد و خشونتی که شکست ایالت‌های برده‌دار و در نهایت الغای برده‌داری را هدف می‌گرفت، آنجلیکا گریمکه کنشگر کوئیکر انجمن آمریکایی صلح، نامی اکنون آشنا را دیدیم که آشکارا از گزینه دوم این دوراهه اخلاقی جان‌سوز دفاع می‌کند».

کتاب نشان می‌دهد که مبنای محکومیت بی‌قیدوشرط خشونت درواقع چیزی جز «تصوری جزمی» از بحران‌های مهم تاریخی نیست. این تصور جزمی بیرون از این بحران‌ها و با خونسردی محاسن و معایب مبارزه مسلحانه یا صلح‌آمیز را بررسی می‌کند؛ درحالی‌که مسئله نه انتخاب یکی از این دو راه بلکه گزینش میان دو شکل از خشونت است.

نمونه دیگری که لسردو مطرح می‌کند، موضع مبارزان سوسیالیست در آغاز جنگ جهانی اول است. آنها نیز با آغاز جنگ جهانی اول به مبارزه با نظامی‌گری و مسابقه تسلیحاتی و خطرات جنگ برخاسته بودند اما خیلی زود با همان دوراهی روبه‌رو شدند:‌ «انقلاب اکتبر به کشتاری –در روسیه- پایان داد که در جریان آن قصد برقراری دوستی میان سربازان دو سوی جبهه با مشتی آهنین پاسخ گرفته بود. به بیان دیگر، قانون و دستگاه دولت تمامی مردان بالغ (یا حتی نوجوان) را ملزم کردند آماده کشتن یا کشته‌شدن باشند. فراریان به جوخه آتش سپرده می‌شدند». این مسئله در عمل به وضعیتی منجر شد که انتخاب میان خشونت و عدم خشونت ناممکن شد. دوراهه‌ای پیش آمد که یک سویش خشونت جنگ بود و سوی دیگرش قهر انقلابی. در جنگ جهانی دوم نیز باز نمونه مشابه دیگری وجود داشت. مثلا در ایتالیا مقاومت چریکی را جوانانی شروع کردند که از عضویت در ارتش سالو تن زده بودند و راه کوهستان را در پیش گرفته بودند. اینجا نیز باز دوراهی دیگری پیش‌رو بود: «پذیرفتن نقش گوشت دم توپ در جنگی رسوا که جمهوری موسولینی و رایش سوم راه انداخته بودند؛‌ یا جنگ مسلحانه برای نابودکردن نازیسم و فاشیسم. بار دیگر یکی از بحران‌های مهم تاریخی انتخاب میان گونه‌های خشونت را الزام می‌کرد».

لسردو استدلال می‌کند که آنچه با عنوان خشونت‌پرهیزی تبلیغ شده، در عمل نتایجی متفاوت در پی داشته است. او به‌جای درافتادن در بحث‌های نظری که ربطی به واقعیت ندارند، به دل واقعیت رفته و به بررسی بحران‌های مهم تاریخی پرداخته است. او نشان می‌دهد که در میانه این بحران‌ها نه‌تنها بخش‌های مهمی از جنبش‌های مختلف خشونت‌پرهیز به این نتیجه رسیدند که چاره‌ای جز تأیید یا تشویق استفاده از سلاح ندارند بلکه حتی در مواردی پافشاری‌شان به اصل خشونت‌پرهیزی به نتیجه‌ای وارونه منجر شده و تنها به طولانی‌شدن یا شدت‌گرفتن خشونت انجامیده است.

لسردو هوشمندانه به بررسی دو سنتی می‌پردازد که کاملا متضاد با هم جا زده شده‌اند. او می‌گوید معمولا جنبشی را که از گریسون تا گاندی ادامه یافته در تضاد با جنبشی می‌دانند که از مارکس و انگلس به لنین می‌رسد. به باور لسردو این تضاد بی‌معنی است. باوری که به تضاد این سنت تأکید دارد، درواقع بر پایه انکار اشتراکات مهم این دو سنت بنا شده است؛ اشتراکاتی که البته فقط به انتقاد از برده‌داری و استعمارگری غرب محدود نمی‌شود. او به درستی می‌گوید که با وجود تفاوت‌های شکلی، این دو جنبش یا دو سنت آرزویی مشترک دارند: تحقق نظامی که بارزه اصلی‌اش محو هر شکلی از خشونت و فشار باشد. نمونه‌ای تاریخی که لسردو در اینجا مثال می‌زند به انجمن عدم مقاومت نیوانگلند مربوط است. او به نقل قولی از گریسون اشاره می‌کند که گفته بود:‌ «کوشش انسان برای اداره خود به مدد قوانین بیرونی و مجازات‌های جسمانی کاری عبث است و تا ابد باید چنین باشد؛ و... همین فرضیه، که انسان حق سرکوب برادر خود را دارد، سرچشمه تمامی شکل‌های بی‌عدالتی و ستمی بوده که دامن‌گیر کره زمین شده است». در مواجهه با این رویکرد، انجمن عدم مقاومت نیوانگلند از سوی مخالفانش مهتم شد که در آرزوی زندگی در جهانی بدون حکومت یا بدون دولت است و این اتهام چندان بیراه هم نبود. درواقع ادامه خشونت‌پرهیزی به این خواست و باور می‌رسد که خشونت و فشار سیستم‌ها نیز برچیده شود و این خواست کاپیتینی، برجسته‌ترین نماینده خشونت‌پرهیزی در ایتالیا بود که گفته بود پلیس و زندان باید برچیده شوند. جالب‌تر اینکه خود کاپیتینی گفته بود که باید «دولت و انقلاب» لنین با نگاهی مثبت ارزیابی شود.

آنچه کاپیتینی، این چهره‌ مشهور جنبش خشونت‌پرهیز، گفته بود، یادآور سنت دیگر یعنی کارل مارکس است. لسردو با اشاره به این شباهت آشکار نوشته:‌ «پیش‌نگری و آرزوی مارکس –بر مبنای تحلیلی از نقش دولت و ارتش آن در سرکوب انقلاب‌ها یا حتی فقط اعتراضات برده‌های مزدی و استثمارشد‌گان و ستمدیدگان- پایان دولت بود یا پایان دولت به معنای سیاسی امروز».

لسردو در نهایت این پرسش را مطرح کرده که امروز چگونه باید راه خود را بیابیم؟ او می‌گوید در سراسر قرن بیستم سه کلان‌روایت به نزاع پرداختند. از یک ‌سو، هواداری ویلسون از مداخله آمریکا در جنگ جهانی اول به بهانه کمک به گسترش دموکراسی در سراسر جهان بود و صلح پایداری که در پی آن محقق می‌شد. از طرفی دیگر، با لنین روبه‌روییم که تحقق این هدف را تنها از طریق سلسله‌ای از انقلاب‌هایی می‌دانست که با نابودکردن سرمایه‌داری و امپریالیسم درواقع نظامی را درهم می‌کوبید که شر جنگ ریشه در آن داشت و در نهایت گاندی که جهانی بدون خشونت را در پیروزی اصل والای اخلاقی می‌جست که خود بر آن گواهی می‌داد.

لسردو می‌گوید در جهان کنونی ما تنها کلان‌روایتی که از نظر سیاسی هنوز زنده است، همان روایت ویلسون است که البته از کلان‌روایت گاندی که امروز درواقع نقشی دست‌دوم دارد، بهره‌ای ماهرانه برده است. مثال‌های سلطه این کلان‌روایت امروز به وفور قابل مشاهده است: «استقبال از انقلاب‌های رنگی که به ظاهر با پرچم خشونت‌پرهیزی پیش می‌روند، اما در عمل از دستگاه خوفناک نظامی و اقتصادی و چندرسانه‌ای آمریکا و غرب سود می‌جویند، به قصد گسترش دموکراسی است و پی‌آمد آن رسیدن به صلح. بر حسب مورد، این هدف می‌تواند با توسل به سلاح از این هم جلوتر برود، با اردوکشِ‌های نظامی به قصد گسترش حوزه دموکراسی».

بر این اساس لسردو به درستی می‌گوید که غرب لیبرال با استفاده از شعار تحقق صلح پایدار در نتیجه گسترش یا به عبارت بهتر «تحمیل» دموکراسی در سراسر جهان درواقع نقاط قوت همان سنت فکری را نابود کرد که خود به آن توسل جسته بود و به دنبال درون‌مایه‌های آرمانی انقلاب فرانسه و انقلاب اکتبر رفت؛ که هر دو وعده صلح پایدار و برادری میان ملت‌ها را می‌دادند که در نتیجه سرنگونی رژیم استبدادی فئودالی یا سرمایه‌داری پیشین محقق می‌شد.

بررسی‌های تاریخی لسردو ما را با این پرسش بنیادی روبه‌رو می‌کند که در برابر خشونتی که هر روز در گوشه‌ و کنار جهان به شکل‌های مختلف در حال بازتولید است، چه موضعی باید داشت؟ قهرمان‌های دوران ما کسانی هستند که جایی در معبد خشونت‌پرهیزی داشته باشند و این در حالی است که خشونت ملموس و آشکار همه‌جا در کمین است و دهه‌ها‌ست حتی نسبت به محیط زیست هم اعمال می‌شود. جهان غرب تصویری کج و معوج از گاندی را ستایش می‌کند اما چشم بر خشونت اسرائیل می‌بندد. در این بستر، باید خشونت ضعیف‌ترها را محکوم کرد و هم‌زمان به خشونت قدرتمندان مشروعیت بخشید. لسردو می‌پرسد که آیا روستایی‌های فلسطینی که زمین‌شان را مصادره‌شده می‌بینند و می‌خواهند به هر وسیله حتی با مرگ خود جلوی این ستم و خشونت را بگیرند، واقعا خشن‌تر از استعمارگران و سربازان اسرائیلی‌اند که در پناه دستگاه عظیم نظامی بی‌دغدغه و در امنیت کامل دست به عمل می‌زنند؟ او معتقد است تا زمانی که سیاست کشورگشایی و چپاول و سلطه‌گری برچیده نشود، آفت جنگ را باید با نهادهایی مثل سازمان ملل متحد مهار و محدود کرد؛ همین نمونه اخیر حملات اسرائیل عبث‌بودن این منطق را 

نشان می‌دهد.