|

قاچاقچی‌ها به بهشت می‌روند!

احتمالا در کمتر فیلمی در تاریخ سینمای ایران و جهان، کاراکتر فیلم در تعامل با دنیای «کثیف» مواد مخدر، از طریق انتخاب آگاهانه ارتکاب «قاچاق»، از سمت تردید اخلاقی به سمت خوشبختی و رستگاری اخلاقی ظاهری حرکت کرده است!

قاچاقچی‌ها به بهشت می‌روند!

ایمان دمیری

 

احتمالا در کمتر فیلمی در تاریخ سینمای ایران و جهان، کاراکتر فیلم در تعامل با دنیای «کثیف» مواد مخدر، از طریق انتخاب آگاهانه ارتکاب «قاچاق»، از سمت تردید اخلاقی به سمت خوشبختی و رستگاری اخلاقی ظاهری حرکت کرده است!

شخصیت‌های مردد و خاکستری فیلم «ملاقات خصوصی» با انتخاب آگاهانه قاچاقچی‌بودن (قاچاقچی به معنای سینمایی و نه حقوقی) و ارتکاب قاچاق شیشه به صورت مکرر و حرفه‌ای، به خوشبختی و رستگاری اخلاقی ظاهری می‌رسند!

شخصیت زن فیلم با بازی «پریناز ایزدیار» در تصمیمی کاملا آگاهانه و اختیاری «انتخاب» می‌کند که شیشه وارد زندان کند. آن هم از کثیف‌ترین و پست‌ترین راه ممکن؛ بلعیدن شیشه. جاسازکردن آن در شکم و بیرون‌آوردن آن در کابین ملاقات خصوصی با شوهر در زندان؛ آن هم به دفعات و کرات!

شخصیت مرد فیلم با بازی «هوتن شکیبا» هم در تصمیمی کاملا آگاهانه و اختیاری «انتخاب» می‌کند که شیشه‌ها را در کابین ملاقات خصوصی از همسرش تحویل گرفته و در زندان توزیع کند.

قاعدتا چنین رفتاری با هر متر و معیار اخلاقی، عملی شنیع و پست است. اما در کمال تعجب در جهان فیلم این عمل نه تنها پست و کثیف نیست بلکه مسیری است برای رستگاری اخلاقی و خوشبختی نهایی زن و شوهر فیلم!

داشتن دیدگاه متفاوت نسبت به وقایع و اتفاقات نه تنها ناپسند نیست بلکه کمک‌کردن به مخاطب برای دیدن وقایع از زاویه‌ای دیگر، کاری است بسیار پسندیده. اگر فیلمی به صورت کاملا آگاهانه «انتخاب» کند که قاچاقچی حرفه‌ای شیشه شدن را به عنوان راهی برای «رستگاری» و «خوشبختی» به مخاطب قالب کند، زنگ‌های خطر برای سینما، مخاطب و هنر به صدا در می‌آید. بدیهی است یادداشت حاضر انتقادی است به جهت‌گیری اخلاقی فیلم و نه تلاش‌های ستودنی بازیگران محبوب و هنرمندان شریف فیلم. تمام‌ تلاش «ملاقات خصوصی» همدل‌کردن مخاطب با زن و شوهر قاچاقچی فیلم است. ملاقات خصوصی نه عاشقانه است نه درام.

ملاقات خصوصی «شرافت‌بخشی» به «قاچاق مواد مخدر» است. فقط لحظه‌ای را به یاد بیاورید که مأمورین، مینی‌بوس ملاقاتی‌ها را متوقف می‌کنند و اسم زن‌های مظنون به بلعیدن مواد مخدر را برای بازرسی صدا می‌زنند. از اینکه اسم‌ پروانه (با شیشه‌های داخل شکمش) در لیست مظنونین نیست خوشحال می‌شویم. درست چند لحظه بعد، از اینکه مأمورین به اتاق ملاقات خصوصی پروانه و شوهرش حمله می‌کنند و شیشه‌ها را کشف می‌کنند ناراحت می‌شویم. چرا باید چنین حسی داشته باشیم؟ چون فیلم با هنرمندی تمام موفق شده است بین ما و قاچاقچی‌های حرفه‌ای شیشه همذات‌پنداری ایجاد کند. مبارک است! از این نظر باید به فیلم دست‌مریزاد گفت. ظاهرا پرونده‌ای واقعی مربوط به خانمی در زندان کچوئی مبنای فیلم‌نامه قرار گرفته است. اگرچه داستان به هیچ وجه به واقعیت وفادار نمانده است‌. این فیلم باهوش‌تر از آن است که به صورت اتفاقی «قاچاقچی شریف و خوشبخت» ساخته باشد. کاملا آگاهانه و هنرمندانه چنین هدفی را دنبال کرده است. برای دستیابی به این هدف، عمل کثیف «قاچاق» را در چند لایه پیچیده است تا در نهایت آن را به عنوان عملی شریف به مخاطب قالب کند. لایه اول «عشق» است. برای خلق شخصیت قاچاقچی شریف، چه چیزی بهتر از سوءاستفاده از عشق سوزان آقا معلم مظلوم بدهکار به دخترک معصوم عطار که شاعرانه در دشت و صحرا می‌خرامد و گل می‌چیند؟! لایه دوم «فداکاری» است. گویا قاچاق شیشه اگر عملی فداکارانه در پاسخ به فداکاری و پاکبازی معشوق باشد، آن‌قدرها هم بد و کثیف نیست! لایه سوم «شرایط» است. پروانه دختری است که پدر، برادر و همسرش هر سه با هم در زندان هستند و نه تنها باید بار زندگی خودش را (آن هم در محله جرم‌خیز شهر) به تنهایی به دوش بکشد بلکه باید جورکش زندگی مادر و بیماری مادرشوهر و بدهی‌ها و گرفتاری‌های برادر و پدر و شوهرش هم باشد. لایه چهارم «قاچاقچی‌های بد و خاکستری» هستند که قرار است به خلق شخصیت «قاچاقچی شریف» کمک کنند‌‌ و سپر بلای آنها باشند. و یک فیلم باید چقدر باهوش باشد که از «کلیشه» استفاده هنرمندانه کند! بسیاری از ابهامات و سؤالات فیلم در چارچوب هدف فیلم قابل درک هستند. اگر قرار باشد قاچاقچی زن فیلم، دوست‌داشتنی و سرخوش باشد، وسط محله جرم‌خیز شهر، دشتِ گل، سبز می‌کنیم تا او را در مراتع سبز بگردانیم! و اگر قرار است قاچاقچی مرد فیلم را شخصیتی بامرام و فداکار نشان دهیم، بدیهیات قانونی را فراموش کرده و وجود شریک و معاون جرم را راهی برای «تخفیف» مجازات جا می‌زنیم. حتی اگر از نظر قانون، وجود معاون و شریک بیشتر، به معنای مجازات شدیدتر باشد. (و حداقل اینکه تعدد شرکا و معاونین جرم به هیچ وجه از موجبات تخفیف مجازات نباشد) فیلم تا سکانس حضور اول زن و شوهر نزد بازپرس هنوز دست خود را به صورت کامل رو نکرده است. پروانه گرفتار شده است و همه در حق او نامردی کرده‌اند. فرهاد دروغ می‌گوید، نامردی می‌کند و آزاد می‌شود. اما درست در زمانی که منتظر تمام‌شدن فیلم هستیم، ناگهان فرهاد متحول می‌شود. به زندان برمی‌گردد‌ و فداکارانه و شرافتمندانه نقش خود در ارتکاب قاچاق را می‌پذیرد و از پروانه و مخاطب دلبری می‌کند. و سرانجام در صحنه نازیبای انتهای فیلم، پروانه و فرهاد که هر دو تبدیل به قاچاقچی‌های حرفه‌ای شده‌اند، در فضایی هندی و عاشقانه، در اتاق ملاقات خصوصی زندان به رستگاری و خوشبختی می‌رسند! قاچاقچی‌های حرفه‌ای می‌توانند شریف و خوشبخت باشند. حتی دستگیری و مجازات و زندان هم لزوما مانع شرافت و خوشبختی آنها نیست! شاید قطب‌نمای‌ اخلاقی ما مخاطبان خراب است. شاید ناتوانی در درک مفهوم «قاچاقچی شریف و خوشبخت» ناشی از تعصب و کوتاهی فکر ما بینندگان است. شاید لیاقت هنری ما همان فیلم‌های کلیشه‌ای تلویزیون باشد. چه بسا قاچاقچی‌های حرفه‌ای شیشه هم شریف و خوشبخت باشند. اصلا در شرایطی که به یمن وضعیت اقتصادی، زندگی شرافتمندانه برابر با فقر و فلاکت است، چه بسا انتخاب آگاهانه قاچاقچی‌بودن، عین شرافت و خوشبختی است. همان‌طور که انتخاب آگاهانه شرافت‌بخشی به قاچاقچی‌های شیشه می‌تواند‌ راهی برای خوشبختی باشد!