چرا انسان باید خردمند نباشد؟
گاهی یکسری از موضوعات بدون آنکه استدلالی برای آنها مطرح شده باشد، بدیهی فرض میشود؛ اما وقتی به عمق آنها برویم و نظرات مختلف را پرسوجو کنیم، آن فرضهای بهظاهر بدیهی زیر سؤال میروند. البته با وجود اینگونه شکهای گاه بنیانافکن، درهای جدیدی نیز بهسوی انسان گشوده میشود. میتوانیم اعماق این فرضها را دیده و آنها را از پیش استوارتر و کاربردیتر کنیم.
گاهی یکسری از موضوعات بدون آنکه استدلالی برای آنها مطرح شده باشد، بدیهی فرض میشود؛ اما وقتی به عمق آنها برویم و نظرات مختلف را پرسوجو کنیم، آن فرضهای بهظاهر بدیهی زیر سؤال میروند. البته با وجود اینگونه شکهای گاه بنیانافکن، درهای جدیدی نیز بهسوی انسان گشوده میشود. میتوانیم اعماق این فرضها را دیده و آنها را از پیش استوارتر و کاربردیتر کنیم. صحبتی با یکی از دوستانم سبب شد که به فکر فرو بروم و این نوشته حاصل چالشهایی است که صحبتهای آن دوست در ذهن من ایجاد کرده است. اینکه انسان باید خردمند باشد، فرضی اولیه و مورد قبول همه است. خردمندی میتواند خصلت پذیرفتهشده و درعینحال ستایششدهای برای تمام انسانها در تمام فرهنگها محسوب شود. وقتی داشتم درباره ضرورت خردمندی در جهان صحبت میکردم و اینکه در روزگار ما بیشازپیش نیازمند انسانهای خردمندی هستیم که بتوانند فراتر از معیارهای موجود بیندیشند و زندگی انسانها از هر چیزی برای آنها مهمتر باشد، دوست من ناگهان پرسید: چرا؟ چرا انسان باید خردمند باشد؟ من ناگهان از سؤال او جا خوردم. و وقتی که به خود آمدم، متوجه شدم اصلا قرار نبوده که انسان خردمند باشد و اگر خردمندی برای انسان به بقای او کمک میکرد تا این حد انسانهای خردمند در طول تاریخ بشری – یا همان تاریخ انسانهای خردمند (هوموساپینس)- کمیاب نبودند. جا خوردم. و طبق آنچه تکامل به ما میگوید، برای بقا تلاش میکنیم و این بقا شامل غذا و زیستگاه و جفت میشود؛ پس برای غذا و زیستگاه و جفت به یکدیگر حمله کرده و همدیگر را میکشیم. دقیقا مانند همان چیزی که این روزها در غزه و اوکراین شاهدش هستیم. پس اگر اینطور است، دلیلی برای خردمندی نیست. ما طبق طبیعت خود عمل میکنیم. استدلالی قوی پشت این حرفهاست؛ استدلالی که نشان میدهد چرا هنوز که هنوز است، بعد از اینهمه تجربه باز وقتی صحبت از منافع میشود، نمیتوانیم از کوچکترین شکل آن چشمپوشی کنیم. چرا آدم میکشیم؟ دزدی میکنیم؟ اختلاس میکنیم؟ و صدها چرای دیگر که همین حالا در ذهن ما مطرح میشود. انگار این طبیعت ماست که خردمند نباشیم؛ که اگر قانونی جلودارمان نباشد، همدیگر را بدریم و از بین ببریم. خیلی وقتها این استدلالِ وحشتناک اما درست در لفافه سخنان زیبا پنهان میشود. ما برای کشتن آدمها، برای جنگ، برای اختلاس و برای دزدی دلیل میآوریم. و بسیار شیک و اتوکشیده این استدلالها را بیان میکنیم و شرمی هم از آن نداریم و اصلا به فکرمان رسوخ نمیکند که شاید رفتار و اعمال من همه و همه نادرست بوده و به دیگران صدمه میزند؛ زیرا اینها همه طبیعت ماست. قرار است که به دیگران صدمه بزنیم. طبیعت ما ضد خرد و خردمندی است.
این استدلال من را تکان داد. فهمیدم که انسانیت کماکان کار بزرگی در برابر انسانها دارد. البته باید از این استدلال عبور کرد. اکثریت انسانها در سطوح مختلف در عملکرد و واکنشهای خود از همین استدلال پیروی میکنند. ما برای غذا و زیستگاه و جفت میجنگیم؛ اما نتیجه چیست؟ و چرا لازم است در این استدلال قوی زیستی تأمل کنیم؟ حیوانات دیگر هم برای این موارد میجنگند و البته تنازع بقا همین است؛ اما حیوانات دیگر قانع هستند. اینگونه نیست که بخواهند تمام دنیا را فتح کنند یا از وسایل کشتار جمعی استفاده کنند یا حتی وقتی سیر هستند، باز به دنبال غذا و کشتن دیگر جانداران بروند. و از آن بالاتر اینکه حیوانات دیگر، حتی حیوانات درنده مانند شیر و پلنگ بر سر دیدگاههای خود کس دیگری را نمیکشند. آگاهی، قدرتهای بسیاری را برای انسان به ارمغان آورده و از نظر زیستشناسی تکاملی سبب شده انسان خود تکامل و فرگشتش را در دست بگیرد؛ بنابراین دو راهحل در پیش داریم: یا باید مانند سرشت خود البته اینبار با غرایز و دلایل بیشتر عمل کرده و جهان کماکان جایی برای جنگ و کشتن باشد یا نه، بپذیریم که نیاز به رفتن به مرحلهای دیگر است. نمیتوانیم در همان حد پیشین باقی بمانیم. ما برای همان زیستن و بقا هم که شده، چارهای جز خردمند بودن نداریم.