تولد پیامبر صلح و مهربانی
جهان پر از دلالت است؛ دلالتهایی برای اندیشیدن. پس فقط کافی است سر از روزمرگیهای خود برداشته و کمی به اطراف خود بنگریم. ببینیم در اطرافمان چه میگذرد. ببینیم رفتار انسانها چگونه است. در رفتار خودمان تأمل کنیم. آیا کاری که انجام میدهیم، درست است؟ آیا امروز که گذشت کار اشتباهی انجام ندادیم؟ و اگر اینگونه بوده، چگونه میتوانیم آن را برطرف کنیم؟ البته اصراری بر این کار نیست. میتوانیم به روزمرگیهای خود ادامه دهیم. همان راه همیشگی را برویم و بازگردیم و یک بار از خود نپرسیم که معنای این زندگی چیست.
جهان پر از دلالت است؛ دلالتهایی برای اندیشیدن. پس فقط کافی است سر از روزمرگیهای خود برداشته و کمی به اطراف خود بنگریم. ببینیم در اطرافمان چه میگذرد. ببینیم رفتار انسانها چگونه است. در رفتار خودمان تأمل کنیم. آیا کاری که انجام میدهیم، درست است؟ آیا امروز که گذشت کار اشتباهی انجام ندادیم؟ و اگر اینگونه بوده، چگونه میتوانیم آن را برطرف کنیم؟ البته اصراری بر این کار نیست. میتوانیم به روزمرگیهای خود ادامه دهیم. همان راه همیشگی را برویم و بازگردیم و یک بار از خود نپرسیم که معنای این زندگی چیست. اصلا فراموشمان شود که در زندگی باید دنبال معنایی گشت و وقتی معنایی در زندگی وجود نداشته باشد، زندگی مانند مغاکی عظیم و تیره و تار است که هیچگاه نمیتوانیم از آن رهایی یابیم. اگر میخواهیم طور دیگری به زندگی خود نگاه کنیم، باید ببینیم چگونه میتوان به آن زندگی معنا و ارزش بخشید. یکی از مهمترین راهها، تعمق در زندگی کسانی است که به زیستن خود معنا بخشیدهاند. جهان افراد بزرگی به خود دیده است اما عیسی مسیح یکی از بزرگترین استثناهاست؛ زیرا زندگانی او خودِ معناست و انگار معنا به شکل مسیح تبلور یافته است. میتوانیم چه از منظر معناگرایانه و چه از منظر عرفانی به زندگانی او بنگریم. چنانکه بسیاری نگریستهاند و در ادبیات ما هم اشارههای فراوانی از زندگانی او را در آثار بزرگانی مانند حافظ و مولانا میتوان مشاهده کرد. اشارههایی که همه آن زندگی معناگونه او را یادآوری میکنند. مثلا آنجا که مولانا از زبان روحالقدس به حضرت مریم میگوید:
مریما بنگر که نقش مشکلم/ هم هلالم هم خیال اندر دلم/ چون خیالی در دلت آمد نشست/ هر کجا که میگریزی با تو است/ من چو صبح صادقم از نور رب/ که نگردد گرد روزم هیچ شب/ هین مکن لاحول عمران زادهام/ که ز لاحول این طرف افتادهام/ مر مرا اصل و غذا لاحول بود/ نور لاحولی که پیش از قول بود/ تو همی گیری پناه از من به حق/ من نگاریده پناهم در سبق/ آن پناهم من که مخلصهات بود/ تو اعوذ آری و من خود آن اعوذ/ آفتی نبود بتر از ناشناخت/ تو بر یار و ندانی عشق باخت/ یار را اغیار پنداری همی/ شادی را نام بنهادی غمی/ اینچنین نخلی که لطف یار ماست/ چونک ما دزدیم نخلش دار ماست/ اینچنین مشکین که زلف میر ماست/ چونک بیعقلیم این زنجیر ماست
این چنین تأملی در زندگانی او میتواند آتشی در دل و جان آدمی بزند. اما شاید در زمانه ما باید نشانههایی برای زندگی عادی مردمان پیدا کرد. وقتی میبینیم کوچکترین حقوق انسانی بهخصوص حق زیستن وی اینگونه پامال میشود و انسانها به بهانههای واهی مختلف کشته میشوند، یافتن این دلالتها برای زندگی عادی و معمولی از اهمیت بسیاری برخوردار است. امروز در زادگاه مسیح جنگی برپاست که منجر به کشتن افراد بیگناه بسیاری شده است. امسال در این خونریزیها دیگر تولد او را در بیتلحم جشن نمیگیرند. کلیسای مقبره مقدس در بیتالمقدس شاهد انبوه زیارتکنندگانی نیست که به عشق او از سرتاسر دنیا برای زیارت این مکان میآمدند. امسال همه چیز در سکوتی دهشتناک فرو رفته است. هیچ نشانی از مهربانی نیست. محبت از آن دیار و چهبسا از دیارهای بسیاری رخت بربسته است. انگار جهان منتظر مسیحایی است که بیاید و فقط و فقط محبت و مهربانی را یادآوری کند. یادمان رفته که باید مهربان باشیم و به هم محبت و عشق بورزیم. زندگانی مسیح پر از دلالتهایی بر این مهربانی است. پس زادروز او را مبارک باد میگوییم، به این امید که در چنین روزی کمی از روزمرگیهای خود فاصله گرفته و بیندیشیم که در کجای جهان ایستادهایم.