|

خطیبی، شاهنامه و نوری بر زندگی

روز بیستم دی‌ماه بزرگداشت شاهنامه‌پژوه برجسته دکتر ابوالفضل خطیبی بود. به لطف استاد دکتر آیدنلو عزیز از برگزاری جلسه بخارا با‌خبر شدم و برای ادای دِین به این استاد برجسته شاهنامه‌پژوهی شتافتم. امیر بخارا آقای علی دهباشی با اینکه تازه از عمل جراحی مرخص شده بود، با آن حال بد آمد تا این جلسه را برگزار کند.

خطیبی، شاهنامه و نوری بر زندگی

روز بیستم دی‌ماه بزرگداشت شاهنامه‌پژوه برجسته دکتر ابوالفضل خطیبی بود. به لطف استاد دکتر آیدنلو عزیز از برگزاری جلسه بخارا با‌خبر شدم و برای ادای دِین به این استاد برجسته شاهنامه‌پژوهی شتافتم. امیر بخارا آقای علی دهباشی با اینکه تازه از عمل جراحی مرخص شده بود، با آن حال بد آمد تا این جلسه را برگزار کند. حالش را که دیدم، هم خوشحال شدم که با سلامتی چنین عمل سنگینی را پشت سر گذاشته و هم ناراحت که چرا باید بیماری گریبان چنین مرد بزرگی را بگیرد که آبروی فرهنگ ایران و ایرانی است. تنش سلامت باد و عمرش افزون. در مسیر وقتی داشتم از بیمارستان و ویزیت بیماران و درد و رنج‌شان به خانه اندیشمندان علوم انسانی می‌رفتم، پیش خودم فکر کردم که ما پزشکان چگونه فصل مشترک همه انسان‌ها هستیم و چرا هر کسی باید سر‌و‌‌کارش به ما بیفتد و گاهی هم نتوانیم کمکی بکنیم و مرگ ‌مانند دکتر خطیبی جان بیماران‌مان را بگیرد؟ از چند‌و‌چون بیماری ایشان خبر ندارم. فقط همان زمان خواندم که منتظر پیوند کبد بود و بیماری کبد جانش را در ۶۲‌سالگی گرفت. درباره دکتر خطیبی و اهمیت او در شاهنامه‌پژوهی می‌توان حرف‌های بسیاری زد که حرف‌های بسیاری هم گفته‌اند و در همین بزرگداشت از یادنامه او با نام «پژوهنده‌ نامه باستان» رونمایی شد. با خودم فکر کردم که نه به‌عنوان یک دوستدار شاهنامه، بلکه به‌عنوان یک پزشک چه چیزی می‌توانم درباره دکتر خطیبی بگویم؟ همواره برای من مهم است که ببینم یک بیمار چه برخوردی با بیماری‌اش دارد و درباره خطیبی نیز این‌گونه بود. آیا شاهنامه‌پژوهی او تأثیری بر روبه‌رو شدنش با بیماری‌اش داشت و آیا این بیماری سیر تحقیقات و نیز تأملات او درباره شاهنامه را عوض کرد؟ درباره سؤال دوم شاید آسان‌تر بتوان بحث کرد؛ مثلا اینکه آن روزها او درباره بیماری‌اش چه گفته بود؟ به کدام‌یک از ابیات شاهنامه توجه می‌کرد؟ در هنگامی که بیماری عرصه را تنگ می‌کرد، کدام ابیات را می‌خواند؟ اینها همه موضوعات مهمی است؛ اما به گمانم سؤال اول از اهمیت بیشتری برخوردار است: شاهنامه‌پژوهی چه تغییری در برخورد خطیبی با بیماری‌اش ایجاد کرد؟ آیا آنچه عمری گشت‌وگذار در شاهنامه به وجود آورده بود، می‌توانست به خطیبی در روبه‌رو‌شدن با بیماری کمک کند؟

در نمای اول شاید این سؤال بی‌ربط به نظر برسد؛ اما مطالعات آگاهی نشان می‌دهد که این‌گونه نیست و آگاهی ما بیش از آنچه فکر می‌کنیم، تابعی از فعل و انفعالات بدنی ماست. به عبارت دیگر آگاهی ما امری بدنمند محسوب می‌شود. و آنچه بدن ما در تعامل با جهان به دست می‌آورد، شکل‌دهنده آگاهی ماست. ازاین‌رو وقتی بدن ما نیز دچار بیماری شود، آگاهی ما را می‌تواند تغییر دهد. باید توجه داشت که این امر به‌هیچ‌وجه جنبه منفی ندارد و مثلا این‌گونه نیست که بگوییم چون بدن بیمار است، آگاهی و ذهن ما نیز بیمار خواهد بود. بدن بیمار سبب آشنایی ما با ظرفیت‌های دیگر زیستن می‌شود. ما در حالت عادی فراموش می‌کنیم که چه ظرفیت‌هایی داریم و توانایی‌های خود در کشف جهان را از یاد می‌بریم؛ اما بدن بیمار شیوه تعامل با ناشناخته‌ها را به ما یاد می‌دهد و اگر با دیدی عمیق به بدن خود بنگریم، در آن ‌صورت می‌توانیم به درکی از جهان برسیم که به جای دیدی جزئی‌نگر و متکی بر توانایی‌های محدود امکان تعامل با گستره عظیم جهان ناشناخته را در اختیار ما قرار دهد. این‌گونه است که سؤال ما درباره دکتر خطیبی نیز معنا پیدا می‌کند و اتفاقا شاهنامه خود منبعی عظیم برای رسیدن به چنین هدفی است؛ زیرا شاهنامه که به قول دکتر خالقی‌مطلق جنگلی انبوه از درختان و چشمه‌ها و جویبارها و... است، می‌تواند گوشه‌گوشه‌اش شیوه‌ای جدید را به ما بیاموزد که در تعاملی این‌چنین یاریگر ما باشد. شاهنامه هم داستان رزم است و هم بزم؛ دو رویکردی که می‌توانیم در قبال بیماری‌مان در پیش بگیریم. می‌توانیم با بیماری‌مان بجنگیم. هر لحظه به دنبال آن باشیم که این آسیب مرگ‌آفرین را از بدن خود حذف کنیم یا نه، به دنبال نوعی بزم و گفت‌وگوی همراه با تسامح با بیماری‌مان باشیم. بیماری را بپذیریم و آن را جزئی طبیعی از فرایند زیستن بدانیم و این‌گونه از آلام خود بکاهیم. اما به نظر من که دوستدار شاهنامه و از کودکی با آن مأنوس هستم، شاهنامه کتابی برای تأمل است؛ کتابی که نوعی خردورزی را در قبال جهان به ما می‌آموزد. جهانی که همیشه بر وقف مراد ما نیست و پستی‌ها و بلندی‌های بسیار دارد. شاهنامه نوری بر این جهان پرفراز‌و‌نشیب می‌تاباند و این نور است که معنای زندگی ما را عوض می‌کند. شاهنامه به ما یاد می‌دهد که در بین این‌همه حوادث باید دنبال یک معنا باشیم؛ چیزی که هویت ما را ساخته و به ما ارزش وجودی می‌بخشد. بیماری اگرچه جزئی بسیار اندک از داستان‌های شاهنامه را تشکیل می‌دهد، ولی بیماری نیز می‌تواند در ذهن ما همان دنیای پر بزم و رزم شاهنامه با فراز‌و‌نشیب‌هایش را تداعی کند؛ از‌این‌رو وقتی درگیر آن می‌شویم، باید دنبال معنایی در تعامل خود با بیماری‌مان باشیم؛ معنایی که مانند نوری زندگی ما را متحول کند. بیماری سر جایش هست. ما به پزشک و دارو نیازمندیم؛ اما این نوری که به واسطه جست‌وجوی معنا در زندگی ما تابیده شده، باعث می‌شود زندگی‌ای بسیار پربارتر حتی در سایه مقوله مهلکی مانند بیماری داشته باشیم. متأسفانه هیچ‌گاه فرصتی پیش نیامد که استاد خطیبی را از نزدیک ببینم؛ اما برای سال‌ها از نوشته‌ها و درسگفتارها و گفت‌وگوهای ایشان استفاده برده‌ام. می‌دانم که ایشان در سایه تجربه‌ای که به واسطه شاهنامه از زیستن فراگرفته بودند، در تعامل با بیماری‌شان نیز همین‌گونه  عمل کرده‌اند.