خردورزی و روزمرگی
روزمرگی حجم بالایی از فعالیتها و زندگی ما را شامل میشود؛ کارهایی که میکنیم، شغلی که داریم، روابط خانوادگی و اجتماعی، همه و همه بخشی از این روزمرگی هستند. شاید دنبال آن بگردیم که وقتی برای خود داشته باشیم؛ مثلا هنری یا ورزشی یا یک فعالیت جانبی. اگر جزء این دسته باشیم که متأسفانه تعداد این افراد هم چندان زیاد نیست، آن وقت به آن فعالیت جانبی پناه میبریم و دلخوشی ما در زندگی همین اوقات کمی است که به این فعالیتها اختصاص دادهایم.
روزمرگی حجم بالایی از فعالیتها و زندگی ما را شامل میشود؛ کارهایی که میکنیم، شغلی که داریم، روابط خانوادگی و اجتماعی، همه و همه بخشی از این روزمرگی هستند. شاید دنبال آن بگردیم که وقتی برای خود داشته باشیم؛ مثلا هنری یا ورزشی یا یک فعالیت جانبی. اگر جزء این دسته باشیم که متأسفانه تعداد این افراد هم چندان زیاد نیست، آن وقت به آن فعالیت جانبی پناه میبریم و دلخوشی ما در زندگی همین اوقات کمی است که به این فعالیتها اختصاص دادهایم. به سخن دیگر آنچه حیات فکری زندگی خود مینامیم، بسیار کوچک و محدود بوده و همین عمق و تأثیر روزمرگی را دهچندان میکند؛ اما مشکل کجاست؟ یعنی اگر بخواهیم حیات فکری زندگانی خود را گسترش دهیم، باید از کار روزانه، روابط اجتماعی و خانوادگی خود دست بشوییم؟ نتیجه این کار اضمحلال اجتماعی خواهد بود. هر اجتماعی به نیروی کار آنهم در زمینههای مختلف نیازمند است. هر اجتماعی نیاز به نظم اجتماعی و نیز ثبات بنیادهای خانوادگی دارد و بدون اینها تعریف انسان و اجتماع ممکن نیست؛ پس به نظر میرسد روزمرگی نیز جزئی مهم از سرشت زندگی اجتماعی ماست. البته روزمرگی مهم است؛ چون بر عادتهای ما استوار است و حفظ عادت و رفتار براساس عادت به ما آرامش بخشیده و نوعی امنیت ذهنی به ما میبخشد. روزمرگی کارهای ما را تسهیل میکند؛ زیرا میدانیم چه کاری را و چگونه باید انجام دهیم تا در دایرهای امن به زندگی خود ادامه دهیم؛ پس روزمرگی برخلاف ظاهرش اصلا بد نیست. جزئی از سرشت بیولوژیک ماست و بدون آن به شکلی دائم در معرض آسیب ناشی از مواجهه با رفتارها و حوزههای زیستی جدید خواهیم بود. حوزههایی که نمیدانیم چگونه در آن رفتار کنیم و همین هم ما را آسیبپذیر مینماید؛ اما همین موضوع حیات فکری زندگانی را بهشدت محدود میکند. شاید هم به این دلیل باشد که برای زندگی روزمره چندان نیازی به رشد حیات فکری نیست؛ اما اگر بخواهیم بین روزمرگی و رشد حیات فکری خود نوعی تجمیع به وجود آوریم، چطور؟ به نظر میرسد که امکان آن وجود نخواهد داشت؛ ولی این ظاهر امر است و باید بین این دو تجمیعی ایجاد کرد. نبود حیات فکری و حیات ذهن میتواند لطمههای جبرانناپذیری را برای حیات فردی و حیات اجتماعی به وجود بیاورد. ما باید در روزمرگی خود نوعی حیات ذهنی پویا به وجود آوریم و این همان چیزی است که میتوان نام خرد را بر آن نهاد. خرد حاصل معلومات نیست؛ بلکه نوعی درک از زندگی است که گرچه معلومات در آن مؤثرند؛ اما تجربه و گذشت زمان عامل اصلی بهوجودآوردن آن است؛ یعنی کار ما -همان کار روزمره- بتواند معنایی افزوده را برای ما به وجود آورد؛ دراینصورت خطی بین فعالیتهای روزانه با حیات ذهنی ما کشیده نخواهد شد. اگر به دنبال معنایی در کار خود باشیم، هر تجربهای به معنای افزودن بر آن معناست و زندگی ما نیز از شکل روزمرگی به معنای تکرار عین به عین آن خارج خواهد شد. این تجربه وقتی شکل خردورزی خواهد یافت که به دنبال پاسخ به این سؤال باشیم که چگونه کار ما و همین فعالیتهای روزانه ما با زندگی به معنای کلی آن در ارتباط است و چگونه میتواند زندگی ما را پربار کند. اولین راه تغییر در روزمرگی، پرسیدن سؤال است. تا این سؤال را نپرسیم، چیزی در زندگی تکراری ما تغییر نخواهد کرد.