صدای باستانشناسان در قلمرو زمینشناسی
آنچه میخوانید، گزارشی خبرنگارانه از یک همایش علمی نیست؛ بلکه روایتی است شخصی از سفر نیمروزه یک دانشجوی باستانشناسی به قلمرو زمینشناسان و بازگشت دوباره.
علی قنبری: آنچه میخوانید، گزارشی خبرنگارانه از یک همایش علمی نیست؛ بلکه روایتی است شخصی از سفر نیمروزه یک دانشجوی باستانشناسی به قلمرو زمینشناسان و بازگشت دوباره. بهانه این سفر، میهمانیای بود به میزبانی انجمن کواترنری ایران و سازمان زمینشناسی کشور که در آن گرچه باستانشناسان کمشمار بودند؛ اما به گرمی از حضورشان استقبال شد. پیوند باستانشناسی با هر علمی البته پیوند مبارکی است و علوم زمین از آنجا که مانند رشته ما سر در خاک دارد، گویی پسرعمویی است کموبیش صمیمی. آنتونی گیدنز در کتاب جامعهشناسی خود مینویسد حتی یک کافه هم میدان جامعهپژوهی است؛ چراکه از زارعان قهوه در سرزمینهای دوردست و تاریخ دور و دراز گرهخورده به استعمار آن، تا کارگران و مدیران دخیل در حملونقل و تجارت و فروش آن، تا انسانهایی که در یک کافه با هم برخورد دارند، همگی حلقههایی از زنجیره بزرگ اجتماعیاند. سومین کنفرانس بینالمللی علوم زمین ایران هم، چنین میدانی بود و نگریستن به انسانها و کنشهایشان چهبسا به اندازه محتوای علمی آن شگفت به نظر میرسید.
صبح سهشنبه دهم بهمن ماه است و هوای تهران گرچه مدتی است خشک است و کمبارش؛ اما سرمای عجیبی دارد که نفس را پیش چشمانت منجمد میکند. پرتوهای سرخ خورشید، بیهوده میکوشند از پس ابرها پیدا شوند. هوا تیره و گرفته است و آلودگی همیشگی بر فراز شهر چنبره زده. از قضا در راه، صحبتهای دکتر حامد وحدتینسب را در پادکست خداحافظ آفریقا میشنوم و به طرز جالبی ناگهان یادم میآید قرار است شنونده سخنرانی ایشان در همایش باشم.
بلوار معراج در نزدیکی میدان آزادی را اولین بار است که میبینم. به چشمم خیابان زیبایی میآید و ساختمانهای بروتالیستی متعلق به شماری از مهمترین سازمانهای کشور، آن را در آغوش گرفتهاند. با این حال شلوغی آزاردهندهای ندارد و بکربودن و سکوت نسبیاش عجیب است. درست نمیدانم چرا تصور میکردم روبهروی سازمان زمینشناسی باید ماکتی از یک دایناسور باشد. شاید آن را با جای دیگری اشتباه گرفتهام.
دومین روز کنفرانس است و محل برگزاری، سالن مهندس نصرالله خادم در دومین طبقه از ساختمان شماره یک سازمان. وقتی میرسم، هنوز حاضران زیادی در سالن نیستند. خوشبختانه سالن گرمی است و صندلیهایش برخلاف بسیاری از سالنهایی که دیدهام، راحتاند. روز دوم قرار است به زبان انگلیسی و درباره «دگرگشت انسان و تمدنهای باستانی» باشد و این همان عنوانی است که متخصصان دو رشته را در کنار هم نشانده.
اولین سخنران، دکتر سینها از هند است که به صورت آنلاین صحبت میکند. پژوهشهای جالب او بر کانالهای باستانی رودخانههای حوزه تمدن هاراپا و دره سند نشان دادهاند برخلاف فرضیه مشهور به «رودخانه-فرهنگ»، نه شکوفایی استقرارگاههای این تمدن گرهخورده به رودخانههای موسمی منطقه بوده و نه زوال این تمدن، عاقبت خشکشدن رودها. او باور دارد نتایج پژوهشهایش، شکاف زمانی درخورتوجهی را میان ظهور و زوال تمدن سند و شکوفایی و افول رودهای چندساله منطقه آشکار کردهاند.
سخنران بعدی دکتر مژگان جایز است، عضو هیئت علمی دانشگاه تهران و متخصص پارینهسنگی. ایشان درباره پدیدهای در محوطههای اواخر پارینهسنگی و اوایل میانسنگی صحبت میکنند که به شکل حفرات یا گودیهایی منقول یا ثابت در غارها و پناهگاههای صخرهای پرشماری قابل مشاهدهاند: محلهایی برای آسیابکردن غلات و فراوری غذا. همان چیزی که قاچاقچیان و عتیقهجویان، به اشتباه نامش را جوغن گذاشتهاند و در توهمات خود، آن را نشانه وجود گنج میپندارند. جالب است که طبق مطالعات دکتر جایز، گرچه نوع منقول چنین ابزارهایی هنوز هم از طرف بومیان منطقه استفاده میشود؛ اما شکل ثابت آن از نظر بومیان محلی، اصلا کار دست بشر نیست و ایدهای درباره نقش و کارکرد آن ندارند. دکتر جایز با این حال، پژوهشهای قومنگارانه بیشتر را دراینباره لازم میداند. یکی از میهمانان چینی که گویا ژئومورفولوژیست است، در بخش پرسش و پاسخ بیان میکند شاید این پدیدهها، طبیعی باشند نه انسانساخت. پاسخ سخنران و البته نظر کارشناسی یکی از زمینشناسان پیشکسوت این است که ماهیت ظاهری آن با پدیدهای زمینریختشناختی تفاوت اساسی دارد.
سخنران سوم، دکتر حامد وحدتینسب است؛ استادتمام دانشگاه تربیت مدرس و دانشآموخته دکترا از دانشگاه ایالتی آریزونا. عنوان سخنرانی ایشان، موجز و گویا است: غار قلعهکرد، کهنترین شواهد انسانریختها در ایران. دکتر وحدتینسب با اشاره به اینکه نماینده تیم ایرانی-فرانسوی کاوشهای غار قلعهکرد آوج قزوین در غرب فلات مرکزی ایران است، ابتدا به تاریخچه پژوهشها در این غار میپردازد. غار قلعهکرد که اولین بار از طرف غارنوردان شناسایی شده، ابتدا از سوی مرحوم شهربانو سلیمانی و دکتر سجاد علیبیگی [که اکنون رئیس پژوهشکده باستانشناسی است] و بعدتر از طرف دکتر مژگان جایز و زمینشناسان همراه ایشان بازدید میشود. مشاهدات این تیمهای آغازین، حکایت از پتانسیل کشفیات درخورتوجه در محوطه دارد؛ اگرچه ورودی غار به دست غارتگران میراث کشور آشفته شده است؛ بنابراین نخستین فصل کاوشها در سال ۲۰۱۸ رقم خورده و ابزارهای سنگی و بقایای جانوری با آثار بُرش و سوختگی کشف میشوند؛ یافتههایی که در فصلهای بعدی کاوش (و آخرینِ آن در تابستانی که گذشت) غنیتر شدند و از آن جمله میتوان به گونههای متعدد اسب مانند هیدرونتین، دندان کرگدن پشمالو، کفتار غارنشین و خرس غارنشین اشاره کرد. کاوشگران درمییابند سطحیترین لایه غار، مربوط به پارینهسنگی میانی است و این پرسش که لایههای فوقانیتر کجا هستند، مدتی ذهن تیم را درگیر میکند. شواهدی که بعدها کشف میشوند، نشان میدهند در هولوسن، ورودی غار مسدود بوده و در واقع هرگز لایههای جدیدتر از پارینهسنگی میانی شکل نگرفتهاند. تعدادی از حاضران معتقدند ممکن است لایههای فوقانی به واسطه سیل شسته شده باشد؛ اما دکتر وحدتینسب با اتکا به کشفنشدن شواهدی از انباشت رسوبات شستهشده در کنار دیوارههای غار یا مواد فرهنگی شستهشده در بیرون غار، این احتمال را مردود میداند. نخستین تلاشها برای تاریخگذاری مطلق یافتههای قلعهکرد ناموفق بودند؛ چراکه تکنیک استفادهشده یعنی اِیاماس تنها تا ۴۳ هزار سال را پوشش میدهد. تاریخگذاری با روشهای دیگر، قدیمیترین شواهد سکونت کشفشده در غار را به ۴۷۰ هزار سال میرساند و این یعنی کهنترین مدرک از زیست انسانریختها در پهنه ایران امروز. شگفتانگیزترین کشف در قلعهکرد، بیتردید دندانهای انسانی این محوطه است. دراینمیان یک دندان شیری آسیای کوچک متعلق به کودکی ۹ تا ۱۱ساله با پوسیدگی شدیدی وجود دارد که نسبت حجم مینا به عاج آن، احتمال تعلق آن به یک نئاندرتال را با اطمینان زیادی تأیید میکند. باقی دندانها که از طرف دکتر ماندان کزازی (انسانشناس دندانی) مطالعه شدهاند، به انسان مدرن تعلق دارند و متأسفانه از لایههای آشفته به دست آمدهاند. با این حال استقرار در این غار، محدود به نئاندرتالها نبوده و قدمت زیاد محوطه، احتمال حضور گونههایی مانند انسان هایدلبرگ را نیز پیش میکشد. بدیهی است که با وجود دو متر لایه باستانی دیگر که هنوز مطالعه نشدهاند، ادامه کاوشها در فصلهای پیشرو، دانش ما از این محوطه و زندگی انسانریختها در آن را غنیتر خواهد کرد.
پس از دکتر وحدتینسب، نوبت به دکتر میلاد هاشمی، همکار او در دانشگاه تربیت مدرس، میرسد که قرار است دشواریها و چالشهای گاهنگاری در محوطههای نوار شمالی فلات مرکزی ایران را مرور کند؛ منطقهای که باید کریدور عبور جوامع انسانی بوده باشد. از چالشهایی که دکتر هاشمی برمیشمارد، میتوان به نبود مرجعی برای مقایسه و تطبیق جهت گاهنگاری نسبی، نبود ابزارهایی که شاخصه زمان باشند و مشکلات مالی و تجهیزاتی مربوط به سالیابیهای مطلق اشاره کرد. ایشان، کاوشهای بیشتر در نوار یادشده، بهرهگیری از روشهای آماری پیشرفتهتر و تبدیل اصطلاحات کلی مثل فرهنگ موستری به چند اصطلاح جزئیتر فنگونهشناختی را بهعنوان راهحلهایی در این راستا پیشنهاد میکنند.
زمان استراحت 20دقیقهای فرامیرسد؛ دقایقی که برای خیلیها جذابترین بخش یک کنفرانس است و برای من معذبکننده. در حاشیه همایش، گفتوگوی بانویی پیشکسوت در زمینشناسی به گوشم میخورد که به دوستان و همکاران خود میگوید سخنرانی باستانشناسان جذابتر است. لبخندی به لبم میآورد.
پس از استراحت، دکتر صفاییراد از بلژیک باید ارائه آنلاین داشته باشد. موضوع پژوهش ایشان، زوال تمدن جیرفت و پیوند آن با تغییر و تحولات آبوهوایی منطقه در آن زمان است؛ موضوعی که بسیار مشتاقم دربارهاش بشنوم؛ موضوعی که بویی از «فروپاشی» جرد دایموند در خود دارد. بهراستی چقدر در تحلیل دلایل سقوط تمدنها یا زوال فرهنگها در گذشته ایران، به اقلیم و محیط زیست توجه کردهایم؟ اما بخت با من و ذوق من همراه نیست. مشکلات فنی و ارتباط از راه دور، سخنرانی دکتر صفاییراد را که با تصویر زیبایی از استاد یوسف مجیدزاده آغاز شده بود، به شکلی ناخوشایند نیمهتمام میگذارد و تریبون میرسد به میهمانان چینی. چینیهای جمع، در سؤالپرسیدن بسیار جسورند. نبود تسلط کافی به زبان انگلیسی یا لهجه دشوارشان که احتمالا خودشان هم به آن آگاهاند، گویی کوچکترین اضطرابی در طرح پرسشهایشان ایجاد نمیکند. این شاید برخاسته از اعتمادبهنفسی باشد که بهتازگی پیدا کردهاند؛ چراکه بسیار به حضور پرشمار هموطنانشان در ایران دلگرماند. این روزها، در موزه ملی باشی یا در دانشگاهها، در کنفرانسها باشی یا کتابفروشیهای بزرگ، جمع بزرگی از مردمان چین را خواهی دید.
جلسه را ترک میکنم. باقی سخنرانیها قرار است درباره مناطقی بسیار دور از ایران باشد. از زمان استفاده میکنم و سری به موزه علوم زمین میزنم. در موزه تنهای تنهایم و احساسم این است که در «شب در موزه» زندگی میکنم. بعد از مدتها یادم میآید چقدر موزهها را دوست دارم، چقدر کانیها را دوست دارم و چقدر مانند دوران کودکی از دیدن استخوان فیل و زرافه و رد پای دایناسور و فسیل ماهی به وجد میآیم. لحظهای فکر میکنم نکند باید زمینشناس میشدم و مسیر را اشتباه آمدهام؟ اما سرانجام به آخرین ویترینها میرسم. تعدادی استخوان انسانی آنجاست. استخوانها برخلاف تقریبا تمام آنچه در موزه است، هیچ اطلاعاتی ندارند: در کجا کشف شدهاند؟ چقدر قدمت دارند؟ صاحبشان چندساله بوده؟ مذکر بوده یا مونث؟ چه بیماریهایی داشته؟ و اصلا چرا آنقدری مهم بوده که اینجا باشد و اگر هست، چرا هیچ چیز دربارهاش نمیدانیم؟ این پرسشها که در سرم طنین میاندازند، میفهمم که نه، مسیر را اشتباه نیامدهام. دایناسورها و زرافهها سرگرمی بامزهای هستند؛ اما قلب من با استخوانهای انسانی به تپش میافتد.
آن بالا، درست یک طبقه بالاتر، میهمانی باستانشناسان به میزبانی زمینشناسان هنوز در حال برگزاری است و این اسکلتها -باستانشناسانهترین پدیده موزه علوم زمین- شاید نماد زیبایی باشند از تلاقیگاه این دو علم.