|

سمیه؛ از رنج تا تنهایی

این روزها زندگی‌کردن کار ساده‌ای نیست؛ به‌خصوص برای آدم‌های تنها. آدم‌هایی که ‌کسی را ندارند تا سر روی زانویشان بگذارند و از تنهایی و ترس‌هایشان بگویند. وقتی‌ تنهایی و باید بار کسی را به دوش بکشی که توانایی فهم واقعیت اطراف را ندارد و دنیا را فقط تو می‌بیند، بیشتر تنهایی. این شرایطی است که سمیه با آن دست‌و‌پنجه نرم می‌کند.

سمیه؛ از رنج تا تنهایی

این روزها زندگی‌کردن کار ساده‌ای نیست؛ به‌خصوص برای آدم‌های تنها. آدم‌هایی که ‌کسی را ندارند تا سر روی زانویشان بگذارند و از تنهایی و ترس‌هایشان بگویند. وقتی‌ تنهایی و باید بار کسی را به دوش بکشی که توانایی فهم واقعیت اطراف را ندارد و دنیا را فقط تو می‌بیند، بیشتر تنهایی. این شرایطی است که سمیه با آن دست‌و‌پنجه نرم می‌کند. سمیه 21‌ساله و سرپرست برادرش است. مادرش در آسایشگاه اعصاب و روان بستری است و پدرش چند سال پیش یک روز به هوای خرید از خانه بیرون رفت و دیگر هیچ‌وقت برنگشت. سمیه می‌گوید: رفته بود نان بگیرد. من تا مدت‌ها از نانوایی می‌ترسیدم. 12‌ساله بودم و برادرم را روی پایم می‌نشاندم و کمرکش کوچه را نگاه می‌کردیم تا ببینیم پدر برمی‌گردد یا نه. هر بار نان به دهانم می‌گذارم، طعم تلخی توی دهانم می‌پیچد. اینکه پدرم نان را بهانه کرده بود و رفته بود، خیلی غم‌انگیز بود. بعدها شنیدیم در شهرش مراغه زندگی تشکیل داده و گفته زن خل‌وضع و بچه‌هایش را نمی‌خواهم... .

 همان وقت‌ها بود که همسایه‌ها یاری کردند و خورد و خوراک خانواده آنها را تأمین کردند. مادر دیگر نتوانست داروهایش را تهیه کند، یکی از همسایه‌ها از خیرین کمک خواست و بعد از شش ماه مادر سمیه ویزیت شد و پزشکان تشخیص دادند باید شوک الکتریکی بگیرد و بودنش در کنار دو فرزندش برای آنها خطرناک است. حالا سمیه در آستانه 14‌سالگی بود. برادرش که ناشنوا بود و در طیف اوتیسم هم قرار داشت، به‌هیچ‌عنوان از سمیه جدا نمی‌شد. قرار شد سمیه و بردارش در اتاقی از خانه دایی در قرچک ورامین زندگی کنند. اتاقی دور از خانه اصلی که چشم زن‌دایی به آنها نیفتد و عصبانی نباشد. غذا در حد خوراک روزمره به آنها داده می‌شد. سمیه دورادور می‌شنید که دایی از او توقع دارد که کار کند. او از طریق یکی از همکلاسی‌هایش توانست برای نظافت پارکینگ و پله‌ها در شمال شهر تهران به یک مرکز خدماتی معرفی شود. سمیه مترو سوار می‌شد و ایستگاه میرداماد پیاده می‌شد. بعد به قول خودش به خانه از ما بهتران می‌رفت. اول پله‌ها، بعد درها و نرده‌ها و بعد پشت‌بام و در آخر پارکینگ را می‌شست. هر روز ساعت هشت شروع می‌کرد تا 12. بعد پول را می‌گرفت و به خانه می‌آمد. از 150 هزار تومان شروع شد. صد هزار تومان خرجی روزانه را به دایی می‌داد و 50 هزار تومان برای خودشان پس‌انداز می‌کرد. حالا 20‌ساله است. درآمد روزانه‌اش 400 هزار تومان است، اما به خاطر رماتیسم که به دلیل تماس مداوم با آب گرفتارش شده، هر روز نمی‌تواند سر کار برود. سه روز کار می‌کند و هفته‌ای 500 هزار تومان به دایی‌اش بابت اجاره اتاق می‌دهد. بقیه را باید هزینه برادر و خودش بکند و گاهی مبلغی را برای مادرش واریز کند. دایی به دوست سمیه پیغام داده که باید تا آخر بهار اتاق را خالی کنند؛ چون قصد دارد خانه را بکوبد و یک آپارتمان دونبش برای همسرش بسازد. از مرگ مادربزرگ مادری سمیه 30 میلیون تومان به مادرشان ارث رسیده که به دلیل محجور‌بودن مادر و داشتن وکالت سمیه، او می‌تواند آن را از دادگاه بگیرد و با آن خانه اجاره کند. او برای این کار باید مادر را هم به خانه ببرد. او برای این جابه‌جایی آماده است اما حداقل 50 میلیون کم دارد. 25 میلیون برای گذاشتن روی ودیعه خانه و 25 میلیون برای خرید مایحتاج و پرداخت بدهی‌هایش به صاحبکار. او خسته است و می‌گوید: گاهی دلم می‌خواهد به هوای خریدن نان مثل بابا از خانه بیرون بزنم و بروم و دیگر برنگردم. می‌داند که اگر بخواهد برای خرید نان برود، برادرش تا ابد جلوی در منتظرش خواهد بود. سمیه می‌گوید: گاهی به سرم می‌زند به برادرم و خودم قرص بخورانم تا راحت شویم اما می‌گویم مگر من چقدر زندگی کردم؟ چقدر باید دلم بسوزد و آروزهایم را به گور ببرم؟ آرزوی خریدن یک گوشی هوشمند، آرزوی پوشیدن کفش قشنگ گل‌دار پاشنه‌بلند، آرایش داشتن، کرم خوب برای دست‌هایم که ترک‌هایش برود، آرزوی اینکه بروم خرید و یک مانتوی خوشگل برای خودم بخرم و لباس کهنه نپوشم... فکر می‌کنم شاید اگر به خانه خودمان برویم، حداقل یک بار بتوانم برای خودم خرید کنم... . سمیه تنهاست و برای این همه تنهایی زیادی جوان است. ما در تلاشیم از اضطراب او بکاهیم و کمکش کنیم تا بتواند این 50 میلیون را تأمین کند. اگر تمایل به کمک به سمیه را دارید، مبلغ مد نظر خود را به شماره کارت 5041721209434720 بانک رسالت به نام شهرزاد همتی پل‌سنگی دبیر اجتماعی روزنامه «شرق» واریز کنید.